یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


مخاطب از یاد نرفته


مخاطب از یاد نرفته
بد نیست برخی نمایشنامه‌ها را به صفتِ"مفیدی" مزین کنیم و بپذیریم که"مفیدی" بودن دیگر یک سبک و راه است که همیشه تعدادی طرفدار و رهرو دارد. اما در میان این رهروان هنوز کسی نتوانسته قدم بعدی را بردارد.
کشف ارزش‌های تازه و کاربردی در ادبیاتِ فرهنگِ عامه را کسانی چون دهخدا، جمال‌زاده، هدایت، انجوی شیرازی و... آغاز کردند و کانِ عظیمی از مواد خام فرهنگی و ادبی را به خیل انبوهی از نویسندگان نسل بعد معرفی کردند و از میانِ نسل بعد اعجوبه‌هایی چون بهرام بیضایی، احمد شاملو، بیژن مفید و... برخاستند که به اکتشاف و حفر رگه‌های تازه‌ای در این معدن پرداختند. در این میان بیژن مفید شکلِ مدرنی از نمایش ایرانی را در اذهان حک کرد که علاوه بر کلام موزون و مقفّا، و شعرها و بازی‌های فرهنگ عامه، از موسیقی فولکلور ایرانی بهره‌ای عمیق می‌برد. وی به عنوان یکی از بهترین قصه‌گویان در یاد نسلی که امروز روی صحنه است، ماند.
اما در نسل بعد هنوز اثر و صاحب اثری نتوانسته قدمی جلوتر از نسل پیشین بردارد و تمام همت این نسل رسیدن به گردِ آن پژوهشگران و هنرمندان است که پژوهش و هنرشان از هم جدا نبود.
"حسن و دیو راه باریکِ پشتِ کوه" که به همت افشین هاشمی بر صحنه تالار قشقایی زنده شد، اگرچه از منظر ادبیات، قدمی آن سوی آخرین ردپاهای بزرگان نسل پیش نیست، اما افشین هاشمی در این اثر نشان ‌داد که در کسب ادارکِ نمایشی از موسیقی فولکلور ایرانی شاگردی بایسته برای بیژن مفید بوده است. هاشمی هنوز راهی به آن حد از اعجاز وزن و قافیه در آثار مفید و ترانه‌های عامیانه شاملو نبرده است. اما آن چه این نمایش را شایسته دیدن می‌کند، درکِ عمیق و خلاقانه کارگردان و گروهش از موسیقی به عنوان عنصری دراماتیک است. وی هر شخصیت را براساس موسیقی زادبومش شخصیت‌پردازی می‌کند و میـان بـاور عمومی درباره خلق و خوی مردمانِ نقاط مختلف ایران و موسیقی آن مردمان پل می زند؛ مثلاً یکی از نقاط درخشان نمایش لحظه‌ای است که مرد کرد هنگام ورق زدن کتاب از حسن عصبانی می‌شود و به ناگاه همزمانیِ ورق زدنِ کتاب و عصبانیت مرد کُرد تبدیل به ریتم تصنیفی کردی می‌شود.
از سوی دیگر، انطباق دقیقی میان درونمایه لحظات اثر و گفت‌وگوها با دستگاه‌های موسیقی ایرانی صورت گرفته است. به نظر می‌رسد ابتدا دستگاه و گوشه‌های موسیقیِ برخی صحنه‌ها انتخاب شده و سپس گفت‌وگوها بر وزنی مطابق با آن دستگاه‌ها نگاشته شده است.
نمایشنامه"حسن و دیو راه باریک پشت کوه" به سادگی با الگوهای"ولادیمیر پراپ" درباره قصه‌های پریان منطبق است و حتی درباره دیو هم شالوده‌شکنی رخ نداده است. تا یک سوم پایانی نمایش خویشکاری(Function) دیو"ضد قهرمان" به نظر می‌رسد. اما با ورود خود دیو به ماجرا مخاطب درمی‌یابد که نام"دیو" نوعی رد گم‌کردن است و"یاریگر قهرمان" خویشکاری اوست؛ ضدقهرمان عروسک‌گردانی است که عروسک‌هایش مدام از جانب مردمی موهوم و ناپیدا به حسن پیغام می‌رسانند و او را براساس خواهشِ مردمی ناپیدا به سوی جنگ می‌فرستند. این عروسک‌گردان همان پادشاه سر صورتی است که تنه به ضحاک می‌زند و انگار نماد دشمن باستانی و ستمکارِ مردمان ایران است. همو که شاعر مشروطه درباره‌اش می‌گوید:«دزد نگرفته پادشاه است.» از سوی دیگر همان"مردم" بانیان جدایی دیو و فرشته بوده‌اند.
خطای تاکتیکی نمایشنامه زمانی رخ می‌دهد که نمایشنامه تکلیف اجتماعی مخاطب را تعیین می‌کند و به وسیله تصویری نمادین، پیوستن نی به نیزار را چاره کار حسن می‌داند. ممکن است مخاطب با این پایان ارتباطی فوری و از سر عقده گشایی برقرارکند. اما این ارتباط چیزی بیش از ‌انتقام گیری نمادین از همان تصور باستانی ایرانیان از ستمکار نیست. در حقیقت پیوستن نی به نیزار تصویری از همبستگی"مردم" علیه ستمکار است. حال آن‌که پیشتر دریافته بودیم ‌"مردم" عامل جدایی دیو و فرشته بوده‌اند. این"مردم" کمی هم با مردمِ موهومی که پادشاه از آن حرف می‌زند، فرق می‌کنند. دیو از مردمی حرف می‌زند که پدر و اقوام خودش نیز جزء آنانند. همان مردمی که او به گناه عشق از آنان کناره گرفته است؛ این مردمان موهوم نیستند. سرچشمه جدایی‌های این نمایشنامه، جدایی قدیم دیو از فرشته، ستمکاری مردم به فرد بوده‌ و حالا نمایش غلبه بر ستم را به پناه بردن به همان مردم‌ ستمکار موکول می‌کند. این اشتباه محتوایی نخست از ضعف درام و دوم از عمیق نبودن بینش اجتماعی‌ای نشأت می‌گیرد که اثر ارائه می‌کند.
در سوی دیگرِ مقبولیتِ این اثر،‌ اجرای نسبتاً خوب بازیگران این گروه قرار دارد. بی شک کسی توقع ندارد بازیگران تیپ‌های قصه‌های پریان را درونی کنند و بازی کنند. از همین رو بازی بیرونی و پرانرژی بازیگران، برای این اجرا امتیاز شمرده می‌شود. ضمن این‌که شناختِ تمام بازیگران از موسیقی و تبحّر در اجرای آن، امکانِ ایجاد یک نمایش موزیکال را فراهم آورده است. با تمام این‌ها، افت اثر در یک سوم پایانی نمایش کاملاً مشهود است. درست از هنگامی که افشین هاشمی از صحنه خارج و علیرضا ناصحی وارد صحنه می‌شود، نمایش افت می‌کند.
این همزمانی بدین معنا نیست که بار جذابیت در دو سوم ابتدای نمایش را افشین هاشمی به دوش می‌کشیده و علیرضا ناصحی بازی خوبی ارائه نمی‌کند؛ ‌یا این که بده بستان‌های هدایت هاشمی و افشین هاشمی، بهتر از ارتباط میانِ هدایت با ناصحی از آب درآمده است. برعکس، علیرضا ناصحی به زیبایی از عهده بازی نقش دیوِ عاشق پیشه و ایـجاد تـداوم در طنزی که تا این‌ جای نمایش پیش آمده، برمی‌آید. شاید این همزمانی یک اتفاق باشد، زیرا افت نمایش در این لحظات افت متن و کارگردانی و حتی موسیقی است که در دقایق پایانی نمایش گاه تا حد سهل‌انگاری نزول می‌کند. مثلاً خارج کردن نِی از صحنه، برای رساندن به نیزار، توسط ستاره امینیان، تصویری سرسری و به غایت نازیباست. سهل‌انگاری از این رخ داده که کارگردان یا ‌‌باید شکل بصری جدی و زیبایی برای چنین لحظه‌ای طراحی می‌کرد و یا به همان سادگی که بازیگران وسایل دیگر را ـ خارج از نقش ـ به صحنه می‌آورند و می‌برند، از صحنه خارج می‌کرد که چنین نکرده است؛ و این نه به عهده بازیگر که لغزش کارگردان است.
تمام صحنه‌های پیشین بر اجرای زنده موسیقی استوار بوده، ولی در صحنه‌های پایانی موسیقی از اتاق فرمان و با کیفیتی نازل پخش می‌شود که این امر نه تنها از زیبایی این لحظات کاسته است، بلکه به کلی از قراردادهای خود اثر نیز خارج است.
با آن‌که انتظار می‌رود در لحظاتی که افشین هاشمی دیگر وظیفه بازیگری را بر عهده ندارد و کارگردانِ خالص است، دقت نظر و احاطه بیشتری بر زیبایی شناسی صحنه به کار برده باشد، متأسفانه به نظر می‌رسد از اهمیت لحظات برای کارگردان کاسته شده است. شاید هم باید آن را ناشی از شتابزدگی جشنواره‌ای پنداشت.
با وجود چنین نقاط ضعفی، نمایش"حسن و دیو راه باریک پشت کوه" اثری جذاب است و می‌توان علاوه بر تماشاگران حرفه‌ای، تماشاگران تئاتر ندیده را هم بدون ترس از آن که دیگر هرگز به دیدن تئاتر نیایند، ‌برای دیدن آن دعوت کرد؛ زیرا در اکثر دقایق نمایش، اقناع سمعی، بصری و حسی مخاطب از یاد نرفته است.
ایثار ابومحبوب
منبع : ایران تئاتر


همچنین مشاهده کنید