یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

"خاطرات دو سفیر"


كتاب "خاطرات دو سفیر" حاوی واگویه‌های تاریخی "ویلیام سولیوان" و "سر آنتونی پارسونز"- آخرین سفرای آمریكا و انگلیس در ایران در رژیم پهلوی- كه از نزدیك شاهد شكل‌گیری حركت انقلابی مردم در سال ۵۶ و سپس اوج‌گیری آن در سال ۵۷ بوده‌اند، می‌تواند منبع خوبی برای تأمل و یافتن پاسخ سؤالات مزبور باشد.
انقلاب اسلامی بی‌تردید یكی از مهمترین تحولات سیاسی بین‌المللی در عصر حاضر به شمار می‌آید كه توجه محققان و اندیشمندان بسیاری را به خود معطوف داشته و طی نزدیك به سه دهه گذشته بحثهای بیشماری حول آن صورت گرفته است. برای صاحبنظرانی كه در این عرصه به تفكر و تأمل پرداخته‌اند، این سؤال محوری مطرح بوده است كه چرا و چگونه رژیم پهلوی كه بظاهر در اوج اقتدار و ثبات و پایداری به سر می‌برد و حاكمیت شاه با تكیه بر نیروهای امنیتی و نظامی و نیز با بهره‌گیری از انبوه دلارهای نفتی از "استحكامی پوشالی" برخوردار بود، ناگهان دستخوش چنان تغییر و تحولات سریع و شتابناكی گردید كه دور از انتظار تمامی ناظران و سیاستمداران، راه سقوط را در پیش گرفت و در این مسیر، نه تنها رژیم پهلوی كه نظام شاهنشاهی نیز به كلی از بیخ و بن بركنده شد و به جای آن نظام نوینی برخاسته از اندیشه اسلامی مستقر گردید. سؤالی كه بلافاصله در كنار این مسئله اصلی، خود را نمایانده است این كه آیا آمریكا و انگلیس به عنوان دو قدرت با سابقه و پرنفوذ در ایران، قادر به تشخیص شكل‌گیری این حركت و اتخاذ سیاستها و برنامه‌های مناسب در جهت مهار آن در همان مراحل نخستین نبودند؟ آیا پس از ظاهرشدن نشانه‌های اعتراض و تبدیل آن به حركتهای سراسری انقلابی، این دو قدرت غربی امكانات لازم را برای مقابله با آن در اختیار نداشتند؟ آیا شاه و رژیم او برای آمریكا و انگلیس از آنچنان ارزش و سودمندی برخوردار نبودند كه برای نجاتش از سقوط، هر اقدامی به هر قیمتی صورت گیرد؟ در واقع همین‌گونه سؤالات است كه در ادامه به نوعی گمانه‌زنی‌های هرچند نه چندان محققانه تبدیل می‌شود؛ مانند اینكه آیا در سقوط و براندازی رژیم شاه، آمریكا و انگلیس خود دارای نقش نبودند؟
به هرحال مجموعه‌ای از این دست فرضیه‌ها و گمانه‌ها را می‌توان در اینجا و آنجا مشاهده كرد و طبعاً چنانچه پاسخهای مستدل و منطقی برای آنها ارائه نگردد، چه بسا كه برخی اذهان را به خود مشغول دارد و دچار بدفهمی در مسائل كند. كتاب "خاطرات دو سفیر" حاوی واگویه‌های تاریخی "ویلیام سولیوان" و "سر آنتونی پارسونز"- آخرین سفرای آمریكا و انگلیس در ایران در رژیم پهلوی- كه از نزدیك شاهد شكل‌گیری حركت انقلابی مردم در سال ۵۶ و سپس اوج‌گیری آن در سال ۵۷ بوده‌اند، می‌تواند منبع خوبی برای تأمل و یافتن پاسخ سؤالات مزبور باشد. این كتاب كه به همراه بخشهایی از خاطرات جیمی كارتر (رئیس‌جمهور وقت آمریكا)، سایروس ونس (وزیر امور خارجه) و زبیگنیو برژینسكی (مشاور امنیت ملی دولت كارتر) به چاپ رسیده، اگرچه تحلیل و تفسیر خاص نامبردگان را به همراه دارد، اما در مجموع حاوی اطلاعات و نكته‌هایی است كه بیش از همه، سعی و تلاش همه‌جانبه دولتین آمریكا و انگلیس در حفظ رژیم پهلوی را به معرض نمایش می‌گذارد و به تمامی خوانندگان، با هر گرایش و اندیشه‌ای، این نكته را گوشزد می‌كند كه آنچه در آن هنگام به این منظور "شدنی" بود، صورت گرفت و در این میان اگر كوتاهی، تقصیر، اشتباه و خطایی به چشم می‌خورد، به دلیل مجموعه شرایط و امكانات موجود در آن زمان، ناگزیر و غیرقابل اجتناب بوده است.
در عین حال، خاطرات سفرای مزبور به دلیل سهم و نقش دولتهای آنها در استقرار و استمرار رژیم پهلوی و موقعیت خاصی كه بدین لحاظ آنها در دستگاه حكومتی محمدرضا داشتند، حاوی نكات قابل توجه فراوانی است كه می‌تواند گوشه‌هایی از تاریخ كشورمان را بخوبی روشن نماید.
نكته‌ای كه ابتدا توجه خواننده این كتاب را به خود جلب می‌كند، نوع رابطه دو كشور آمریكا و انگلیس- به عنوان بزرگترین مدعیان دموكراسی و حقوق بشر- با رژیم شاه است. فارغ از كارگردانی انگلیس و آمریكا در طراحی و اجرای كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، كه دیكتاتوری و اختناق را بر مردم ایران حاكم ساخت، نوع ارتباط این دو كشور با رژیم پهلوی در دهه منتهی به انقلاب اسلامی، خود به تنهایی حاكی از بی‌توجهی به حقوق انسانها و جوامع نزد دستگاه فكری و سیاسی مستقر در واشنگتن و لندن است. در مقابل، آنچه از نگاه آنها دارای ارزش و اعتبار واقعی و اهمیت است، منافع كلانی است كه می‌توان در پرتو چنین روابطی با یك رژیم وابسته و دست نشانده، به آن دست یافت. ویلیام سولیوان در مورد علت انتخاب خود به سفارت آمریكا در تهران بصراحت از قول وزیر امور خارجه ایالات متحده عنوان می‌دارد: "علت انتخاب من به این سمت این بوده است كه برای پست سفارت ایران در جستجوی دیپلماتی بوده‌اند كه در كشورهایی كه با حكومت‌های متمركز و استبدادی اداره می‌شوند تجربه كافی داشته و بتواند با یك زمامدار مقتدر و خودكامه كار كند." (ص۲۴) سر آنتونی پارسونز نیز با اشاره به آگاهی خود از سابقه بد رژیم شاه در مسائل مربوط به حقوق بشر(ص۲۴۶)، بر آنچه همتای آمریكایی‌اش در این زمینه بیان داشته است، مهر تأیید می‌زند.
علی‌رغم این همه، ایران تحت حاكمیت استبدادی و سركوبگر پهلوی، بهشت بازرگانان آمریكایی و انگلیسی و بزرگترین بازار فروش تسلیحات برای این كشورها به حساب می‌آید. به گفته سولیوان "در سال ۱۹۷۷ سی و پنج هزار آمریكایی در ایران زندگی می‌كردند كه همه آنها به استثنای قریب دو هزار نفر وابسته به شركتها و مؤسسات خصوصی آمریكایی بودند." (ص۳۵) از سوی دیگر، پارسونز نیز به این مسئله اذعان دارد كه عمده فعالیتهای سفارت این كشور در تهران، معطوف به سازمان‌دهی فعالیتهای بازرگانی و اقتصادی انگلیسی‌ها در ایران بوده و چه بسا كه افراط در این قضیه باعث شده بود تا آن سفارتخانه از پرداختن به امور سیاسی و تأمل در لایه‌های پنهان مسائل سیاسی و اجتماعی ایران غفلت ورزد: "ما بر تعداد پرسنل این قسمت افزودیم و معاون مطلع و مجرب من "جرج چالمرز" سرپرستی امور بازرگانی و اقتصادی و مالی و نفتی را به عهده گرفت. به این ترتیب قسمت بازرگانی سفارت به مغز و كانون اصلی فعالیتهای سفارت انگلیس در ایران تبدیل شد. حتی وابسته‌های نظامی سفارت در ارتش و نیروی هوایی و نیروی دریایی ایران هم بیشتر به كار فروش تجهیزات نظامی انگلیس به ایران یا ترتیب اعزام هیئت‌هایی برای تعلیم استفاده از سلاحهای خریداری شده و مورد سفارش از انگلستان اشتغال داشتند و وظایف سیاسی و اطلاعاتی آنها در درجه دوم اهمیت قرار گرفته بود." (صص۳۰۶-۳۰۷) پارسونز تعداد انگلیسی‌های ساكن در ایران را در سال ۱۹۷۵، بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر تخمین می‌زند كه شركتهای پیمانكاری مختلفی را تشكیل داده بودند و در رشته‌های گوناگون از قبیل "ساختمان، نیروگاههای برق و تأسیسات نظامی و دریایی، اسكله و كارگاه و مجتمع‌های ساختمانی اشتغال داشتند." (ص۳۰۸-۳۰۷) در این حال اگر افزایش درآمدهای نفتی كشور و ریخت و پاشها و فسادهای كلان اقتصادی را- كه البته خانواده سلطنتی در مركز آن قرار داشتند و شركتها و پیمانكاری‌های عمدتاً آمریكایی و انگلیسی به عنوان عوامل اجرایی پروژه‌های مختلف در گرداگرد این مركز مشاهده می‌شدند- در نظر داشته باشیم، آن‌گاه می‌توان به دلایل عقب‌ماندگی كشور، علی‌رغم صرف ظاهری میلیاردها دلار در پروژه‌های مختلف، پی برد.
برای بررسی دقیق‌تر این مسئله، خریدهای نظامی و تسلیحاتی شاه را باید قبل از هر موضوع دیگری مورد توجه قرار دهیم، چرا كه از نظر محمدرضا مسئله‌ای با اهمیت‌تر از افزودن بر انبوه سلاحها و تجهیزات نظامی نبود. این مسئله بیش از آن كه ریشه در واقعیتهای ژئوپولتیك ایران داشته باشد، ناشی از نوعی عقده حقارت و ترس در وجود شاه بود كه وی را به گونه‌ای افراطی و غیرمنطقی به سمت خرید و انباشت سلاحهای مختلف سوق می‌داد. این روحیه شاه بشدت مورد سوءاستفاده آمریكا و انگلیس و همچنین اسرائیل نیز قرار می‌گرفت و طبعاً منافع سیاسی و اقتصادی بیكرانی را برای آنها به همراه داشت. شاید بتوان گفت در كنار مجموعه‌ای از عوامل دیگر، وجود چنین روحیه‌ای نزد شاه را هم باید یكی از عواملی به شمار آورد كه دكترین نیكسون در سال ۱۹۷۲ توانست بخوبی بر آن سوار شده و به كار تبدیل ایران به ژاندارم منطقه بپردازد. بر این اساس، آمریكا تمامی هزینه‌های حفظ منافع خود در این منطقه استراتژیك را بر ایران و نیز تا حدی عربستان سعودی تحمیل كرد و در مقابل، محمدرضا توانست با صرف منابعی كه می‌بایست در راه عمران و آبادانی كشور و پایه‌گذاری مبانی توسعه ‌پایدار به كار گرفته می‌شد، در جهت خریدهای كلان نظامی، به تمایلات و خواسته‌های شخصی خود پاسخ گوید. پارسونز واقعیت مزبور را در خاطرات خود با این بیان مورد اشاره قرار می‌دهد: "در جریان بازدید نیكسون از ایران در سال ۱۹۷۲، شاه موفق شد از او برای خرید انواع تسلیحات از آمریكا كارت بلانش بگیرد و بدون هیچگونه كنترل و محدودیتی هر نوع سلاح آمریكایی را به استثنای اسلحه اتمی از آمریكا خریداری كند... با خروج نیروهای انگلیسی از منطقه خلیج‌فارس در سال ۱۹۷۱ و سلب تعهدات انگلستان برای دفاع از این منطقه، نیكسون تصمیم گرفت این خلاء را با تقویت ایران و سایر كشورهای منطقه پر كند. ایران می‌توانست در اجرای دكترین نیكسون كه مبتنی بر تفویض مسئولیتهای دفاعی هر منطقه به كشورهای آن منطقه بود، یك نقش اساسی و نمونه ایفا كند." (ص۳۱۸) واقعیتهای تاریخی حاكی از آنند كه این "كارت بلانش" بیش از آن كه به كار ایران بیاید، عاملی در جهت حفظ منافع آمریكا بود، چرا كه ایران در مدت زمان كوتاهی به بزرگترین خریدار سلاحهای آمریكایی تبدیل شد، تا جایی كه به گفته سایروس ونس وزیر امور خارجه دولت كارتر "ایران به تنهایی خریدار نصف سلاحهای آمریكایی بود كه به كشورهای خارجی صادر می‌گردید و ارزش كل آن به هشت میلیارد دلار در سال بالغ می‌شد." (ص۴۶۷)اما آیا این حجم سلاح كه سالانه به بهای توسعه عقب‌ماندگی كشور در زمینه‌های مختلف وارد ایران می‌شد، براستی از كارآیی لازم در جهت مأموریتی كه برعهده شاه گذارده شده بود، برخوردار بود؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت واقعیتها حاكی از آنند كه این همه، دستاوردی جز آرایش ظاهری ارتش شاهنشاهی نداشت و طبیعتاً چنین ارتشی هرگز قادر به مقابله با تهدیدات جدی نبود. ویلیام سولیوان در خاطرات خود به نكته‌ای اشاره دارد كه عدم كارآمدی ارتش شاهنشاهی را علی‌رغم ظاهر فریبنده آن به خوبی بیان می‌كند: "من احساس می‌كردم كه مستشاران نظامی ما و پرسنل زیر فرمان آنها منبعد باید بیشتر از فروش انواع سلاحهای تازه و انباشتن انبار‌های اسلحه ارتش ایران به امكانات جذب این سلاحها در نیروهای مسلح ایران و تربیت كادر فنی ورزیده برای سرویس و نگاهداری آنها در افزایش كارآیی ارتش ایران در استفاده مؤثر از این سلاحها بیاندیشند." (ص۴۶)
شكی در این نیست كه اتحاد جماهیر شوروی نیز از واقعیتهای درونی ارتش شاهنشاهی مطلع بود؛ لذا واضح است كه اهداف، برنامه‌ها و عملكردهای آنها نه در چارچوب مسائل منطقه‌ای، بلكه در قالب معادلات بین‌المللی آن هنگام قابل تجزیه و تحلیل خواهد بود. در واقع از نظر آمریكایی‌ها هیچ اشكالی نداشت كه شاه برمبنای دكترین نیكسون و با خریدهای انبوه نظامی پس از آن، تصورات خاصی از خود در ذهن داشته باشد و رفتارهای همسایه شمالی كشورش را نیز برمبنای همین تصورات واهی، ارزیابی كند. برای مقامات سیاسی و نظامی آمریكا مهم پایدار بودن روابط استعماری و سلطه‌گرانه آنها با رژیم پهلوی بود كه البته بدین منظور وجود چنین روحیات و تصوراتی نزد شاه بسیار هم به كار می‌آمد. جالب این كه در این میان نه تنها هزینه خرید و انباشت اسلحه و تجهیزات برعهده ایران گذاشته می‌شد بلكه كلیه هزینه‌های مربوط به استقرار نیروهای نظامی آمریكا در ایران تحت عنوان "مستشاران نظامی" نیز از منابع مالی متعلق به مردم ایران تامین می‌گردید. البته بدین منظور پوشش و توجیهی به كار گرفته شده بود كه بی‌شباهت به طنز نیست. سولیوان به هنگام بازگویی ماجرای بازدید خود از یك پایگاه نظامی در تبریز، به این نكته اشاره دارد كه به دلیل ممنوعیت ورود خارجیان به محوطه‌های نظامی، بناچار برای فراهم آوردن امكان بازدید وی از هیئت مستشاری آمریكا در این پایگاه، از شخص شاه مجوز دریافت می‌شود. این در حالی بود كه دهها هزار مستشار نظامی آمریكایی، حساسترین مسئولیتها را در مراكز مختلف نظامی كشورمان برعهده داشتند. به گفته سولیوان "برای حل این مشكل، آمریكاییها در استخدام نیروهای مسلح ایران بودند و ظاهراً ابوابجمعی نیروهای مسلح ایران به شمار می‌آمدند." (ص۸۲) این كه براستی طراح این فكر و برنامه مقامات آمریكایی بودند یا سران نظامی پهلوی، به هر حال در واقعیت استعماری آن، تفاوتی ایجاد نمی‌كند، بویژه آن كه آمریكاییها در هیچ كشور دیگری نتوانسته بودند چنین طرح پرسودی را به نفع خویش تحمیل كنند و به اجرا درآورند: "تفاوت میسیون نظامی آمریكا در ایران با هیئت نظامی در سایر كشورهای جهان این بود كه پرسنل نظامی آمریكا در ایران عملاً جزو نیروهای مسلح ایران به شمار می‌آمدند و در اواخر سلطنت شاه به استثنای شش نفر از افسران ارشد آمریكایی بقیه مستشاران و كاركنان آمریكایی نیروهای مسلح ایران، حقوق بگیر دولت ایران بودند." (ص۷۴)
این "میسیون نظامی" گذشته از برعهده داشتن سكان هدایت و حركت ارتش شاهنشاهی، كلیه خریدهای نظامی ایران را نیز برمبنای اهداف و برنامه‌های خود تنظیم می‌كرد. البته آنچه سولیوان در این باره بیان می‌كند با اظهارات برخی مسئولان اقتصادی پهلوی تفاوت دارد. به گفته سفیر امریكا "روش كار بر این منوال بود كه مقامات ایرانی صورت سفارشات تسلیحاتی خود را با مشورت مستشاران آمریكایی تنظیم می‌كردند و هیئت نظامی آمریكا ترتیب خرید و تحویل این سلاحها را می‌داد" (ص۴۶) اما سخنان عبدالمجید مجیدی كه از سال ۵۱ الی ۵۶ ریاست سازمان برنامه‌ وبودجه را بر عهده داشت، تصویر دیگری را پیش روی ما قرار می‌دهد كه البته با توجه به مسئولیت ایشان و اطلاع از جزئی‌ترین مسائل اقتصادی كشور، قاعدتاً باید همخوانی بیشتری با واقعیت داشته باشد. وی درباره خریدهای نظامی ایران و نحوه تصمیم‌گیری در این باره می‌گوید: "آنها اصلاً دست ما نبود. تصمیم گرفته می‌شد... چون دولت ایران برای خرید وسایل نظامی قراردادی با دولت آمریكا داشت، [تصمیم‌گیری] با خود وزارت دفاع آمریكا بود. یعنی ترتیبی كه با موافقت اعلیحضرت انجام می‌شد این بود كه آنها خریدهایی می‌كردند كه پرداختش مثلاً ظرف پنج یا ده سال بایست انجام بشود." (خاطرات عبدالمجید مجیدی، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۱، ص۱۴۶)
در اینجا جا دارد موضوع مهم دیگری را مورد توجه قرار دهیم كه حاكی از چگونگی سوءاستفاده آمریكاییها از میل سیری ناپذیر و خیال پردازانه شاه برای برخورداری از سلاحهای نظامی، به منظور دیكته كردن سیاستهای خود به محمدرضا است. اگرچه آمریكاییها با انجام كودتای ۲۸ مرداد، شاه و دربار و دولت را كاملاً در اختیار داشتند، اما به هر حال وجود چنین تمایلاتی در محمدرضا آنها را در دست‌یابی به اهدافشان، بسیار كمك می‌كرد. با در نظر داشتن این نكته می‌توان تحلیل دقیق‌تری از ماجرای مخالفت اولیه با فروش ده فروند آواكس به ایران كه بسیار مورد توجه و تأكید شاه قرار داشت، و سولیوان در خاطرات خود به آن اشاره دارد، ارائه داد. این قضیه در خاطرات سفیر آمریكا بدین صورت بیان شده است كه به دلیل حضور "چندتن از پرحرارت‌ترین" طرفداران حقوق بشر در وزارت امور خارجه، این مسئله از سوی آنان مطرح شد كه فروش این نوع هواپیماها به ایران، "در حكم تأیید سیاست اختناق و فشار در ایران و برخلاف وعده‌های انتخاباتی درباره مراعات مسائل مربوط به حقوق بشر در سیاست خارجی آمریكا" خواهد بود. (ص۱۱۱) سپس همین ایده و نوع نگاه موجب شد تا برخی سناتورها نیز علی‌رغم موافقت مجلس نمایندگان، به مخالفت با فروش هواپیماها بپردازند و بدین ترتیب این مسئله متوقف شد. اما آیا می‌توان اظهارات سولیوان را درباره دلایل توقف در فروش آواكس‌ها به ایران، پذیرفت؟
تنها با كمی دقت در روند این قضیه و نیز با توجه به برخی وقایع تاریخی می‌توانیم به حقیقت ماجرا دست یابیم. بنا به آنچه سولیوان می‌گوید، در ابتدا كارتر با فروش این هواپیماها به ایران موافقت می‌كند. (ص۱۱۱) سپس علی‌رغم برخی مخالفتها، مجلس نمایندگان نیز موافقت خود را در این زمینه ابراز می‌دارد، اما در آخرین مرحله برخی سناتورها به مخالفت برمی‌خیزند و علی‌الظاهر به دلایل بشر دوستانه از دستیابی شاه به این هواپیماها جلوگیری به عمل می‌آورند. به عبارت دیگر درست در زمانی كه محمدرضا دست خود را برای گرفتن "آواكسها" دراز كرده بود ناگهان آن را پس می‌كشند. برای آنها كه با روحیات و شخصیت شاه- در پس ظاهرسازیهای قدرت مآبانه او- آشنا بودند كاملاً محرز بود كه بدین طریق خواهند توانست خواسته‌های خود را به سهولت توسط وی به اجرا درآورند، بویژه آن كه در این زمینه تجربیات سنگینی نیز داشتند.
در ماجرای تحمیل امتیاز كاپیتولاسیون به ایران، اگرچه عموماً حسنعلی منصور نخست‌وزیر وقت به عنوان متهم اصلی در این زمینه مطرح می‌شود، اما علینقی عالیخانی - وزیر اقتصاد در سالهای ۴۱ الی ۴۸ - در خاطرات خود پرده از یك واقعیت مهم برمی‌دارد: "منصور در مورد این امتیازی كه به آمریكاییها دادند هیچ تقصیری نداشت. یعنی همه گمان می‌كنند او بود كه به آمریكاییها این مصونیت را داد. ولی در واقع آمریكاییها به شاه فشار آورده بودند كه اگر می‌خواهید كمك نظامی ما ادامه پیدا بكند می‌بایست این كار را بكنید و او هم در برابر فشار آمریكاییها تسلیم شده بود. شاید اگر یك نخست‌وزیر دیگری بود مقاومت می‌كرد. ولی منصور مقاومت نكرد." (خاطرات دكتر علینقی عالیخانی، به كوشش تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، تهران، نشر آبی، چاپ دوم، ۱۳۸۲، ص۲۱۰) آنچه آمریكاییها در قالب این طرح به دنبال آن بودند، نه صرفاً برخورداری هیئت دیپلماتیك این كشور در ایران از حق قضاوت كنسولی طبق معاهده وین بود بلكه آنها این امتیاز را برای كل پرسنل نظامی و همچنین اعضای خانواده آنها كه به مرور زمان بالغ بر دهها هزار نفر شدند، می‌خواستند. در مقابل چنین درخواست غیرمنطقی و بیسابقه‌ای، به گفته عالیخانی حتی حسنعلی منصور كه خود بركشیده آمریكاییها در قالب كانون مترقی به شمار می‌رفت و به پشتیبانی همانها، كرسی نخست‌وزیری را اشغال كرده بود نیز چندان روی خوش نشان نداده بود، لذا آمریكاییها از طریق "بازی با اسلحه" توانسته بودند به این هدف با عاملیت اصلی شخص شاه دست یابند. البته این كه در چنین خیانت بزرگ تاریخی و تحقیر ملی، "هیچ ‌تقصیری" را متوجه منصور ندانیم، با توجه به ماهیت بشدت وابسته وی به آمریكا، به هیچ وجه تحلیل درستی نیست، زیرا حداقل مقاومت منفی را نیز از خود بروز نداد كه البته از وی چنین انتظاری نیز نمی‌رفت.
در سال ۱۹۷۷ مقامات كاخ سفید با توجه به این تجربه، در پی حل یكی از معضلات خود به دست شاه بودند، اما آن معضل به یقین نقض حقوق بشر در ایران و حاكمیت اختناق و استبداد و شكنجه در این بخش از جهان نبود. برای آنها در آن مقطع زمانی، افزایش بهای نفت به یك معضل جدی تبدیل شده بود و جلوگیری از سیر صعودی قیمت در چارچوب تصمیمات اوپك- كه ایران یكی از اعضای مهم آن به شمار می‌آمد- یك مسئله فوری و ضروری بود. سولیوان خود به این مسئله اشاره دارد: "در تابستان سال ۱۹۷۷ هنگامی كه اقتصاد آمریكا یك دوران بحرانی و تورمی را می‌گذرانید مسئله افزایش قیمت نفت به عنوان یكی از عوامل این تورم مورد بحث قرار گرفته بود. ایران یكی از صادركنندگان عمده نفت و شاه یكی از پیشگامان افزایش قیمت نفت بود و به همین جهت روش شاه در برابر افزایش مجدد قیمت نفت كه قرار بود در سازمان كشورهای صادر كننده نفت (اوپك) مطرح شود موضوع بحث حادی شده بود." (ص۱۱۴)
البته در این كه آیا براستی محمدرضا "یكی از پیشگامان افزایش قیمت نفت بود" یا خیر، جای بحث زیادی وجود دارد كه اینك به آن نمی‌پردازیم، اما از گفته‌های سولیوان كاملاً پیداست كه از نظر آنها ایران قادر بود با دخالت در مسائل اوپك دستكم از افزایش مجدد بهای نفت جلوگیری به عمل آورد؛ بدین منظور می‌بایست ترتیبی اتخاذ می‌شد تا شاه به صورتی كاملاً جدی دولتمردان خود را برای تحقق این خواسته آمریكا به كار می‌گرفت. اگرچه سولیوان می‌گوید: "در پایان این گفتگوها بالاخره من شاه را قانع كردم كه بین افزایش قیمت و افزایش بهای صادرات كشورهای صنعتی ارتباط مستقیمی وجود دارد و هر چه كشورهای تولید كننده نفت بر بهای نفت خود بیافزایند كالاهای مورد نیاز خود را گرانتر خریداری خواهند كرد." (ص۱۱۶) اما بدیهی است كه روند "قانع شدن" محمدرضا برای انجام این مأموریت از طریق و مسیر دیگری بوده است. در واقع رابطه مستقیم میان بهای نفت و كالاهای صنعتی تولیدی غرب، معادله چندان پیچیده‌ای نیست كه نیاز به بحثها و گفتگوهای زیادی داشته باشد و هر ذهن ساده‌ای نیز می‌تواند آن را دریابد. بنابراین باید به عامل "آواكسهای" مورد درخواست شاه توجه بیشتری كرد. جالب این كه تقریباً همزمان و هماهنگ با روند "قانع شدن" شاه، مسئله آواكسها نیز به نوعی حل می‌شود. این در حالی بود كه رژیم شاه همچنان به عنوان "یك حكومت غیردموكراتیك كه اصول حقوق بشر را نقض كرده شناخته شده بود" و حتی زمانی كه در اواخر سال ۱۹۷۷ مسئله بازدید شاه از آمریكا مطرح شد، خاطر عده‌ای "علناً از این كه رئیس كشوری كه اصول حقوق بشر را رعایت نمی‌كند، مهمان رسمی پرزیدنت كارتر است، ابراز انزجار می‌كردند." (ص۱۱۸) بنابراین كاملاً پیداست كه پس كشیدن آواكسها و گرو نگهداشتن آنها، به این علت بوده است كه شاه مأموریت خود را برای جلوگیری از افزایش قیمت نفت پذیرا شود؛ لذا پس از "قانع شدن" محمدرضا، موانع از سر راه عقد قرارداد در این زمینه بسرعت مرتفع گردید.اما این تنها آمریكا نبود كه منافع و مطامع خود را در چارچوب مسائل نظامی ایران دنبال می‌كرد. از جمله دولتهای دیگری كه در این زمینه كاملاً فعال بودند، رژیم صهیونیستی بود كه علاوه بر حضور در صنایع نظامی ایران و نیز فروش سلاح به آن، از طریق برقراری روابط دوستانه با "ژنرال طوفانیان" (ص۸۱) از تمامی قابلیتهای سرزمینی و مالی ایران نیز در جهت پیشبرد پروژه‌های نظامی خود بهره می‌گرفت، بدون آن كه سود و منفعتی از این طریق نصیب مردم ایران شود. به عنوان نمونه، "سهراب سبحانی" در كتاب خود به یك طرح مشترك موشكی اسرائیل با رژیم پهلوی اشاره می‌كند كه اگرچه از سوی ایران ۳۶۰ میلیون دلار هزینه شد و از سرزمین ما برای آزمایشهای مربوط به آن نیز استفاده گردید، اما در نهایت هیچ فایده و دستاوردی برای كشورمان در بر نداشت. (ر.ك به سهراب سبحانی، توافق مصلحت‌آمیز؛ روابط ایران و اسرائیل ۱۹۸۸-۱۹۴۸، ترجمه ع.م شاپوریان، لس‌آنجلس، نشر كتاب ۱۳۷۱،ص۲۷۲)
به طور كلی صرف هزینه‌های كلان به انحای گوناگون در امور نظامی و تسلیحاتی بدون این ‌كه تأثیری در بهبود وضعیت اقتصادی و رفاهی عامه مردم داشته باشد، در زمره خطاهای استراتژیك رژیم پهلوی قرار دارد كه هر چند نقش شاه و روحیات جاه‌طلبانه وی در این زمینه قابل انكار نیست و البته مورد توجه سفرای آمریكا و انگلیس نیز واقع شده است، اما باید گفت آنها از پرداختن به نقش كشورهای متبوع خویش در بنیان‌گذاردن این رویه در ایران، طفره رفته و مسئولیت دولتهای آمریكا و انگلیس را در عقب ماندگی ایران، پنهان داشته‌اند. خاطرات ابوالحسن ابتهاج - رئیس سازمان برنامه و بودجه طی سالهای ۳۳ الی ۳۷ - در روشن ساختن نقش بیگانگان در پایه‌گذاری بودجه‌های كشور برمبنای اولویتهای نظامی بسیار گویاست: "آنگاه با شدت از نظر رئیس‌ مستشاران نظامی آمریكا در ایران انتقاد كردم و گفتم هر سال هنگامی كه بودجه ارتش برای سال بعد منتشر می‌شود و من با افزایش هزینه مخالفت می‌كنم و نظر خود را به شاه ابراز می‌دارم، شاه جواب می‌دهد مقامات نظامی آمریكا در ایران حتی این افزایش را هم كافی نمی‌دانند." (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكاپرینت، لندن ۱۹۹۱، ص۴۴۴) این اظهارات آقای ابتهاج كه مربوط به اواخر دهه ۳۰ است نشان می‌دهد كه آمریكاییها بلافاصله پس از استحكام پایه‌های سلطه خود بر ایران به دنبال كودتای ۲۸ مرداد ۳۲، تشویق و ترویج نظامگیری را یكی از ستونهای اصلی سیاست امریكا در ایران قرار دادند و در مراحل بعدی با ارائه دكترین نیكسون و افزایش همزمان درآمدهای نفتی ایران، برحجم و گستره فروش ابزارآلات نظامی خود به ایران افزودند تا جایی كه آن را به بزرگترین خریدار كالاهایشان مبدل كردند؛ بنابراین جا داشت سفرای آمریكا و انگلیس به نحو مشروح‌تر و موشكافانه‌تری به نقش كشورهای خود در دامن زدن به نارضایتی‌های داخلی ناشی از عملكردهای دیكته شده به رژیم پهلوی می‌پرداختند، اما از آنجا كه چنین تجزیه و تحلیلی به محكومیت دولتهای متبوع آنان می‌انجامیده است، ترجیح داده‌اند تا به منظور ریشه‌یابی حركتهای اعتراضی جامعه و در نهایت شكل‌گیری جنبش انقلابی در ایران در سالهای ۵۶ و ۵۷، مسائلی مانند برنامه پنجم توسعه اقتصادی و همچنین اقدامات صورت گرفته در سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی برای ایجاد فضای باز سیاسی را به محور اصلی بحثهای خود مبدل سازند و آثار و تبعات این‌گونه سیاستها را به عنوان مهمترین عوامل زمینه‌ساز انقلاب اسلامی قلمداد نمایند.
هر دو سفیر در این نكته متفق‌القولند كه دو برابر شدن حجم پنجمین برنامه پنجساله برمبنای نظرات شخصی شاه و فارغ از ارزیابیهای كارشناسانه، و در نتیجه سرعت بیش از حد صنعتی شدن كشور، از جمله اشتباهات بارزی بود كه تبعات گرانباری برای رژیم پهلوی به دنبال آورد. البته در این كه آثار تورمی این‌گونه برنامه‌ها و سپس افزایش نرخ بیكاری در پی كاهش درآمدهای نفتی و بروز كسر بودجه، نارضایتی‌های گسترده‌ای را بین مردم به وجود آورد، شكی نیست، اما تحلیل انقلاب بر مبنای این‌گونه مسائل، قطعاً دور افتادن از واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی ایران در آن شرایط به حساب می‌آید. این اشتباهی بود كه هر دو سفیر در زمان آغاز حركتهای اعتراضی مردم مرتكب آن شدند و لذا بر مبنای تحلیل غلط خود از شرایط نتوانستند راهكارهای باز دانده‌ای را در پیش گیرند. سولیوان تحلیل سفارت آمریكا را از این‌گونه اعتراضات چنین بیان می‌دارد: "از بررسی‌هایی كه خود ما در سفارت درباره حوادث جاری به عمل می‌آوردیم به این نتیجه رسیدیم كه شاه دچار مشكلات جدی است و یكی از عوامل عمده این مشكلات برنامه‌های شتابزده او برای صنعتی كردن كشور و عوارض ناشی از آن است." (ص۱۳۴) پارسونز نیز به بیانی دیگر سیاست توسعه اقتصادی شاه و آثار منفی آن را مورد توجه قرار می‌دهد: "اعتقاد من، كه در همان موقع هم ابراز نمودم این بود كه اگر شاه به جای تأكید و فشار برای صنعتی كردن كشور و توسعه كشاورزی به مسائل اجتماعی و اصلاحات اداری توجه بیشتری معطوف می‌داشت می‌توانست بسیاری از آثار منفی سیاست توسعه اقتصادی خود را خنثی نماید." (ص۲۸۲)
طبعاً هنگامی كه ریشه نارضایتی‌ها در مشكلات اقتصادی دیده می‌شد، برای رفع این مسائل نیز راه‌حل‌های متناسب با آن جست و جو می‌شد. اما این مشكلات در واقع تنها نقش جرقه‌ای را داشتند كه انبار باروتی را منفجر كردند. هنگامی كه این جرقه زده شد، چشمان شاه و عوامل حكومتی‌اش و نیز سفرای آمریكا و انگلیس به این حركت اولیه و ابعاد آن خیره ماند، غافل از این كه این جرقه نه تنها خاموش شدنی نیست بلكه انباری را مشتعل ساخته است كه شعله‌های زبانه كشیده آن هر روز بیش از پیش فروزانتر و سوزنده‌تر خواهد شد. این غفلت سفارتخانه‌ها از عمق قضایا از زبان سفرای دو كشور با صراحت تمام بیان شده است. سولیوان خاطرنشان می‌سازد كه در ماههای نخست‌ آغاز اعتراضهای مردمی "ما این حوادث را مقدمه انقلاب نمی‌دانستیم و بدبینانه‌ترین گزارشی كه در این زمینه در ماه مه از طرف قسمت سیاسی سفارت تهیه شد حاكی از این بود كه شاه مبارزه سختی در پیش دارد." (ص۱۳۵) آنتونی پارسونز نیز حتی تا قبل از شهریور ۵۷ رژیم شاه را در معرض یك خطر جدی نمی‌بیند: "من هنوز باور نداشتم كه شاه در معرض یك خطر جدی قرار گرفته باشد و این بحران روزی به سقوط او بیانجامد." (ص۳۴۲)
آنچه از دید شاه و دیگران پنهان مانده بود و چه بسا هیچ میلی به دیدن آن نداشتند، تحقیر همه جانبه ملت ایران، به ویژه پس از كودتای ۲۸ مرداد و در طول بیش از سه دهه بود. حاكمیت یك رژیم دست نشانده كه مأموریت نخست خود را تأمین منافع آمریكا و انگلیس قرار داده بود و ضد اسلامی و ضد ملی بودن سیاستها و عملكردهایش هر روز آشكارتر و صریح‌تر می‌شد و با استفاده بی‌پروا از ابزار زور و سركوب و شكنجه، هر صدای مخالفی را در گلو خفه می‌كرد، مسئله‌ای نبود كه از چشم مردم پنهان مانده باشد. بنابراین مردم ایران در پی بازیابی هویت مورد هجوم قرار گرفته و استقلال و آزادی به یغما رفته خود بودند. این مفاهیم و ارزشها به حدی گرانقدر و تابناك بودند كه مظاهر غربی وارداتی هرگز قادر به جایگزینی آنها نبودند. بنابراین هنگامی كه حركت اعتراضی مردم در پی درج مقاله توهین‌آمیز علیه امام و وقایع خونین قم در ۱۹ دی آغاز گردید، نگاه جامعه از ورای مسائلی مانند تورم و بیكاری و امثالهم به آرمانها و اهداف بلندش خیره بود و مصمم بود تا به حل مسائل اساسی و بنیانی كشور بپردازد.
سر آنتونی پارسونز در پایان خاطرات خود به طرح یك سؤال محوری می‌پردازد: "آیا ما می‌توانستیم در سالهای قبل از انقلاب سیاست هوشمندانه‌تری در ایران در پیش بگیریم، و اگر چنین می‌كردیم و خط مشی سیاسی دیگری را در ایران تعقیب می‌نمودیم آیا می‌توانستیم در سیر تحولات ایران اثر بگذاریم و منافع انگلستان را بهتر تأمین نمائیم؟" (ص۴۱۴) پاسخی كه وی به این سؤال می‌دهد اگرچه حاوی نكات قابل تاملی نیز هست، اما در نهایت دربردارنده اصل و حاق واقعیت نیست و نشان می‌دهد كه این دیپلمات كهنه‌كار انگلیسی علی‌رغم گذشت ۶ سال از انقلاب (زمان نگارش خاطرات) و نمایان شدن بسیاری از خواسته‌ها و آرمانهای مردم ایران، همچنان نتوانسته به عمق مسائل راه یابد، یا آن كه به هر دلیل از بیان یافته‌های خویش طفره رفته است. پارسونز در پاسخ خود، سیاستها، عملكردها، رفتارها و تصمیمات شاه و دربار را به عنوان نقطه مركزی مسائل و مشكلات كشور مطرح می‌سازد. این البته مسلم است كه مردم از شاه و دربار متنفر شده و خواستار رهایی از رژیم پهلوی بودند، اما از نگاه جامعه، این رژیم جز یك دست‌نشانده و عامل اجرایی سیاستهای بیگانه نبود. زمانی كه برای مردم ما آثار و تبعات شوم سلطه آمریكا و انگلیس بر تمامی شئون مملكتشان آشكار گردید، آزادی از زیر بار سنگین و ننگین استعمار به یك هدف اصلی و غیرقابل گذشت تبدیل گردید. پارسونز و همچنین سولیوان در خاطراتشان، هنگام ریشه‌یابی علل شكل‌گیری انقلاب، این مسئله را زیر انبوهی از مسائل جزئی دیگر پنهان می‌سازند. بنابراین اگر خواسته باشیم پاسخی به سؤال پارسونز بدهیم، باید گفت هوشمندانه‌ترین سیاستی كه واشنگتن و لندن در دوران پیش از انقلاب می‌توانستند در پیش گیرند تا بر سیر تحولات ایران اثر بگذارند، آن بود كه "خود از میانه برخیزند". در واقع مشكل مردم ایران حضور استیلا جویانه و چپاولگرانه غربیها در این سرزمین بود كه هویت، استقلال و امنیت آنها را به چالش كشیده بود. اما سؤال بزرگتر و اساسی‌تر این است كه آیا آمریكا و انگلیس قادر بودند به چنین سیاست هوشمندانه‌ای روی آورند؟پارسونز در جایی از خاطرات خود به صریح‌ترین شكل ممكن، چپاول اقتصادی ایران و بی‌اهمیتی كامل رشد و توسعه زیربنایی و پایدار كشور ما را به عنوان اصل و اساس روابط اقتصادی توصیه شده از سوی دولت انگلستان به "بازرگانان انگلیسی و كسانی كه دست اندر كار تجارت و معاملات مالی با ایران بودند"، مطرح می‌سازد: "اولین كاری كه اینجا می‌كنید این است كه تا می‌توانید كالاهایتان را بفروشید و فقط در صورتی سرمایه‌گذاری كنید كه برای فروش كالاهایتان چاره‌ای جز این كار نداشته باشید. اما اگر مجبور باشید در اینجا سرمایه‌گذاری كنید به میزان حداقل ممكن سرمایه‌گذاری نمایید و صنایعی را انتخاب كنید كه قطعات و لوازم آن از انگلستان وارد شود. مانند صنایع مونتاژ كه در واقع سوار كردن قطعات صادراتی انگلیسی در ایران است. در این محدوده و با توجه به این نكات من معتقدم كه ایران یكی از بهترین بازارهایی است كه شما می‌توانید برای مصرف كالاهای خود در جهان سوم پیدا كنید." (ص۲۷۵) آیا انگلیسی‌ها حاضر بودند در چارچوب یك سیاست هوشمندانه، به این نحو روابط استعماری و سودجویانه خاتمه دهند و روابط اقتصادی مبتنی بر منافع متقابل را پی‌ریزی و دنبال كنند؟ آیا آقای پارسونز در خاطرات خود، دولت انگلستان را به خاطر تمامی ظلم‌هایی كه طی بیش از یك قرن گذشته در حق ملت ایران روا داشته است، محكوم می‌سازد؟ هرگز! وی و همتای آمریكایی او پیوسته از غرور و نخوت شاه، استبداد و دیكتاتوری شاه، برنامه‌های اقتصادی نسنجیده شاه، و مسائلی از این قبیل سخن می‌گویند، اما درباره علت‌العلل این مسائل یا سكوت می‌كنند یا تلاش می‌‌ورزند به نوعی خود را در این زمینه تبرئه سازند.
مورد دیگری كه جا دارد به آن اشاره شود، اقدامات مخرب فرهنگی‌ای است كه به قصد اسلام‌زدایی از ایران و جایگزینی اخلاقیات منحط غربی صورت می‌گرفت. نقطه اوج این‌گونه سیاستها در جشن هنر شیراز كه به ریاست عالیه فرح دیبا برگزار می‌شد، نمودار شد و هر دو سفیر از این واقعه به عنوان یكی از عوامل جدی نارضایتی و اعتراض مردم یاد كرده‌اند. آنتونی پارسونز در این باره خاطرنشان می‌سازد كه پس از اجرای یك نمایش مستهجن در شیراز، در یكی از ملاقاتهای خود با شاه ضمن اشاره به آن، انجام چنین نمایشی را به طور تلویحی محكوم می‌كند: "من به خاطر دارم كه این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر "وینچستر" انگلستان اجرا می‌شد كارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم به در نمی‌بردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت." (ص۳۲۸) بدین ترتیب وی سعی دارد مسئولیت تمامی این مسائل را بر دوش شاه و دربار بیندازد و دولت انگلیس را در وقوع چنین مسائلی كاملاً تبرئه كند. اما جا داشت كه وی به ریشه‌یابی علل واقعی وقوع چنین مسائلی نیز می‌پرداخت و به عنوان نمونه از كاركردهای دیرینه شبكه‌های فراماسونری و لاتاری و دیگر انجمن‌های استعماری كه برنامه‌های گوناگونی را در زمینه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دنبال می‌كردند، سخن به میان می‌آورد. سكوت مطلق آقای پارسونز و همچنین سولیوان راجع به این‌گونه محافل و انجمن‌ها كه نقشهایی اساسی را در دوران پهلوی در حوزه‌های مختلف برعهده داشتند، به معنای آن نیست كه مردم ایران نیز در آن هنگام نسبت به آنها بی‌تفاوت بودند. از نگاه مردم، فاجعه‌ای تحت عنوان "جشن هنر شیراز"، صرفاً به دربار پهلوی و فرح دیبا ختم نمی‌شد، بلكه این فاجعه به عنوان ماحصل و برآیند سلطه خارجی بر ایران اسلامی به شمار می‌آمد. به همین ترتیب، مسائلی مانند سركوبگری ساواك، اختناق، سانسور مطبوعات، فقدان آزادی انتخابات، به یغما رفتن پول نفت، نظامیگری بی‌رویه، بروز اختلافات طبقاتی در مقیاس شهری و كشوری و... جملگی در یك چارچوب وسیع‌تر از صرف دربار و دولت پهلوی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گرفت. سخنان كارتر در ضیافت شام شب اول ژانویه ۱۹۷۸ بر محور حمایت جدی و همه‌جانبه از شاه، هرچند تعجب برخی سیاستمداران آمریكایی را كه معتقد به اتخاذ روشهای حسابگرانه‌تر در این زمینه بودند، برانگیخت، اما برای مردم ایران كه طی نزدیك به سه دهه آثار و تبعات سلطه آمریكا بر كشورشان را با تمام وجود احساس می‌كردند، جز بیان یك حقیقت آشكار نبود.
شرح وقایع زمان آغاز و اوج‌گیری حركت‌ انقلابی مردم از یك‌سو و سیاستهای اتخاذ شده توسط آمریكا و انگلیس در قبال این وقایع و تحولات، از سوی دیگر، جبهه‌ متحدی را به نمایش می‌گذارد كه همه تلاش خود را بر مهار این حركت به خاطر دفاع از منافع مشترك گذارده است. شاه در پی حفظ مقام و موقعیت خویش است و آمریكا و انگلیس در پی حفظ شاه به خاطر استمرار استیلا و سودجویی خود در ایران. جالب اینجاست كه شاه در این مقطع بیش از هر زمان دیگری لازم می‌بیند تا سرسپردگی خود را به حامیانش ابراز دارد و این نكته را به آنها گوشزد كند كه هیچ فرد یا رژیم سیاسی دیگری از عهده این نحو خدمتگزاری به اربابان خویش برنمی‌آید: "در پایان این ملاقات شاه سئوال غیرمنتظره‌ای را مطرح كرد و گفت آیا دولت انگلستان هنوز از او پشتیبانی می‌كند؟ و در تكمیل این سئوال افزود كه امیدوار است ما این واقعیت را دریابیم كه استقرار هر رژیم دیگری در ایران از نظر منافع انگلستان كمتر مطلوب خواهد بود. من با اشاره به مضمون پیام نخست‌وزیر انگلستان كه در ابتدای ملاقات با شاه تسلیم كرده بودم، اطمینان‌های لازم را به او دادم و گفتم می‌تواند روی این قول من حساب كند كه ما نه از انجام تعهدات خود طفره خواهیم رفت و نه درصدد بیمه كردن منافع آینده خود با مخالفان برخواهیم آمد." (ص۳۴۸) با توجه به سوابق رابطه میان شاه و دولتهای آمریكا و انگلیس و با توجه به آنچه از این پس روی می‌دهد می‌توان اطمینان داشت كه هر دو طرف گفتگو در این جلسه، بنای خود را بر صداقت گذارده‌اند و مكنونات قلبی‌شان را به یكدیگر بیان می‌دارند. جلسات سه‌جانبه شاه، سولیوان و پارسونز كه به منزله یك "ستاد عالی حل بحران" عمل می‌كرد، قرینه دیگری بر این واقعیت است كه دو كشور مزبور تمامی توانشان را برای حمایت از عامل خود در ایران به كار گرفته بودند. البته سولیوان در تشریح‌ این جلسات سعی كرده است تا ضمن اشاره به اصل تشكیل آن، محتوای آن و بویژه نقش هدایتی خود و سفیر انگلیس را در این مقطع از زمان پوشیده دارد. به گفته وی در این دوره با ابتكار و تمایل شخص شاه، او و پارسونز سفیر انگلیس یك روز در میان با محمدرضا ملاقات می‌كردند، اما از ادامه صحبت او چنین برمی‌آید كه این جلسات عمدتاً به صحبت و در واقع سخنرانی شاه درباره نقشه‌ها و برنامه‌هایش برای آینده رژیم و از جمله تصمیم او به حركت در چارچوب قانون اساسی می‌گذشت. سولیوان خاطرنشان می‌سازد كه شاه كمتر نظر او و همتای انگلیسی‌اش را در مورد مسائلی كه عنوان می‌كرد می‌پرسید، ضمن آن كه آنها هم دستورالعملی از طرف دولت متبوع خود برای ارائه به شاه نداشتند. اما این روایت از جلسات مزبور نمی‌تواند منطبق بر واقعیت باشد، چرا كه بعید و غیرمنطقی می‌نماید كه شاه در كوران حوادث، هر یك روز در میان سفرای مزبور را به كاخ دعوت كند و صرفاً برای آنها جلسه سخنرانی پیرامون طرح‌ها و برنامه‌های خود تشكیل دهد و این دو سفیر نیز در كمال آرامش و متانت به این سخنرانی تا انتها گوش فرا دهند. بی‌شك اگر شاه توانسته بود بر حركت انقلابی مردم فائق آید، آن‌گاه ما در خاطرات سفرای مزبور می‌توانستیم از نقش آنها در برنامه‌ریزی و هدایت شاه و اطرافیانش اطلاعات بیشتری دریافت داریم، چرا كه در آن هنگام سعی می‌شد تا سهم بیشتری از آن "پیروزی" را به خود اختصاص دهند، اما اینك به دلایل گوناگون، از جمله كمرنگ كردن نقش و سهم خود در "شكست"، سولیوان خود را صرفاً در نقش یك شنونده سخنرانیهای مكرر شاه عنوان می‌دارد. واقعیت جز این نمی‌تواند باشد كه جلساتی در این سطح، نه صرفاً برای سخنرانی شاه بلكه به منظور تبادل نظر پیرامون مسائل جاری و راه‌یابی برای "بحران" تشكیل می‌شد و طبیعتاً آخرین رهنمودها و توصیه‌های امریكا و انگلیس توسط سفرایشان به شاه ارائه می‌گردید.
البته پیداست كه سرعت تحولات از یك سو و موضعگیری‌های مدبرانه و قاطعانه امام خمینی به عنوان رهبر حركت انقلابی مردم از سوی دیگر، تمامی طرحها و برنامه‌های شاه و حامیانش را در طول این مدت بی‌نتیجه گذارد. تغییر پی‌درپی دولتها، اتخاذ برخی تصمیمات اصلاحی مثل بازگرداندن تاریخ هجری شمسی، بركناری و دستگیری برخی از مسئولان مثل هویدا، نصیری، مجیدی، نیك پی و دیگران و اعلام آغاز حركت برای مبارزه با فسادهای اقتصادی درباریان و خانواده‌ سلطنتی، هیچیك كوچكترین تأثیری در اراده رهبری و مردم برای سرنگونی رژیم شاه نداشت، چرا كه برای همگان فساد ذاتی این رژیم محرز بود و حركاتی از این دست جز یك فریبكاری آشكار به شمار نمی‌آمد. به عنوان نمونه، هنگامی كه شریف‌امامی با شعار "مبارزه با فساد" روی كار آمد، برای همگان بی‌بنیانی و توخالی بودن این شعار و حركت آشكار شد و نه تنها بر اعتماد مردم به رژیم افزوده نشد، بلكه بدبینی‌ها نسبت به آن اوج گرفت، چرا كه شریف امامی خود با قرار داشتن در رأس شبكه فراماسونری، یكی از اصلی‌ترین مهره‌های اشاعه و تعمیق مفاسد و ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به شمار می‌آمد. هوشنگ نهاوندی - رئیس دفتر مخصوص فرح دیبا - در خاطرات خود، شریف امامی را این گونه توصیف می‌كند: "او در تحریك و توطئه، و همچنین در آمیختن سیاست و كاسبی، مهارتی به نهایت داشت. به او لقب "آقای ۵%" داده بودند." (هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها؛ پایان سلطنت و درگذشت شاه، لس‌آنجلس، ۱۳۸۳، ص۱۵۲) اعطای این لقب به خاطر آن بود كه وی به دلیل مقام و موقعیت دولتی و بویژه جایگاهی كه در شبكه ماسونی كشور داشت از تمامی یا اكثر قراردادهای پیمانكاری، ۵ درصد دریافت می‌داشت. به گفته نهاوندی "در اواخر دهه شصت [میلادی]، با فشار شاه، مسلك‌های گوناگون "ماسونی" در هم ادغام و یگانه شدند و لژ بزرگ ایران را تشكیل دادند، "جعفر شریف امامی" با آن كه تازه به سلك فراماسون‌ها درآمده بود، برخلاف سنت‌های ماسونی به عنوان "استاد اعظم" لژ برگزیده شده و پیاپی نیز به این مقام انتخاب می‌شد." (همان، ص۱۵۳) طبیعی است چنین افرادی هرگز قادر به ایجاد كوچكترین خوشبینی و امیدی در میان مردم نبودند.نكته دیگری كه در خاطرات سفرای آمریكا و انگلیس جلب توجه می‌كند تلاش آنها برای ارائه یك چهره رئوف و انسانی از شاه و مقاومت وی در برابر سركوب و كشتار مردم علی‌رغم فشار روزافزون نظامیان برای دست زدن به این‌گونه اقدامات است. اما برخلاف این ادعا باید گفت كه رژیم پهلوی با برخورداری از حمایت همه‌جانبه آمریكا و انگلیس آنچه را كه در توان داشت برای سركوب مردم به كار برد ولی موفقیتی برای آن حاصل نشد. در پی درج مقاله موهن با امضای "رشیدی مطلق"، دستگاه سركوبگر شاه در روز نوزدهم دی معترضان به این مقاله را در قم به خاك و خون كشید. همین اتفاق در مراسم چهلم شهدای قم در تبریز و پس از آن در یزد و دیگر شهرهای كشور تكرار شد. بنابراین رژیم از دست زدن به روشهای خشونت‌آمیز هیچ ابایی نداشت، اما آنچه باعث تردید تصمیم‌گیران در منحصر ساختن تمامی اقدامات به این‌گونه روشها بود نتیجه معكوسی بود كه از آن حاصل می‌شد. در واقع پس از هر موج سركوب و كشتار، نفرت بیشتری از رژیم شاه به وجود می‌آمد و بخشهای بیشتری از جامعه پای در میدان مبارزه و انقلاب می‌گذاردند. آنچه در این مقوله سفرای آمریكا و انگلیس به كلی از آن غفلت ورزیده‌اند، مفهوم محوری، اساسی و بنیانی "شهادت" است كه بدون توجه به آن، هرگونه تحلیل و تفسیری از حركت انقلابی مردم ایران و پیروزی آن در ۲۲ بهمن ۵۷ ، ناقص و ابتر و بلكه گمراه كننده به نظر می‌رسد. اوج‌گیری روحیه شهادت طلبی و فراگیری آن، بویژه در میان قشر جوان و انقلابی، عاملی را وارد صحنه اجتماعی ایران ساخته بود كه تمامی محاسبات مبتنی بر كشتار را بر هم می‌زد. دستكم شاه خود بخوبی از این قضیه آگاهی داشت و آن را در محاسباتش برای مواجهه با حركت انقلابی مردم دخالت می‌داد: "شاه چنین عملی را مثمرثمر نمی‌دانست و پیش‌بینی می‌كرد كه شدت عمل موجب آغاز مرحله‌ دیگری از انقلاب و تبدیل تظاهرات به عملیات تروریستی و خرابكاری و شورش مسلحانه خواهد شد." (ص۳۸۸) با این همه، این بدان معنا نبود كه فرماندهان و فرمانداران نظامی تا حد ممكن از اسلحه برای فرو خواباندن اعتراضهای مردمی بهره گیری نكنند. شهادت و جراحت هزاران نفر در طول ۱۴ ماه حاكی از این واقعیت است؛ بنابراین حتی اگر پاره‌ای عوارض ناشی از ابتلای محمدرضا به سرطان را نیز در نوع تصمیم‌گیری‌های وی دخیل بدانیم، اما با نگاهی به سیر وقایع باید گفت از اسلحه تا حد امكان بهره‌گیری به عمل آمد. كما این كه به گفته پارسونز همزمان با آغاز ماه محرم و برخاستن فریادهای الله اكبر از پشت بام‌ها، تنها در یك شب ۵۰۰ نفر به ضرب گلوله به شهادت رسیدند. (ص۳۹۱) البته در این زمینه وضعیت و ساختار نیروی انسانی بدنه ارتش و نیروهای انتظامی را كه پیوندی عاطفی، دینی و حتی سیاسی با جامعه داشتند نباید از نظر دور داشت. همچنین هوشیاری رهبر انقلاب و هدایت كنندگان تظاهرات مردمی به منظور جلوگیری از هرگونه برخورد مسلحانه با نیروهای نظامی و انتظامی كه می‌توانست عامل تحریك جدی آنها برای مواجهه خشونت‌آمیز با مردم باشد نیز نقش بسیار مؤثری در بازدارندگی روانی نیروهای مسلح از به كارگیری گسترده اسلحه در مواجهه با تظاهركنندگان داشت.
در عین حال، اعلام حمایتهای نامحدود و بی‌قید و شرط دولت كارتر از "هرگونه اقدام" شاه برای مقابله با نهضت انقلابی مردم ایران، نكته‌ای است كه نباید از آن چشم پوشید. جیمی كارتر كه بزرگترین قهرمان شعارهای حقوق بشری آمریكا به شمار می‌آمد و تاكنون هم هیچیك از رؤسای جمهوری آمریكا همسان او در شعارهای انتخاباتی خود از حقوق بشر دفاع نكرده‌اند، از همان ابتدا ماهیت این گونه شعارهای سیاستمداران آمریكایی را برملا ساخت. دعوت از شاه برای مسافرت به واشنگتن در حالی كه شهرت او در برپایی یك حاكمیت استبدادی و خفقان‌آمیز، عالمگیر بود و سپس بازدید از شاه در تهران و تعریف و تمجید از او و تأكید بر ثبات و استحكام رژیم پهلوی، نشان از این واقعیت داشت كه حقوق انسانی و سیاسی مردم ایران هیچ ارزش و اهمیتی برای رئیس جمهور آمریكا ندارد. اما آنچه این مسئله را بیش از پیش آشكار ساخت، حمایت دولت كارتر از به كارگیری روشهای سركوبگرانه برای به تسلیم كشاندن آزادیخواهان ایرانی بود. به گفته سولیوان بلافاصله پس از واقعه خونبار ۱۷ شهریور، كارتر طی یك تماس تلفنی حمایت خود را از شاه اعلام می‌دارد: "... به فاصله كمی پس از این تلفن، پرزیدنت كارتر هم به شاه تلفن كرد. از جزئیات سخنان رئیس‌جمهور در این مكالمه تلفنی اطلاع ندارم، ولی بعداً به من ابلاغ شد كه رئیس‌جمهوری در این گفتگوی تلفنی مراتب پشتیبانی خود را از شاه اعلام كرده... به هر حال تلفن رئیس‌جمهوری آمریكا به شاه در آن شرایط مهمترین تقویت روحی برای او به شمار می‌رفت..." (صص۱۵۱-۱۵۰)
جالب آن كه این گونه اعلام حمایتها به صورت مستمر ادامه می‌یابد و حتی از آن پس، دولت آمریكا شاه را مؤكداً تشویق و تحریك به بهره‌گیری هرچه بیشتر از ابزار سركوب در قالب تشكیل دولت نظامی یا حتی دست‌یازیدن به یك عملیات كشتار جمعی تحت عنوان "كودتا" می‌نماید: "پاسخ واشنگتن این بود كه به نظر دولت آمریكا بقای شاه حائز كمال اهمیت است و آمریكا از هر تصمیمی كه وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتخاذ كند حمایت خواهد كرد. در پاسخ واشنگتن با صراحت به این موضوع اشاره شده بود كه اگر شاه برای استقرار نظم و تثبیت حكومت خود استقرار یك دولت نظامی را ضروری تشخیص دهد آمریكا آن را تأیید خواهد كرد و از متن پیام چنین مستفاد می‌شود كه آمریكا از هر اقدامی در جهت پایان بخشیدن به اوضاع بحرانی ایران و سركوب مخالفان حمایت می‌كند." (ص۱۵۸) محتوای این پیام و حتی تحكم موجود در آن در قالب الفاظ و عبارات خاص برای كشتار گسترده مردم، آشكارتر از آن است كه نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد.
مسئله‌ای كه در اینجا مطرح می‌شود و در خاطرات سفیر آمریكا بویژه مورد تأكید قرار گرفته است این كه آیا اگر چنین كشتاری در ابعاد مورد نظر كاخ سفید اتفاق نیفتاد به دلیل وجود اختلاف نظر میان سفیر آمریكا در تهران با سیاستمداران آمریكایی در واشنگتن و سردرگمی شاه و اطرافیانش در این میان بود یا آن كه برای این مسئله باید به دنبال واقعیتهای دیگری گشت؟ در این باره باید گفت اگرچه اختلاف نظر میان سولیوان و غالب اعضای دولت كارتر و شخص رئیس‌جمهور آمریكا، یك واقعیت است، اما این اختلافات بیش از هر چیز ناشی از تفاوت مشاهدات عینی سولیوان در تهران و تصورات ذهنی كارتر و مشاور امنیت ملی او در كاخ سفید بود. به عبارت دیگر، سولیوان شخصاً در بطن قضایا قرار داشت و با جمع‌بندی كلیه مسائل به این نتیجه رسیده بود كه یك حركت گسترده نظامی سركوبگرانه، نه امكان وقوع دارد و نه در صورت وقوع قادر به فراخواباندن خشم و نفرت میلیونها ایرانی از حكومت وابسته پهلوی خواهد بود، در این حال برژینسكی با حضور در كاخ سفید برمبنای تصورات و ذهنیات برگرفته شده از وقایع پیشین، از جمله ماجرای كودتای ۲۸ مرداد، مرتباً خواستار حل قضایا از طریق اعمال خشونت و در نهایت یك كودتای خونین بود. نقطه اوج این ذهنیت گرایی برژینسكی و دوری وی از واقعیت عینی در روز ۲۲ بهمن مشاهده می‌شود كه او همچنان در پی امكان سنجی برای انجام یك كودتا و نجات رژیم پهلوی از سقوط است و البته با عصبانیت غیرقابل كنترل و فحاشی سولیوان به خود كه از نزدیك شاهد قضایا بود، مواجه می‌گردد: "نهایت خشم و عصبانیت من در این مكالمه موقعی بود كه گفته شد برژینسكی درباره امكان ترتیب دادن یك كودتا برای استقرار یك رژیم نظامی به جای حكومت در حال سقوط بختیار از من نظر می‌‌خواهد. این فكر و این سئوال در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود كه بی‌اختیار مرا به ادای یك كلمه زشت درباره برژینسكی وادار ساخت و این فحاشی و بددهنی بیسابقه، مخاطب من نیوسام را كه مرد ملایم و متینی بود تكان داد." (ص۲۲۹)
به هر حال، باید گفت چنین ذهنیاتی در مراحل مختلف حتی اگر با همراهی و تأیید سولیوان نیز مواجه می‌شدند، اساساً كارآمدی لازم را برای به سكوت كشاندن مردم نداشتند. در واقع كسانی كه در متن این موج قرار می‌گرفتند، قادر بودند انرژی عظیم نهفته در آن را حس و درك كنند. به همین دلیل سولیوان اگرچه تمامی پیامهای حمایت آمیز مقامات ارشد آمریكایی را به شاه ابلاغ می‌كرد- و البته مقامات مزبور مستقیماً نیز در گفتگوی تلفنی با محمدرضا بارها او را از حمایت همه‌جانبه‌شان مطمئن ساختند- اما به هر حال برمبنای مشاهدات مستقیم خویش، بیش از آن كه به دنبال سركوب نهضت باشد، در پی منحرف ساختن آن از مسیر اصلی‌اش با بهره‌گیری از طرحهای سیاسی خاص بود، هرچند كه باید گفت او نیز در این زمینه از ذهنیت گرایی مصون نمی‌ماند و به طرح ادعایی می‌پردازد كه حاكی از عدم شناخت دقیق و عمیق او از رهبری انقلاب و آرمانهای مردم مسلمان ایران در آن مقطع است: "اگر به پیشنهادات من توجه می‌شد و امكان انتقال آرام و بدون خونریزی قدرت فراهم می‌گردید به منافع آمریكا در ایران لطمه زیادی وارد نمی‌آمد و آمریكاییان مقیم ایران هم می‌توانستند به كار و زندگی خود ادامه دهند."(ص۲۰۴)
البته ناگفته نماند كه سولیوان پس از پیروزی انقلاب و در زمان دولت موقت تمام تلاش خود را به كار گرفت تا همچنان حضور آمریكا در نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران نیز استمرار یابد و از این طریق امكان تحرك و فعالیت در حساس‌ترین بخشهای نظام نوپای انقلابی فراهم آید. وی بدین منظور به بزرگنمایی خطر اتحاد جماهیر شوروی پرداخت تا از این طریق زمینه‌های لازم را برای اجرای طرحهایش فراهم آورد: "درباره سیاست كلی آمریكا در ایران من بر این اعتقاد باقی بودم كه باید همكاری و اعتماد متقابلی بین گروه حاكم جدید و نیروهای مسلح ایران به وجود آورد و رهبران جدید ایران را قانع كرد كه برای مبارزه با خطر كمونیسم به یك ارتش قوی احتیاج دارند." (ص۲۴۵) در نهایت وی موفق می‌گردد تا حضور مستشاران آمریكایی در ارتش پس از انقلاب را هرچند با تعدادی كمتر، امكان‌پذیر سازد: "پس از مباحثات بسیار، سرانجام ما در مورد تقلیل تعداد اعضای هیئت نظامی خود در ایران به بیست و پنج نفر به توافق رسیدیم و قرار شد رئیس این هیئت هم نسبت به رئیس فعلی درجه پائین‌تری داشته باشد." (ص۲۴۶) بی‌شك باید حصول این توافق میان سفیر آمریكا و دولت موقت را كه در آن هنگام مسائل مربوط به ارتش را نیز زیر نظر داشت، بزرگترین موفقیت برای ایالات متحده در شرایط جدید انقلابی به شمار آورد. این مسئله گذشته از نكات نظامی خاص خود، بیانگر بسیاری از مسائل در حوزه نگرشها و تصمیم‌گیریهای دولت موقت نیز می‌تواند باشد. در حالی كه جهت‌گیری نهضت انقلابی مردم به سوی حذف سلطه آمریكا بر ایران بود موافقت دولت موقت با استمرار حضور مستشاران آمریكایی در ارتش بدان معنا بود كه به طریق اولی مخالفتی از جانب آن دولت با استمرار حضور آمریكاییها در دیگر شئون مملكتی وجود ندارد و بدیهی است چنانچه مخالفتی با این‌گونه نگرشها و تصمیمات دولت موقت به عمل نمی‌آمد، آمریكاییها از زمینه‌های موجود بسرعت برای تثبیت موقعیت خویش در شرایط جدید نیز بهره می‌گرفتند. در اظهارات سولیوان می‌توان تأسف وی را از این كه دولت موقت دارای قدرت مطلق در اجرای سیاستها و تصمیماتش نیست، ملاحظه كرد: "بازرگان و اعضای دولت او به حفظ روابط دوستانه با آمریكا علاقمند بودند ولی اداره امور كشور عملاً از دست آنها خارج بود." (ص۲۴۴) نگاهی به اظهارات مهندس بازرگان در مورد مسائل بین‌المللی در آن هنگام نیز حاكی از آن است كه ایشان بزرگترین و جدی‌ترین دشمن و خطر را برای ایران، همسایه شمالی و كمونیستها می‌دانست، لذا حساسیتهای ایشان در این راستا بود. البته گفتنی است با حضور نیروهای انقلابی و روشن‌بین در ارتش، مستشاران آمریكایی امكان حضور بیشتر در موقعیت پیشین خود را نیافتند و بدین ترتیب یكی از خطرات جدی كه می‌توانست از طریق شكل دادن و فعال ساختن شبكه كودتا، متوجه انقلاب شود، مرتفع گردید. اگر طرح و نقشه‌های سولیوان آن‌گونه كه او طراحی و برنامه‌ریزی كرده بود، پیش می‌رفت چه بسا كه امروز از وی نیز به عنوان یك "كرمیت روزولت" دیگر در تاریخ ایران یاد می‌شد و صدالبته او می‌توانست به خاطر هوش و درایت سیاسی خود در پی‌ریزی حساب شده یك كودتای موفق، بر آقای برژینسكی كه در اندیشه طرحهای عجولانه و احمقانه كودتایی بود، فخر بفروشد.
منبع:دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید