یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
مطالعات فرهنگی
در بحث از رابطهی بین زیباییشناسی و رشتهی نوپدید مطالعات فرهنگی، نخستین كار آن است كه معنای این دو اصطلاح را روشن سازیم یا دست كم، با در نظر گرفتن معیارهایی محدودهی تغییر و نوسان این معناها را تعیین كنیم. امروزه زیباییشناسی بر دو حوزهی متمایز، و در عین حال متداخل، اطلاق میشود. از یك سو، زیباییشناسی به بحث تقریباً فنی دربارهی سبكها و ژانرهای هنرهای ادبی، تصویری و موسیقایی گفته میشود؛ آن هنگامی كه زیباییشناسی به سود مفهوم هنر یا زیبایی میل كند و به فلسفه و تاریخ هنر تبدیل شود (كریستلر، ۱۹۹۲). از سوی دیگر، زیباییشناسی بر نظریاتی اجتماعی اخلاقی اطلاق میشود كه ناظر به وجه مطلوب زندگانی و سامان اجتماعیاند(گلایسنر، ۱۹۸۸).
این معنای اخیر زیباییشناسی كه محور بحث ما را تشكیل میدهد، در اواخر قرن هجدهم در آلمان پدید آمد. در آن زمان اهل فن براساس ریشهشناسی، از این اصطلاح معنای نوعی دانش حسّانی برداشت میكردند و هزمان دستاوردهای متافیزیك آلمانی را نیز، كه تقریرات رمانتیستهای اولیه آن را از حشو و زوائد پیراسته بود، به آن میافزودند (بارنو، ۱۹۹۳) بدین سان، فریدریش فون شیلر(۱۹۶۷) در حاشیهای مفصل اصطلاحات بغرنج زیباییشناسی را توضیح داد و به توصیف این وجه متمایز یا «والا» از دانش و هستی آدمی پرداخت، و بحث خود را بر كلیت و بیواسطگی دریافتهای وجدانی(۱) بشر بنا كرد. به نظر وی، بسته به این كه كدام قوای آدمی فعال شود، چیزها از سه طریق بر ما نمایان میشود: حواس (شخصیت جسمانی)، عقل (شخصیت منطقی) و اراده (شخصیت اخلاقی). اما به اعتقاد شیلر (۱۹۶۷، ص۱۴۳)، ممكن است چیزی «بدون آن كه موضوع هیچ یك از این سه قوهی منفرد واقع شود، سبب شود در عملكرد سه قوه كلیت و یكپارچهگی پدید آید؛ و این همانا شخصیت زیباییشناختی است». او سپس وجه زیباییشناختی را چنین توصیف میكند:
فرد میتواند با لطفی كه در حقمان میكند ما را خرسند سازد؛ میتواند با كلامش به ما خوراك فكری دهد؛ با شخصیتش در ما احترام و هیبت برانگیزد؛ اما مستقل از تمامی اینها، و فارغ از این كه با كدام قانون و با چه هدفی در حق او قضاوت كنیم. میتواند ما را خرسند سازد، و این بستگی دارد به این كه ما او و «كیفیت وجود»اش را چگونه دریابیم. با همین معیار «كیفیت وجودی» است كه دربارهی آن فرد قضاوت زیباییشناختی میكنیم. لذا برای سلامت باید تعلیم دید، برای فهم باید تعلیم دید، برای اخلاق باید تعلیم دید، و برای ذوق و زیبایی نیز باید تعلیم دید. هدف های این قسم آخر تعلیم آن است كه در مجموعهی قوای روحانی و حّسانی ما بزرگترین هماهنگی ممكن پدید آید و به كمال برسد. (همان)
بهرغم آن كه در انگارهی زیباییشناسی شیلر تمایل به دریافتهای وجدانی دیده میشود، او آراء انسانشناسی اخلاقی، فلسفهی تاریخ و نظریهی علم را كه همگی از معضل انشقاق قوای انسانی پدید آمده بودند و امید میرفت به آشتی دیالكتیكی دست یابند یك جا گردآورد و با قائل شدن به این سه شكل، نقشی عمده در تشكیل آكادمی جدید علوم انسانی ایفا كرد.
لااقل در بادی امر چنین مینماید كه مطالعات فرهنگی به جای آن كه به وجه مطلوب حیات انسانی اشاره كند، ناظر بر رشتهای آكادمیك است. اما باید این اصطلاح را نیز به اندازهی اصطلاح زیباییشناسی مورد دقت قرار داد.
از دیر باز تاكنون كسانی كه این اصطلاح را به كار بردهاند تلاشی نكردهاند تا «مطالعات فرهنگی» را برحسب حدود هدف آن معنا كنند. مطالعات فرهنگی رشتهای است كه علاوه بر هدف تفسیر ساختارهای بلاغی و سنتهای مربوط به كار، چنین موضوعاتی را نیز وجههی همت خود قرار داده است: متون ادبی و رفتار جمعی، نهادهای آموزشی و شیوههای زندگی قومی، دولت و صنعت مد، ستارگان سینما و سرمایهداری. در اینجا تنها چند موضوع برشمردیم و پیداست كه چنین رشتهی گستردهای همیشه با این خطر مواجه است كه عدهای آن را برحسب حوزهی تجربیاش تعریف كنند؛ و در نتیجه همیشه گرایشی وجود داشته تا این رشته براساس موقعیتهای زمانی و مكانیاش تعریف شود. بنابر روایتی مشهور (هال، ۱۹۸۰،۱۹۹۲) ، مطالعات فرهنگی در سالهای بین ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰با نوشتههای تأثیر گذار ریچارد هوگارت(۱۹۸۵)، ای . پی . تامسون (۱۹۶۳)، و به ویژه ریموند ویلیامسن (۱۹۵۸،۱۹۶۱) به وجود آمد، در مركز مطالعات فرهنگی معاصر بیرمنگام شكل گرفت، در سالهای دههی ۱۹۷۰در تماس با ماركسیسم «ساختگرا»ی آلتوسری قدری تغییر شكل داد و سپس در دههی ۱۹۸۰به گروههای علوم انسانی دانشگاههای آمریكا رسید و از مواهب آن سرزمین بهرهمند گشت (گروسبرگ، نلسون، و ترایشلر،۱۹۹۲).
اگرچه روایت اخیر از این امتیاز برخوردار است كه یادآور جنبهی ملی مطالعات فرهنگی است، این عیب را نیز دارد كه فاقد توصیف روشنی از سیمای رشتهی مطالعات فرهنگی است و در مورد بداعت تاریخی اثر ویلیامز مبالغه میكند- زیرا ویلیامز كه نخست كوشید این رشته را براساس گذار از مفهوم زیباییشناسانهی فرهنگ به مفهوم «انسان شناختی» آن تعریف و توصیف كند، در واقع چندان ابتكاری به خرج نداد.
بنا به نظر ویلیامز، فرهنگ- به معنای زیباییشناسانهی آن- صرفاً به هنر و پالایش حساسیت هنری میپرداخت و رشتهی مطالعات فرهنگی برای پرهیز از این تنگنا باید به مفهوم انسانشناختی فرهنگ رو میآورد؛ همان نكتهای كه ویلیامز آن را به «روش كلی زندگی» تعبیر میكرد. این مفهوم اخیر نه تنها صورتهای هنری و فكری حیات اجتماعی را در برمیگیرد، بلكه شكل اقتصاد و سیاست اجتماعی را نیز شامل میشود (ویلیامز،۱۹۵۷، ص۱۷-۱۸). و اگرچه این توصیف ویلیامز را بسیار نقل و تكرار كرده اند، ماهیت این رشته را چندان روشن نمیكند.
نخست آن كه، توسل به انسانشناسی بدین معنا نبود كه مطالعات فرهنگی از دل زیباییشناسی پدید میآمد، آن هم از طریق همپیمان شدن با جامعهشناسی و انسانشناسی فرهنگ- آنگونه كه فیالمثل ماكس وبر یا امیل دوركیم، نوربرت الیاس یا مارسل موس انجام میدادند. در واقع، تلقی زیباییشناسانهی فرهنگ، گرچه فرهنگ را به شیوهای متظاهرانه نقد میكرد، همچنان در تعریف و توصیف ویلیامز از این رشته نقش اساسی داشت. این تلقی، آرمانی برای زندگی فراهم میآورد كه چنانچه صورت«مادی» و دمومراتیك مناسبی مییافت، راه پیشرفت و بهبود تمام مسیر زندگی را به سوی مقصد- یعنی به منصهی ظهور رسیدن انسان- مشخص میكرد. به تعبیر ویلیامز:
پیامد مثبت ایدهی هنر، به مثابه واقعیت برتر، آن بود كه بلافاصله برای امر خطیر نقد نظام صنعتی مبنایی پیشنهاد میكرد؛ و نیز نتیجهی منفیاش این بود كه این ایده گرایش داشت.... تا هنر را [از چیزهای دیگر] منفك كند، و قوهی تخیل را تنها مختص به همین یك فعالیت [یعنی هنر] سازد. و بدینسان عملكرد پویایی را كه مثلی برای هنر قائل بود، تضعیف كند (همان، ص ۶۰) مطالعات فرهنگی تحت نظارت ویلیامز به صورت ابزاری برای غلبه بر انفكاك هنر (از دیگر چیزها) و پشتگرمی مجدد به هنر درآمد. هنری كه نوید دستیابی انسان به تكامل در ساختار اقتصادی و سیاسی اجتماع را میداد؛ و بدین سان این رشته برای خود مأموریتی اخلاقی و عملی، و نیز متعهدانه و آكادمیك قائل شد.
اما با فرض پذیرش تمایزی كه در آغاز این بحث بین دو مفهوم زیباییشناسی قائل شدیم. باز هم نگرهای كه ویلیامز از مطالعات فرهنگی میسازد و آن را نقد و تعالی زیباییشناسی میانگارد، كاملاً بیثبات و متزلزل میماند. واضح است كه طرح ویلیامز مستلزم نقادی زیباییشناسی است و این به معنای مباحثه دربارهی آثار هنری است. اما معنایی كه شیلر از زیباییشناسی در نظر داشت- یعنی آن وجه آرمانی حیات كه ویژگی ممتازش غلبه بر پراكندگی قوا و دستیابی به كمال انسانی بود- چه میشود؟ آیا مطالعات فرهنگی به دنبال كلیت انسانی میگردد. ویژگی خاصی هست كه توصیف «نقد زیباییشناسانه » را برازندهاش كند؟
نقد زیباییشناسی. اگر موقتاً دیدگاه مطالعات فرهنگی را دربارهی خودش بپذیریم. میتوانیم از خرد متعارف یاری بگیریم . دو وجه متفاوت و در عین حال متداخل را بازشناسیم، دو وجهی كه خرد متعارف در حوزهی آنها نقد زیباییشناسی را به پیش برده است. وجه نخست كه پیشتر به آن اشاره كردیم از طرح ویلیامز پدید آمد كه قصد داشت با توسل به مفهوم انسانشناختی فرهنگ، زیباییشناسی را شكست دهد، آن هم درست هنگامی كه این طرح با نوید كامیابی زیباییشناختی انسان و تكامل او نیرو و توان خود را وقف این مفهوم (انسانشناسانهی) فرهنگ میكرد. این وجه، كه گاهی آن را «فرهنگگرایی» نامیدهاند، به طرق گوناگون و با مصادیق و مثالهای روشن در آثار مربوط به مكتب بیرمنگام بیان شده است، از جمله كتاب پل ویلیس با نام آموختن كار و تلاش (۱۹۸۱) و كتاب دیك هبدیج با عنوان زیر فرهنگ(۱۹۷۹) . كتاب نخست شاید به اندازهی هر اثر دیگری در زمینهی مطالعات فرهنگی به روش انسانشناسی و جامعهشناسی نزدیك شده است. این اثر با استفاده از روشهای قومنگاری، وضع جوانان طبقهی كارگر را در جریان تبدیل از شورشگران مدرسه به سازشگرانمحیط كار پی میگیرد. هبدیج در كتاب خود به دستور ویلیامز عمل میكند و كانون توجه خود را از فرهنگ عالی به فرهنگ عامه معطوف میكند، به فرهنگی كه انسان در مدها، موسیقی، و شیوهی زندگی نوجوانان این خرده فرهنگها نوعی زیباییشناسی، كه با «تجارب زنده» و مادی مردم در آمیخته است، كشف میكند.
دومین صورت نقد زیباییشناسی، كه آن نیز در دههی ۱۹۷۰ظاهر شد، از نظریههای ساختگرایان فرانسوی به ویژه كارهای لویی آلتوسر و ژاك لاكان نشأت گرفت. در یك بازاندیشی در مییابیم كه این نظریات بازپرداختی از مضامین فرویدی و ماركسی به شیوهی نوكانتی است. گذشته از همهی اینها، این نظریات مفاهیم بنیادینی چون وجه تولید و ضمیر ناخودآگاه را جایگزین مفهوم كانتی «شروط امكان تجربه» كرده است. مطالعات فرهنگی از این سنت اندیشهای وام گرفت: «دانش شروطی صوری را كه در هیأت «مسائل مشكلزا»، «دستور زبان» ، «زنجیرهی دالّها» یا در هیأت چیزی ناخودآگاه و ساختار مند همچون زبان در پشت بیواسطگی ظاهری تجربه قرار دارند، پنهان كرد و تجربه را برای اغراض خود به وجود آورد. نظریات ساختگرایانه، هنگامی كه در مفاهیم رئالیستی و اكسپرسیونیستی«اثر هنری» به كار گرفته شد- همان كاری كه رولان بارت(۱۹۷۲) و كریستین متز(۱۹۷۴) كردند- شكل نقد زیباییشناسی به خود گرفت و در وهلهی نخست رئالیسم را رد كرد و به جای «مؤلف» چیزی را قرار داد كه ژان برنار لئوفوكو(۱۹۷۷، ص۱۲۰)بعدها «گمنامی متعالی» نامید. در بریتانیا، چنین آثاری عمدتاً در مجلهی پرده (SFET، ۱۹۷۷) به چاپ رسید و به شیوهای كاملاً متفات و از طریق شكل ظاهری و كاربردی این آثار نشان دادند كه فیلمهایی كه تماشا میكنیم چندان چیزی بیش از فرافكنی رمزگان صور زیر ساختی یا لیبیدوهای دارای آرایش زبان نیستند، و این لیبیدوها نوعاً از طریق تسلیم كردن ذهنیتهایی كه از نظر طبقهی اجتماعی و جنسیت به خوبی، متمایز شدهاند، نیازهای اجتماع را برآورده میسازد.
البته برای نقدهای زیباییشناسی، این امكان وجود داشت كه در حوزهی فرهنگگرایی یا ساختگرایی، گاهی دور از هرگونه اعتدال، به مناقشه بپردازند- مخصوصاً بر سر مسئلهی اعتقاد «فرهنگگرایان» به تمامیت ارگانیك فرهنگ، و «تجربهی زنده» و همچنین اعتقاد آنان به انسان یكپارچه. اما مصالحه نیز هرگز بعید نبود. مراسم جشن مصالحه در مقالهی التوارت هال با نام «مطالعات فرهنگی: دو سرمشق» (۱۹۸۰) صرفاً نشان داد كه رشتهی مطالعات فرهنگی تا چه اندازه دچار خصلت دیالكتیكی شده است. هال در این مقاله میگفت كه اگر ساختگرایی به درستی بر شروط انتزاعی و زیر بنایی واقعیت اجتماعی تأكید كرد، فرهنگگرایی نیز نشان داد كه نهاد اجتماع وابسته به مقولهی سوژه است، خلاصه آنكه مطالعات فرهنگی اتحاد و حوزهی نقد زیباشناسی را از طریق مراسمی دیالكتیكی كه همهی مدعوین میتوانستند مشاركت ضروری ساختار و نهاد، دلالت و علیت اجتماعی، و همچنین تحلیل نظری و نقادی فرهنگی را شاهد و گواه باشند جشن گرفت.به هر حال، همین مراسم انسان را دقیقاً به یاد تصور شیلر از وجه زیباییشناختی میاندازد؛ او این وجه را یكپارچگی شخص انسانی میدانست و بر این باور بود كه این یكپارچگی از طریق مصالحهی دیالكتیكی سلسلهای از تقابلهای تاریخی و انسانشناسی حاصل میشود. نقد زیباییشناختی. بنابر آنچه گفتیم، مطالعات فرهنگی خود را ملزم به پیروی از الگویی میكند كه (قوای ) فرد را كاملاًُ به منصهی ظهور برساند و آن از طریق یكپارچه كردن دیالكتیكی قوای شخص حاصل شود، و همین خصلت مطالعات فرهنگی است كه آن را در مقام علم نقد زیباییشناختی، به معنایی كه شیلر مد نظر داشت، صاحب اعتبار میكند. شكی نیست كه مخالفین این نظر خواهند گفت كه شیلر و رمانتیكها،به دلیل نوع تلقی خاصی كه از پیشرفت فردی داشتند، بین پیشرفت شخص و بهبود شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه ارتباطی نمیدیدند؛ اما این نظر مخالف و كلی كه تكرار یكی از مباحث اصلی كتاب فرهنگ و جامعه اثر ویلیامز است، در جای نامناسبی طرح میشود. واضح است كه شیلر به هیچ وجه ماركسیست نبود. اما در نامههایش با عنوان در باب تعلیم زیباییشناختی انسانها، حقیقتاً پراكندگی قوای آدمی را به تقسیم كار نسبت میدهد و باز پیوستن قوای انسانی را منوط بدان میكند كه بر اختلافات طبقاتی و سلسله مراتب سیاسی فائق آییم(شیلر، ۱۹۶۷، ص۳۱-۴۳).
خلاصه آن كه، تأكید مطالعات فرهنگی بر یكپارچه كردن پدیدههای فكری و هنری در درون كلیت جامعه(«تمام مسیر زندگی») نخستین و برجستهترین ویژگی ماهیت زیباییشناسانهی این رشته بهشمار میرود. بنابراین، مطالعات فرهنگی اهمیت موضوعات جامعهشناختی را در نقدهای زیباییشناسی خود پذیرفته است. اما از سوی موضوعات زیباییشناسی كه وارد حوزههای انسانشناسی، جامعهشناسی و تاریخ میشوند، مورد انتقاد قرار گرفته است. رد این تحول اخیر را باید در متن –دیدههای اجتماعی و تضادها و توافقهای دیالكتیكی دید كه نویدبخش كمال انسانیاند. زیرا فرهنگ، اثر هبدیج، نمونهای است از تحقیقات بسیاری كه در این زمینه انجام میشود. این اثر تقابلی بنیادی بین آرمانهای رهایی بخش زیر فرهنگ جوانان و «اصطلاحات اشتراكی» اقتصادی آنها قائل میشود، و سپس از طریق مفهوم سبك، این تقابل را به وحدت و سازگاری تبدیل میكند. هبدیج مفهوم سبك را یك بازی بیپایان میان آزادی و محدودیت، آرمان و واقعیت، و نظیر اینها تفسیر میكند. از این رو، ماركسیسم یا «مادیگرایی» وجه مشخصهی رشتهی مطالعات فرهنگی نیست، بلكه این رشتهای است كه برای ماركسیستها (لوكاچ، ۱۹۶۲؛ ماركوزه، ۱۹۷۸) و غیر ماركسیستها (وولف، ۱۹۶۳؛ گلایسنر، ۱۹۸۸) مشترك ویكسان است و هر دو گروه در نقدهای خود از طرح دیالكتیكی تاریخی بهره میجویند.
از این جا تا ویژگی دوم زبیاییشناختی مطالعات فرهنگی چندان راهی نیست، و آن ویژگی همانا ماهیت تقابلی و رمانتیك نقد سیاسی و اجتماعی این رشته است. مطالعات فرهنگی هدف خود را پیشرفت كامل افراد از طریق یكپارچه سازی تاریخی وجوه پراكندهی انسان، یا بازیافتن نظری مبانی عقلانی این وجوه قرار داده است و به همین دلیل طبعاً در سازوكار واقعی حیات سیاسی و اجتماعی ناكام میماند و همواره در اعطای آزادی و خود شكوفایی «واقعی» به انسانها شكست میخورد. بنابراین، تفاوت بین در باب تعلیم زیباییشناختی انسانها، اثر شیلر (كه علیرغمchnd , o,na;,thdd X,hrudz آایآ عنوانش، هرگز نامی از نظام مدرسه نمیبرد (با تلقی ویلیامز از انقلاب دیرپا (۱۹۶۱) (كه به ابزار رفاه اذعان دارد، اما آن را صرفاً بیان مخدوشی از «فرهنگ مشترك» خودگردان تلقی میكند)، كماهمیتتر از شباهتهای بین این دو است، زیرا مطالعات نوین فرهنگی، همانند گونهی زیباییشناختی قدیم این مطالعات، توش و توان خود را صرف پیشرفت شخص در یك سلسله از مسائل از قبیل تاریخ، مردم، اقلیتهای تحت ستم، فرهنگ مشترك و ملت میكند كه همگی به سازوكار پیش پا افتادهی رفاه مربوط میشوند و اصول نقادی اجتماعی است كه اشمیت (۱۹۸۶) آن را با عنوان «رمانتیسم سیاسی» مشخص و مطرح كرد. تقریباً شكی نیست كه نقدی برتر از نهادهای اجتماعی، به نام فردیت شكوفا، راه مطالعات فرهنگی را به آكادمی آزادی خواه علوم انسانی آمریكا باز كرد.
سومین و آخرین ویژگی مطالعات فرهنگی كه این رشته را با گونهای نقادی زیباییشناختی همسان میكند، نوع رابطهای است كه این رشته بین شخصیت فرد منتقد و حقیقت نقد قائل میشود. پیشتر متذكر شدیم كه مطالعات فرهنگی خود را از علوم اجتماعی تجربی متمایز میكند، بدین طریق كه پدیدههای مثبت آنها را تابع انسانشناسی اخلاق مدار یا فلسفهی تاریخ میكند. چونه الگوی مرجح این «تناقضات» چندپارگی شخصیت انسانی است. منتقدان همواره میتوانند از این گونه تناقضات كه با دید خُردنگر در وجودشان دیده میشود بیابند؛ و بدین سان، كار نقادی اجتماعی را پاسخی بدانند كه به یكپارچه كردن اخلاقی افراد. از این نكته چنیم برمیآید كه منتقدان اجازه ندارند بدون آن كه نخست دروننگری كرده و تقابلهای موردنظرشان را در خود رفع كرده باشند، در ذهن خود طرحی برای جامعه ترسیم كنند. لذا حقیقت نقادی فرهنگی وابسته است به این كه اهل فن نخست بر روی خود عمل اخلاقی «وحدتبخش» را اجرا كنند و بینند كه آیا شخصیت منتقد فرهنگی را تبدیل به الگویی اخلاقی، و پیامآوری زمینی میكند یا نه. شیلر این نكته را به صراحت بیان كرده است:
بنای خطا فرو خواهد ریخت..... در آن دم كه به یقین بدانی زمان تسلیم و تفویض فرارسیده است. اما تسلیم در باطن صورت میپذیرد، نه در ظاهر شخص كه به دیگران مینمایاند. در حریم دل است كه باید حقیقت پیروزمند را پذیرفت و پرورد و آنگاه آن را در قالب زیبایی از درون خود فراافكند، بدانگونه كه نه تنها اندیشه در برابر او به خاك افتد كه حس نیز سخت دل به رخسار او ببندد. (۱۹۶۷، صص ۶۱-۵۹)
نقش اسوهگونهی منتقد فرهنگی به هیچ وجه در مطالعات جدید فرهنگی كماهمیت نشده است. كتاب ویلیامز، فرهنگ و جامعه، حاوی یك سلسله توصیفات از پیامآوران فرهنگی سدهی نوزدهم از ساموئل تیلور كالریج تا ویلیام موریس است كه براساس سلسله مراتب و بسته به میزان موفقیت هر شخصیت در وحدتبخشیدن به آرمان و جنبههای مادی فرهنگ در زندگی و آثار خود، مرتب شده است. استورات هال(۱۹۹۲، ص ۲۸۰) نیز وحدت دو گرایش آلتوسری و فرهنگمدار را در مطالعات فرهنگی به مثابه نبردی شخصی توصیف كرده است: «پنجه در پنجهی فرشتگان افكندن»، كه باید در درون بدان دستی یازید.
«روشنفكر یكپارچهنگر» كه از این سنت پدید میآید الگوی اخلاقی ویژهای به شمار میرود، یعنی شخصیتی كاملاً وحدت یافته و یكپارچه؛ و آنگاه حقیقت مطالعات فرهنگی را دیگر نمیتوان از تشخص اجتماعی این شخصیت اخلاقی جدا دانست. بنابراین، مطالعات فرهنگی، همچنان كه با نقادی محدود زیباییشناسی پیوند دارد، ممكن است نوع ویژهای از نقد زیباییشناحتی تلقی شود. مطالعات فرهنگی كه از نظام دیالكتیك و آرمان پیشرفت كامل و همه جانبهی انسان برخوردار است، مستقیماً میراثدار مفهوم زیباییشناسانهی خودشكوفای و مرهون رشتهای است كه نخستین بار از سوی شیلر مطرح شد.
مترجم: جواد علافچی
منبع: نیمسالانه زیباشناخت، شماره ۱۱
نویسنده: ایان هانتر
منبع: نیمسالانه زیباشناخت، شماره ۱۱
نویسنده: ایان هانتر
منبع : خبرگزاری فارس
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان سازمان همکاری اسلامی دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس حسن روحانی
سیل یسنا تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو بانک مرکزی قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم دلار بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما جهان مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه روسیه آمریکا ترکیه انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون