یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نقد سلطان ممنوع است


نقد سلطان ممنوع است
فیلم از همان ابتدا نشان می دهد كه مخملباف واقعاً دست از «دوران آهندلی اش» برداشته و می خواهد اگر حرفی هم دارد در قالب طنز بیان نماید چرا كه احتمالاً در آن مقطع به این نتیجه رسیده بود كه با شعار دادن مشكلی حل نمی شود. تیتراژ فیلم از نوشتار تا گرافیك نشان از نوآوری دارد نظیر به كار بردن «نقاشی صورت آرتیست ها» به جای گریم، «حكایت» به جای فیلمنامه، «رژیستوری» به جای كارگردانی، «اوسا» به جای استاد، «اسباب و البسه» به جای طراحی لباس، «اتصال تصاویر آرشیوخانه ای» به جای مونتاژ و...
فیلم كمدی، موزیكال و سیاسی و تاریخی مخملباف با بهانه قرار دادن ناصرالدین شاه به نقد قدرت و سرگذشت هنر در این مملكت می پردازد. ناصرالدین شاه كه تمام فكر و ذكرش اندرونی و برآوردن هوس هایش است ناگهان توسط سینما جادو می شود و تصمیم می گیرد آكتور سینما شود و تا جایی پیش می رود كه وقتی ابراهیم خان به او می گوید: «حس بگیرید قبله عالم نمایشی بازی نكنید.» به ناگاه دچار جنون می شود و در گاو مش حسن استحاله می شود. ناصرالدین شاه ... فیلم باجسارتی است و مخملباف شجاعت و اعتماد به نفس فراوانی داشته است كه پا در عرصه شوخی با آثار جاودان و كلاسیك تاریخ سینمای ایران همچون گاو، قیصر، رضا موتوری، مغول ها، باشو، طبیعت بی جان، دونده و حتی بایسیكل ران خودش گذارده است. مخملباف كه خود دوره های مختلف سیاسی و تحولات آن را از تندروی های انقلابی تا عقل و سپس عشق طی كرده و در این مسیر تجربیاتی اندوخته این بار ترجیح داده حرف های سیاسی اش را در قالب طنز بیان كند چرا كه احتمالاً تاثیر آن بیشتر از فریاد های حاجی عروسی خوبان و یا كنایه های او به انقلابیون به قدرت رسیده در بایسیكل ران و دستفروش است. در صحنه ای كه شاه خود را گاو می خواند و ملیجك با شیطنت می گوید: «این را همه می دانند اما كسی جرات گفتنش را ندارد» یادآور همان داستان معروفی است كه خیاطی لباس نامرئی برای شاه می دوزد و شاه را لخت بیرون می فرستد و كسی جرات گفتن این مسئله را ندارد به جز كودكی كه ناگهان لخت بودن شاه را فریاد می زند و نشان می دهد كه نگفتن دلیل بر نبودن نیست، بلكه می تواند به سبب استبداد باشد. مخملباف چهره ای ابله از قدرتمندان ارائه می دهد تا بدین وسیله آخرین نظراتش را در این زمینه ابراز نماید، ایده آكتور شدن ناصر الدین شاه همانند ایده هیتلر شدن چاپلین در دیكتاتور بزرگ است. در اولی حاكمی هنرپیشه و در دومی هنرپیشه ای رل حاكم را بازی می كند و هر دو هم نقد قدرت از منظر سینما است. به نظر می رسد كه سیاستمداران را سر پیش گرفتن تدبیر و خرد نیست و افرادی چون امیركبیر هم عاقبتی بهتر از ریخته شدن خونشان نخواهند داشت. مخملباف با ورود به دنیای درونی یك آدم سیاسی و نمایش بلاهت او برای همه وقتی كه مانیفست او را با جدیت از زبان متملقانش اعلام می كند، همگی به خنده می افتند. این صحنه بسیار شبیه داستان شازده كوچولو است كه وقتی پادشاه ستاره های آسمان را از آن خود می داند و با تلاش شبانه روزی به شمارش آنها مشغول است در برابر شازده كوچولو كه از دیدن كارش تعجب كرده می گوید: «من آ دمی جدی هستم» و او به خنده می افتد. مخملباف این مقطع درمی یابد كه فرهنگ انتقاد پذیری به رغم ادعای پذیرش آن در فرهنگ این مملكت از راس تا عوام در اینجا وجود ندارد. پس ناصرالدین شاه فرضی كه نقاب تزویر را كنار می نهد و سانسور را رسمی می كند و تا آنجا به مطبوعات آزادی می دهد كه در ستایش سلطان و حكومتش بنویسند و تعارف هم ندارد و علناً می گوید اهل نقد نیست و دوستدار مدح است كه این روراستی باعث می شود دوست داشتنی شود. صحنه ای كه عكاس باشی در حرمسرا با چشمان بسته مشغول نمایش دادن فیلم است یادآور سكانس فیلم «چشمان بازبسته» كوبریك است كه نوازنده پیانو با چشمان بسته در آن مجلس ویژه به نواختن می پرداخت. انتخاب صحنه هایی از فیلم های كلاسیك سینمای ایران و بازسازی آنها مطمئناً با هدف انجام گرفته است. از سكانس ملاقات پروانه معصومی و مرحوم فنی زاده در فیلم رگبار با آن همه چشم كه نماد عدم وجود حریم خصوصی در این سرزمین است تا بازسازی جنون مش حسن و ربط آن به جادوی سینما و ایده آن نوار های سلولوئید به جای یونجه و شعر سپهری در مورد فهمیدن یونجه/ فیلم و درآمدن شاه از حس و گفتن اینكه «گاو بودن چه دشوار است» با توجه به كاركرد دوگانه گاو/ انسان در فیلم گاو كه شعر شاملو را به خاطر می آورد «انسان بودن حسرتا مشكلی است در مرز ناممكن» و سكانس معروف قتل در حمام فیلم قیصر كه با قتل امیركبیر در حمام فین تطابق داده می شود و جو گرفتگی شاه همانند سایر كسانی كه برای اولین بار به سینما رفته اند و آن را با واقعیت اشتباه می گرفته اند و دادن ناموس ملت به دست قیصر و سكانس سوزن نخ كردن طبیعت بی جان كه از سطح فهم مردمی كه با الاغ و گاری به دیدن فیلم در فضای باز كاخ آمده بودند بیشتر بود و بدین سبب ابراهیم خان را مورد شماتت قرار دادند و سخن ملیجك به پیرزن كه «همه ما را سركار گذاشته اند» و آمدن نسیم بایسیكل ران به كمك عكاس باشی و تنبیه او همگی ایده های ظریفی هستند كه در این فیلم به كار گرفته شده اند. جالب اینجا است كه دیدن سكانس سوزن نخ كردن برای نسل های كنونی هم خسته كننده است چرا كه كار فرهنگی لازم روی آنها انجام نشده و گسست فرهنگی و نفی پیشینه فرهنگی سبب شده كه آنها از درك مفهوم این سكانس ناتوان باشند. بازی فوق العاده مهدی هاشمی كه نوع گریمش او را شبیه چاپلین كرده است و آن همه حرص خوردن هایش واقعاً دوست داشتنی است. «آتیه در آینه» آینده مبهم سینما و طبعاً سرنوشت این فرهنگ و مرز و بوم را در هوایی سرد و شاید به تاسی از اخوان ثالث«زمستانی» نشان می دهد. در جایی كه سینما و موسیقی از همان اول مورد بی مهری قرار گرفت و سرگذشت ابراهیم خان عكاس باشی و دربه دری و آوارگی او و ناكامی اش در رسیدن به آتیه و سرزنش او توسط مردم و رفتن پای گیوتین توسط دربار سرنوشت غمبار هنر در این سرزمین است.

مجتبی عبداللهی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید