جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وقتی دولت قانون را زیر ژا بکذارد؟!


وقتی دولت قانون را زیر ژا بکذارد؟!
● اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی
دولت موظف است،وسایل آموزش وپرورش رایگان رابرای همه ی ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.
احترام مسجد را باید متولی نگهدارد.
برابر میثاق ملی و سوگندی که رئیس دولت در آغازبه کارخود درهرکشوری در برابرملت یاد کرده،بایستی مجری قانون اساسی هرکشوری باشد،وبرای حمایت از مردم در برابر کسانی که می خواهند قانون را به خاطر منافع شخصی زیر پا گذاشته و ازناتوانی وپراکندگی مردم سوء استفاده کنند،جلوگیری نموده، وازپامال شدن حق مردم ازطرف خود،وسایر دولتمردان ودست اندرکاران جلوگیری کند.
مردم هر کشوری به خاطر میثاق مشترکی زیر نام قانون اساسی گرد هم آمده و تشکیل یک دولت داد ه اند، و به افرادی زیر نام هیات حاکمه و دولت اعتماد کرده وبنا به وعده هایی مبنی بر بهبود اوضاع اقتصادی و اجتماعی خود به افرادی که بهترین آینده رابرای آنان ترسیم نموده اند؛ رای داده وآنان رابرای مدت معینی به نمایندگی از خود برگزیده اند،به امید اینکه از نابودی حقوق آنان در برابر فرصت طلبان و زورگویان جلوگیری نماید و حتی زندگی آنان رابهبود بخشد، گرچه مردم کمترفرصت این را خواهند یافت که در مواقع سخت دور هم گردآمده و از جمع بندی وعده های داده شده،توسط مدعیان حقوق ملت درهنگام به دست گرفتن قدرت رسیدگی نمایند، امااین راحق خود دانسته وبی گمان دیر یازودبه شیوه های به آن رسیدگی خواهند کرد.
مهمترین مسئله در هر کشوری بین مردم و هیات حاکمه دونکته ی مهم " اعتماد و بی اعتمادی" می باشد.
مشروعیتی که ژان ژاک روسو به آن پافشاری نموده وآنرابزرگترین پشتوانه ی معنوی هر دولتی دانسته بی گمان منظورهمین "اعتماد وبی اعتمادی" بوده است.
ژان ژاک روسو دراوایل قرن ۱۸ درژنو گفته است: " سندی که حکومت را تاسیس می کند،قرار داد نیست بلکه قانون است،وآنهاییکه قوه ی مجریه را دردست دارند، مامور ونوکرملت هستند،نه ارباب آنان،ملت حق دارد،هروقت بخواهد،آنان را منصوب یاعزل کند،دولتمردان یکی از طرفین قراردادنیستند،بلکه فقط ملزم به اطاعت می باشند،ماموریتی راکه ملت به آنان واگذارنموده است، تا اجرا کنند،فقط وظیفه ی ملی خود را انجام می دهند،وبه هیچ وجه حق نداردند درآن موضوع چون وچرا کنند."
می بینیم که بنیانگذارجمهوری اسلامی نیز بارهابه این نکته تاکیدکرده اند. خود و حاکمان راخادم مردم دانسته است.
آنچه نگارنده را وادار به این نوشتارنمود،گفتارهاو درددل هایی بود که هنگام گرفتن کارنامه ی دخترم در مدرسه از یکی از همکلاسی هایش شنیدم.
این دختر۱۲ساله گفت: مگر مدیر و معاون مدرسه خودشان انسان نیستند که درد پدر و مادر مرادرک کنند، وبدانند که نداشتن چقدرسخت است؟!به خدا پدر من کارگر است،به سختی زندگی را می گذارانیم،پول لباس و کفش هم نداریم،من با کفش وکیف پارسال به مدرسه آمده ام.
این دانش اموز که پدرش کارگر آموزش وپرورش است در پاسخ این پرسش ما که:
" درروزهای آغاز مهر چه احساسی داشتی وقتی می دیدی همکلاسی هایت باکفش و کیف نو به مدرسه آمده اند،اما تو باهمان کبف و کفش کهنه ی سال گذشته سال تحصیلی ات را آغاز کردِ؟" افزود: من هم مانندبچه های دیگردلم می خواهد، کفش و کیف نو داشته باشم،اما وقتی به چشم های پدرم خیره می شوم ، دلم کباب می شود،و هوس کیف و کفش نو از سرم می پرد.
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش زیک گوهرند
چوعضوی به دردآورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز غم دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند ادمی
خانم نجمه یکی ازاولیای دانش آموزان که برای گرفتن کارنامه ی فرزندش آمده بود، گفت : به خدا قسم یک پسردارم،آن هم سرباز است،پدرش هم آهنگراست اکنون دربیمارستان به خاطر شدت کار بستری است پول ندارم که بابت درمان همسرم بپردازم،مدرسه هم بابت گرفتن کارنامه ۲۵۰۰۰ تومان ازدخترم خواسته است مانده ام که چه خاکی به سرم بریزم،یک زن غریب وخانه دار باید برای پول تحصیل فرزند،و درمان همسرش به چه کسی رو بیندازد؟؟!!
الهه، دانش آموزمدرسه ی شهید " ک " اسلامشهراست،او می گوید: پدرش را ۷ سال پیش از دست داده و مادرش هم خانه دار است. الهه با لحنی آمیخته به گریه می افزاید: یک هفته است دلم می خواهد کارنامه ی تحصیلی ام را ببینم، اما چون ۲۵۰۰۰ تومان ندارم که بابت کمک به مدرسه بدهم،مدیر و ناظم مدرسه از دادن کارنامه ام خود داری می کنند.
سهیلا یکی دیگر ازدانش آموزان این مدرسه می گوید : کارنامه ی مرا به خاطر نداشتن پول نمی دهند،پدرم دلش می خواهد برود، ازدست مدیر مدرسه شکایت کند،اما فرصت این کار راندارد، پدرم می گوید:" فرصت سرخاراندن هم ندارم."
سهیلا در پایان می افزاید: مادرم هم که یک زن خانه دار است، نمی داند، به کجا برود، پیش کی شکایت کند و چه بگوید.
به یکی دیگر ازهنرستانهای کار دانش تهران به خاطر تهیه ی این گزارش سری زدم، آقای جعفری دانش آموز سال دوم رشته ی تاسیسات دراین باره به ما گفت : پدر من کارگر است،او مجبور شده است که به درخواست مدیر ومعاون مدرسه یک میلیون ریال در آغاز ثبت نام به آنان پرداخت کند.
آقای جعفری می افزاید : پدرم گفته است: " اگر این پول را به آنان نپردازم شاید با تو لج کنند ودر آینده مشکلی برایت پیش بیاورند،باهمه ی نداری مجبورم این پول را بپردازم."
درباره ی این مشکلات گفتگویی داشتیم با معاون مدرسه شهیدکشوری وعلت این کار راجویا شدیم،وی گفت: به من ربطی ندارد،مدیرمدرسه به من دستورداده که باید بابت کلاس فوق العاده و کمک به مدرسه از دانش اموزان ۲۵۰۰۰ تومان دریافت کنم.
با سرکارخانم م.ا مدیر مدرسه ی شهید ک تلفنی تماس گرفتیم ، پس از معرفی خود به عنوان گزارشگرروزنامه ایشان گفتند: من با خبرنگاران حرفی ندارم،ازطرفی باید برای گفتگو با خبرنگاران از حراست آموزش وپرورش مجوز بگیرید.
پرسیدم یعنی شما تا این اندازه احساس وابستگی می کنید،که بایک گزارشگرنمی توانید،گفتگوی کوتاهی در باره ی یک پرسش ساده داشته باشید؟
ایشان پاسخ دادند : بله من اینطوری هستم. وگوشی را قطع کرد.
این مدرسه بامیانگین ۴۰۰ دانش آموزچنانچه ازهرکدام از آنان ۲۵۰۰۰ تومان دریافت کند، ده میلیون تومان را گرد آوری نموده است.این مدیر محترم وسایر مدیران منصوب شده می توانند با خون دل خانواده های بسیاری، نظرمدیروحراست آموزش وپرورش را برای بقای خود در پست مدیریت یک مدرسه جلب کنند.و حتی می توانند بخشی از کمبود بودجه آموزش وپرورش رافراهم نماید. اما مدرسه ی کاردانش م.خ که در اسلامشهر واقع است و بطور میانگین از هرکدام از دانش اموزان ۵۰۰۰۰ تومان دریافت کرده با داشتن ۳۰۰ دانش آموز می تواند توانسته ۱۵ میلیون تومان برابر با یکصدوپنجاه میلیون ریال گرد آوری نماید.
این وضعیت تاسف انگیز در همه ی مدارس ایران دیده می شود.
هنگامی که در روزنامه ها خواندم ،آقای رئیس جمهور محترم فرموده اند: من با بشکه ای ۵دلار هم کشور را اداره می کنم ،شگفت زده شدم و هرگز باور نکردم، اما وقتی با این صحنه روبرو شدم،باخوداین شعرحافظ را زمزمه کردم:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود، ولیک به خون جگر شود.
باید گفت: آقای رئیس جمهورشما درست فرموده اید،با بشکه ای ۵ دلارهم میتوانید کشور را اداره کنید. امامهم این است که : " به چه قیمتی؟! "
کو دلی سوزناک تا درغم نداشتن نان ونوای بینوایان اندکی بسوزد؟
کوچشمی پرآب تا درد و اندوه را برگونه های این قوم بی پناه به تماشا بنشیند،وازسردرداشکی بریزد برمزار آرزوهای کوچک این قوم بزرگ ؟
کو گوشی شنواکه پای سخن پر ازناله ی بینوایان ازیاد رفته بنشیند؟
زبانی کو، تافریاد کند، بیچارگیهای مردمی را، که زبان فریادشان هم نیست؟
گروهی آرزویش قرص نان است / یکی درفکر تسخیر جهان است
یکی درگوشه ای جان می فروشد / یکی خلق خدا راخون بنوشد
یکی پنهان بود استاد شیطان / ولی در دیده ها سلطان ایمان
نگاهی کو ببیند،هم خدارا؟ / بخواند قصه ی قوم سبا را
رسول بداقی