چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


شکست


شکست
«گداها همیشه با ما هستند» شامل قصه هایی است با مفاهیم «زوال»، «شکست» و «حسرت»؛ قصه هایی با الگوهای روایی و مضمون های کم و بیش آشنا برای خواننده یی که در این سال ها ترجمه های فراوان از قصه های کوتاه نویسندگان رئالیست قرن بیستم امریکا را خوانده است؛ نویسندگانی که بعضی هایشان مدتی به «چخوف بودن» مفتخر شده اند و اصطلاح «چخوفی» آنقدر برای توصیف آثارشان به کار رفته که گاه خاص بودن و محدود و وابسته بودن این آثار به جغرافیا و فرهنگی که در آن شکل گرفته اند زیر آن اصطلاح بیش از حد کلی و غیردقیق «چخوفی» نادیده انگاشته شده. ضمن اینکه در این قصه ها عاملی گول زننده وجود دارد که خیلی ها را به سمت تقلید از این قصه ها و توهم ساده لوحانه راحت بودن این تقلید کشانده است.
این عنصر گول زننده، ساده بودن ظاهری این قصه ها است که این مورد به ویژه در مورد کارور مشهودتر است. اما آنچه هنگام تقلید از این آثار فراموش می شود این است که در این قبیل آثار پس از زدوده شدن تمام حشو و زوائد، آنچه به جا می ماند لحظه هایی است که در عین گذرا بودن و یک آن درخشیدن بر تنش هایی بنیادین پرتو می افکند حال آنکه مقلدان این قبیل قصه ها دقیقاً نمی دانند چه چیز را حذف کنند و چه چیز را به جا بگذارند و به همین دلیل گاه عناصر برسازنده تنش ها و کنش های اصلی و بنیادین حذف می شوند و آنچه در آثار این مقلدان به جا می ماند مجموعه یی از جزییات بی اهمیت و حشو و زوائدی است که باید حذف می شدند اما به جا مانده اند و این عکس آن چیزی است که در پس پشت ظاهر ساده و گول زننده قصه های نویسندگانی چون توبیاس وولف اتفاق افتاده است. «گداها همیشه با ما هستند» اولین مجموعه قصه یی است که از توبیاس وولف به فارسی ترجمه شده و پیش از این تنها تک قصه هایی از او در گزیده ها و برخی نشریات منتشر شده بود که از جمله این تک قصه ها می توان به قصه «آن میلر دیگر» با ترجمه جعفر مدرس صادقی اشاره کرد که در مجموعه «لاتاری، چخوف و داستان های دیگر» چاپ شده است.
در بیشتر قصه های مجموعه گداها همیشه با ما هستند «شکست» آدم ها و «زوال» و «فروپاشی» امر باشکوه یا امری که از دور و در نگاه کلی نگر ساده انگارانه باشکوه به نظر می رسد یا در درون کانون خانواده رخ می دهد یا در زمینه هایی عمومی تر یا همزمان در هر دو. اما نکته اصلی در این قصه ها دگردیسی مفهوم شکست و فروپاشی در آنها در قیاس با رمان های کلاسیک امریکایی است که در آنها به همین مفاهیم پرداخته شده است.
در قصه های توبیاس وولف دیگر با شکست های بزرگ نظیر شکست های شخصیت های رمان های فاکنر روبه رو نیستیم، همان طور که این قصه ها در قیاس با رمان های کلاسیک از هر گونه ایده بزرگ و جهانشمول فلسفی خالی هستند و در عوض انباشته اند از خرده ایده های پراکنده در اجزای متلاشی و در پیوند با همین خرد شدن ایده های بزرگ است که آدم ها و حوادث نیز خرد و تجزیه و به بارقه هایی بدل می شوند که هر اندازه از «شکست» و «امر باشکوه» را که در آنها جای گیرد در خود حمل می کنند و گاه هر تکه از شکست کلی و عام، با یکی از این بارقه ها خود را یک آن نشان می دهد و محو می شود. اهمیت لحظه در این قصه ها به دلیل همین خصلت آنها است.
در میان قصه های مجموعه «گداها همیشه با ما هستند» قصه «گمشده» از نظر نحوه روایت قدری متفاوت تر با دیگر قصه ها است و همچنین تا حدی از نظر شیوه پرداختن به مفهوم شکست و خود انسانی که به عنوان فرد شکست خورده در مرکز این قصه قرار گرفته است، «گمشده» تا حدی یادآور آثار کلاسیک و البته در حجم و ابعادی کوچک تر است. قهرمان این قصه کشیشی است به نام «پدر لئو»؛ کشیشی که به دلیل طرز تفکر قدیمی و توجه بیش از حدش به جزییات پیرامون نمی تواند خود را در وضعیت موجود تثبیت کند و مدام از جایی به جایی دیگر رانده می شود و سرانجام رویاهای بزرگش در یک صومعه بی نظم و به هم ریخته بر باد می رود. «پدر لئو» مانند بسیاری از شخصیت های دیگر قصه های توبیاس وولف آدمی است با آرزوهای بربادرفته که در بهترین حالت با تحقق کاریکاتورگونه آرزوهای خود روبه رو می شود. آنچه بیش از هر چیز پدر لئو را از برقراری ارتباط با محیط و آدم های پیرامون ناتوان می کند معطوف شدن بیش از حد ذهنش روی جزییاتی است که دیگران بی اعتنا از کنارشان می گذرند و به زندگی خود و لذت بردن از همان اموری مشغولند که امثال پدر لئو را رنج می دهد. «گمشده» تجسم هوشمندانه محو شدن شکوه دروغین یک سیستم طی فرآیند تجزیه شدن است، همان طور که صومعه زیر نگاه ریزبین پدر لئو گسسته و نامنظم و رو به زوال می نماید.
اما وقتی پدر لئو این حقیقت را با مدیر رویاپرداز صومعه در میان می گذارد، مدیر از این تذکر پدر لئو می رنجد و ترجیح می دهد صومعه اش را همچنان یک کل منسجم بپندارد. پس از آن پدر لئو در تقلای بیهوده اش برای زندگی را مثل دیگران گذراندن هم شکست می خورد. هر امر کلی به چشم او به اجزای هراس آوری بدل می شود و این گونه است که وقتی پدر لئو همراه جری- اعانه جمع کن شیاد صومعه- به لاس وگاس رفته تصویر زرق و برق لاس وگاس به این صورت پیش چشمش دگرگون و به منظره یی هراسناک بدل می شود؛ «هلال ماه بالای نخل های بلندی که استخر را احاطه کرده بودند دیده می شد. پدر لئو دسته یی راهزن را تصور کرد که کنار چاهی در صحرا چادر زده اند و بره یی را روی آتش کباب می کنند، نور نقره یی ماه روی فلز حکاکی شده اسلحه هایشان منعکس می شد، زنانی با روبنده در سکوت این طرف و آن طرف می رفتند و دستورات آنها را انجام می دادند.»
این تصویر از آن دست بارقه هایی است که یک دم می درخشند و محو می شوند و تصویری از زوال را در ابعاد کوچک خود فشرده می کنند یا تکه هایی از آن را مثل ترکش هایی می پراکنند.
مارک در قصه «فروپاشی صحرا، ۱۹۶۸» نمونه یی دیگر از شخصیت شکست خورده یی است که رویاهایش بر باد می روند. او در آرزوی خواننده شدن با زن و بچه اش به لس آنجلس می رود. بین راه ماشین شان خراب می شود.
مارک زن و بچه را در یک پمپ بنزین وسط صحرا پیش یک زن و چند مرد می گذارد و خودش می رود دنبال قطعه یی که برای تعمیر ماشین لازم دارد. در صحرا یک نعش کش مارک را سوار می کند. یکی از مسافران نعش کش به مارک پیشنهاد می کند با آنها به سن لوکاس برود. وعده کار و پول مارک را به رفتن وسوسه می کند اما سرعت زیاد نعش کش می ترساندش.
مارک وحشت زده از این سرعت در صحرا پیاده می شود. در فاصله یی که مارک و زنش از هم جدا هستند، کلیت هر کدام شان در ذهن آن یکی تجزیه می شود و هر آن گسست میان مارک و زنش آشکارتر می شود. هر چند این گسست به هیچ وجه ناگهانی رخ نمی دهد و اصولاً در قصه های توبیاس وولف معمولاً از همان آغاز، یک عامل ناجور و ناهماهنگ حضور دارد که خبر از تنش می دهد. در پایان قصه «فروپاشی صحرا، ۱۹۶۸» کریستال- زن مارک- در صحرا میان غریبه هایی که متعلق به سرزمینی دیگر هستند (کریستال امریکایی نیست) رها شده است.
چارلی- قهرمان قصه «داستان ما شروع می شود»- نمونه یی دیگر از انسان شکست خورده است. او که آرزوی نویسنده شدن در سر داشته اکنون پیشخدمت یک رستوران است و تنها دلخوشی اش رفتن به کافه یی است که روزگاری آلن گینزبرگ و جک کرواک به آن می آمده اند. چارلی در نامه هایی که به پدرش می نویسد به دروغ از دوستان نویسنده و هنرمندش سخن می گوید. در حالی که واقعیت چیز دیگری است و «ناشرانی که داستان هایش را برای آنها می فرستد، بدون هیچ یادداشتی پس شان می فرستند- همه جز یکی که با مداد و با خطی خرچنگ قورباغه زیر عنوان داستان نوشته بود؛ دستمون انداخته یی؟» (ص ۱۱۷)
مجموعه «گداها همیشه با ما هستند» پر از این قبیل «خرده دن کیشوت های شکست خورده» است که قادر به انجام حتی کوچک ترین عمل قهرمانانه نیستند.
هر عمل نامتعارفی در این قصه ها یا به شکست منجر می شود یا میل شخصیت قصه به انجام عملی نامتعارف به نحوی کاریکاتورگونه ارضا می شود. شخصیت های طردشده و هر یک به نحوی به حاشیه رانده شده این قصه ها توان هرگونه مقاومت در برابر ایدئولوژی حاکم را از دست داده اند و در جست وجوی یافتن جایگاهی در نظام تثبیت شده و برخورداری از شهرت و موفقیت گاه سر از عوالم مالیخولیایی درمی آورند یا آواره می شوند. مقاوم ترین این شخصیت ها در برابر ایدئولوژی شاید همان «پدر لئو»ی قصه «گمشده» باشد.
توبیاس وولف روایتگر جهانی است که در آن هر ایده بزرگ پیش از شکل گرفتن به نمونه یی فاسد، مضحک و مبتذل از خود بدل می شود و حسرتی از حضور حقیقی خود را برجا می گذارد و حتی در خیلی از مواقع حسرتی از همان حضور کاذب و مبتذل را و در نهایت این شکست زوال و فروپاشی است که به صورت اجزای پراکنده در فضای قصه ها معلق است. مثل ذرات گرد و غباری که سرانجام روی همه چیز را می پوشانند.
علی شروقی
این کتاب با ترجمه منیر شاخساری توسط نشر چشمه منتشر شده است
منبع : روزنامه اعتماد