شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سحرگاهان که مخمور شبانه


سحرگاهان که مخمور شبانه    گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می    ز شهر هستیش کردم روانه
نگار می فروشم عشوه‌ای داد    که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقی کمان ابرو شنیدم    که ای تیر ملامت را نشانه
نبندی زان میان طرفی کمروار    اگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغی دگر نه    که عنقا را بلند است آشیانه
که بندد طرف وصل از حسن شاهی    که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست    خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانیم    از این دریای ناپیداکرانه
وجود ما معماییست حافظ    که تحقیقش فسون است و فسانه


همچنین مشاهده کنید