شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم


دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم    مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم
جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم    وز پی نور شدن موم مرا مالیدم
رای او دیدم و رای کژ خود افکندم    نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم
او به دست من و کورانه به دستش جستم    من به دست وی و از بی‌خبران پرسیدم
ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه    ترس ترسان ز زر خویش همی‌دزدیدم
از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم    همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم
بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ    که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم
شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست    گر چه زارم ز غمش همچو هلال عیدم


همچنین مشاهده کنید