دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

دانی کامروز از چه زردم


دانی کامروز از چه زردم    ای تو همه شب حریف نردم
در نرد دل از تو متهم شد    کو مهره ربود از نبردم
گفتم که دلا بیار مهره    کز رفتن مهره من به دردم
بگشاد دلم بغل که می جو    گر هست بیاب من نخوردم
دیوانه شدم ز درد مهره    دل را همه شب شکنجه کردم
می گفت بلی و گاه نی نی    گه عشوه بداد گرم و سردم
گفتم که تو برده‌ای یقین است    من از تو به عشوه برنگردم
دل گفت چگونه دزد باشم    من خازن چرخ لاژوردم
زین دمدمه از خرم بیفکند    دریافت که من سلیم مردم
خر رفت و رسن ببرد و دل گفت    من در پی گرد او چه گردم


همچنین مشاهده کنید