جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

چریک ماجراجو


چریک ماجراجو
«من یک ماجراجو هستم. اما نه از آنهایی که برای اثبات شجاعت‌شان زندگی را به بازی می‌گیرند. من دنبال مرگ نمی‌گردم، اما احتمال رویارویی با آن وجود دارد. پس شاید این خداحافظی من باشد. از این فرمانده کوچک یادی بکنید.»
ارنستو چه‌گوارا دلاسرنا وقتی این جملات را در سطرهای پایانی آخرین نامه‌اش به پدر و مادر می‌نویسد، شاید سایه مرگ را نزدیک‌تر از همیشه حس می‌کند. سایه‌ای که چند روز بعدتر نمایان شد و چه‌گوارای افسانه‌ای را همراه تقدیر خویش کرد. چه‌گوارا کشته شد تا اسطوره عصر جدید شکل گیرد. اسطوره‌ای که تا پایان قرن بیستم، در اوج ماند و همچون جاودانه‌ترین انقلابی جهان معاصر رخ نمود. او اشعار پابلو نرودا را در کوله‌پشتی‌اش حمل می‌کرد اما موسیقی مورد علاقه‌اش صدای رگبار مسلسل‌ها بود. جنبش آزادیخواهی آمریکای لاتین را رهبری می‌کرد اما جامعه آزاد را تاب نمی‌آورد و رویارویی‌اش با نسل جدید رهبران شوروی و خروشچف نیز از آن روی بود که او تحقق آرمان‌های خویش را در استالینیسم آسان‌تر می‌دید. چه‌گوارا اسطوره انقلابی‌گری قرن بیستم بود. از آمریکای لاتین و کوبا گرفته تا چین و کره‌شمالی آوازه‌اش پیچیده بود و بعد از انقلاب کوبا، اگرچه فیدل کاسترو را حکومت‌گری خوش آمد و بر صندلی سیاست نشست، اما چه‌گوارا با دولت‌داری میانه‌ای نیافت و راهی دیگر آغاز کرد. راهی که البته خیلی زود به بیراهه ختم شد. چه‌گوارا بعد از پیروزی انقلاب کوبا چندی با جامه چریکی بر تن سفر آغاز کرد. به چین مائوئیست سفر کرد و بعد هم کره شمالی کمونیست. به اروپا رفت و با جوانان چپ‌گرای انقلابی آن منطقه هم‌سخن شد و در این سفرها بود که توجه‌اش به کنگو و مبارزات آزادیخواهانه پاتریس لومومبا جلب شد. سفر چه‌گوارا به کنگو در قلب آفریقا اما خوش‌یمن نبود و چریک جوان آرژانتینی باتجربه شکست به کوبا بازگشت. باز هم آرامش نداشت و جانب سفری دیگر گرفت. مقصد این بار نزدیک بود؛ بولیوی. تجربه آزادیخواهی چه‌گوارا در بولیوی نیز با شکست همراه شد. شکستی که با مرگ او رقم خورد و همین شکست‌ها باعث شد تا منتقدان‌اش درباره او بگویند: «چه‌گوارا داستان انقلاب کوبا را درست نفهمیده و متوجه ارتباط ضعیف ارتش باتیستا و قدرت فیدل کاسترو در سازماندهی جنبش سیاسی جدید در مناطق شهری و جدا از مبارزات چریکی نشده است.»
چه‌گوارا پزشکی بود که به یک چریک تبدیل شد. او البته یک روشنفکر هم بود. کتاب‌های ژان‌پل‌سارتر و فرانتس فانون را می‌خواند و همزمان استراتژی‌های نظامی را می‌آموخت، تامل می‌کرد و خود شیوه جدیدی برای جنگ‌های چریکی تعریف می‌کرد. شیوه‌ای که خود در اجرای آن ناتوان ماند. اگرچه همچون الگوی ثابت مبارزه پارتیزانی با اقبال جوانان انقلابی هم‌عصر خویش مواجه شد و گویی باید زمان می‌گذشت تا این چریک‌ها نیز در میانه راه باز مانند و آهی از سر حسرت کشند.
بدین‌ترتیب اگر ارنستو چه‌گوارا، جامه پارتیزانی از تن به در نیاورد تا انقلاب کوبا را به دیگر مناطق صادر کند، جوانان انقلابی هم البته به تاسی از چه‌گوارا، جامه پارتیزانی پوشیدند و راه رفته و تجربه چه‌گوارا را خود تکرار کردند و در این تکرار یا سرنوشتی همچون اسطوره خویش یافتند یا خوش‌اقبال بودند و این شانس را یافتند که تصویر گویا و زنده‌ای از فعالیت‌های چریکی ترسیم کنند. تصویری که در آن جوانان انقلابی پیراهن‌هایی با تصویر چه‌گوارا بر تن داشتند و همزمان اما یک علامت سوال را همراه فعالیت خویش می‌کردند؛ آیا عصر چه‌گوارا با مرگ او به پایان رسیده یا هنوز هم می‌توان به پیروزی جنبش‌های چریکی دل بست؟ این پرسش بسیار تکرار شد. هم اعضای چریک‌های فدایی خلق در ایران آن را از خود پرسیدند و هم حتی جوانان انقلابی فرانسه در مه ۶۸ و دیگرانی بسیار هم البته هم‌چنین. چه آنکه پیام مبارزاتی چه‌گوارا وقتی از عصر خویش دور افتاد، شباهتی با پیام مبارزاتی بنیادگرایان جهان جدید یافت آنجایی که خطاب به همراهان مبارزه‌اش در کنگو و بولیوی توصیه می‌کرد: «هر کجا که مرگ غافلگیرمان کند، بگذارید به آن خوشامد بگوییم، مشروط بر اینکه بانگ پیکارمان دست کم به گوش یک شنوا رسیده باشد؛ مشروط بر اینکه دستی دیگر به یاری دراز شود و سلاحی بردارد و مردان دیگری برای خواندن سرود عزا با نوای شلیک مسلسل همصدا شوند و بانگ پیروزی دیگری را فریاد کشند.» تراژدی اما در همین جا اتفاق افتاد. گویی دیگر گوش شنوایی یافت نمی‌شد و دستی دیگر به یاری دراز نمی‌شد و صدای شلیک مسلسل دیگر به گوش نمی‌رسید. چه‌‌گوارا در عصر خویش پایان یافت همچنان که تجربه چریک‌های مبارز در دیگر کشورها نیز در عصر خویش پایان یافت تا از ارنستو چه‌گوارا یادی در ذهن‌ها بماند، تصویری نقش شده بر کالاهای تجاری و نوشته‌هایی له یا علیه او اما از شیوه مبارزه چریکی‌اش شاید هیچ.
ارنستو چه‌گوارا خیلی خوش‌اقبال بود که درست چند ماه قبل از زبانه گرفتن آتش شورش‌های دانشجویی ماه مه ‌۶۸ کشته شد تا تصویرش نماد مبارزه دانشجویان پاریس، مکزیک و پراگ شود. دانشجویان جوانان معترض آن روزها، هرچه می‌خواستند در چه‌گوارا دیدند و اینچنین شد که چریک آمریکای لاتینی در چشم به‌هم‌زدنی به «اسطوره مبارزه» تبدیل شد. او در این سال‌ها روح تکان‌دهنده آنهایی شد که رویای تغییر و بهتر ساختن جهان را درسر می‌پروراندند اما نه در نوشته‌های به جای مانده از او و نه در روش زندگی‌اش، رهنمودهایی برای اجرای موفقیت‌آمیز این رویا به چشم نمی‌خورد. چه‌گوارا به راستی اسطوره شد، اما آنچه چریک ۳۹ ساله آرژانتینی را اسطوره کرد نه روش مبارزاتی او که شیوه اسارت و اعدام‌اش بود. چه‌گوارا در جست‌وجوی مرگ به قاره‌های مختلف رفته بود اما سرانجام در دهکده کوچک لاهیگدا و در مجاورت زادگاهش آرژانتین، به مرگ رسید. وصالی که البته چریک آمریکای لاتینی را مبهوت کرد. شاهدان آخرین لحظات زندگی چه‌گوارا می‌گویند که او نمی‌خواست بمیرد و پس از دستگیری باور نداشت که سربازان بولیویایی جرات کنند که «چه‌گوارای افسانه‌ای» را به گلوله ببندند. شاید آن لحظات در این فکر بود که مرگ در دهکده‌ای دوردست، رهاوردی ناچیز برای نام‌آورترین چریک آمریکای لاتین می‌تواند باشد. کسی نمی‌داند، شاید آخرین دقایق زندگی ارنستو چه‌گوارا با یادآوری مجادله‌اش با معاون خروشچف گذشت. همان مجادله معروف که خشم و جدایی چریک جوان از شوروی را همراه آورد. چه‌گوارا معامله خروشچف با کندی را تاب نیاورد و برچیدن شدن سپر موشکی شوروی از کوبا را با حسرت می‌نگریست و پاسخ معاون خروشچف را با خشم می‌شنید: «تو آماده‌ای زیبا بمیری، اما سوسیالیسم باید زنده بماند. مردن زیبا به تنهایی ارزش ندارد.»
چه‌گوارا در سال ۱۹۶۱ ـ هفت سال پیش از مرگ ـ به یک روزنامه‌نگار گفته بود: «چه بخواهید، چه نخواهید، هر انقلابی با مقداری استالینیسم توام خواهد بود.» صحت این گفته اما در انقلاب کوبا به صورت کامل به اثبات رسید. هنوز یکسال و نیم از ورود او و همراهانش به‌هاوانا نگذشته بود که تمام مقدمات لازم برای استقرار جامعه «ایده‌آل» و «مدینه فاضله» سوسیالیسم فراهم شده بود تعدد مطبوعات به صورت کامل از بین رفته، بخش‌های وسیعی از اقتصاد به مالکیت دولت درآمده بود، نه حزبی اجازه فعالیت داشت، نه هیچ سندیکای مستقلی وجود داشت. ابتدا «آزادی» از مردم گرفته شد تا «نان» با سهولت بیشتری ستانده شود و در این مدت فقط «مبارزه با بیسوادی» باقی مانده بود و «کاهش مرگ و میر» که به عنوان پیشرفت‌های رژیم جدید علم شود.
حتی آن هنگام که کاسترو در اندیشه الگوگرفتن از تجربه‌های حکومت استالین نبود، چه‌گوارا آنقدر او را تشویق کرد تا «اردوگاه کار» در کوبا نیز سربرآورد و مخالفان را در خود جای داد. شاید این خوش‌اقبالی مردم کوبا بود که دولتداری به مذاق چریک آرژانتینی خوش نیامد و او اسباب حکومت را برای فیدل کاسترو برجای گذاشت و جامه پارتیزانی از نو پوشید و به دنبال برساختن جامعه‌ای آرمانی، کوبا را ترک کرد. چه‌گوارا که دیگر از شوروی نیز دست شسته بود، آماده بود تا دستاورد انقلاب کوبا را به تنهایی و همراه با گروه کوچک پارتیزان‌های کوبایی به دیگر نقاط صادر کند. اینچنین بود که در بحبوحه جنگ ویتنام، گروه‌های آزادیبخش را به «برافروختن صدها ویتنام» برای به زانو درآوردن ایالات متحده آمریکا نوید داد و خود راه آفریقا پیش گرفت. چه‌گوارا اما هنوز هم به دنبال ویتنامی دیگر بود و این بار آن را نزدیک‌تر یافت؛ در بولیوی. اصلا چه‌بسا بولیوی شبیه‌تر به ویتنام بود تا کنگو. حکومت نظامی بولیوی با حمایت‌های آشکار ایالات متحده بنای سرکوب مخالفان برداشته بود و چه‌گوارا یاران نزدیک را بسیج کرد و ناشناس وارد این کشور شد تا با تقویت جنبش پارتیزانی، انقلابی دیگر را تجربه کرده باشد. در بولیوی مبارزه را با نام فقیرترین‌ها آغاز کرد؛ با نام دهقانان سرخپوست. اما آنها از او چشم یاری نداشتند که او سفیدپوستی بود تحصیلکرده که اسپانیایی حرف می‌زد. در ذهن و زبان دهقانان بولیویایی یک سوال می‌چرخید که: «آیا می‌شود به این آدم اعتماد کرد؟» دهقانان به این پرسش، پاسخی منفی دادند و به این ترتیب چه‌گوارا نتوانست حتی یک نفر از روستاییان را به حمایت از انقلاب مدنظر خویش وادارد. او و چریک‌های همراهش تنها ماندند و باز هم شکستی دیگر همراه با تجربه عملیات‌های چریکی‌اش شد. شکست در بولیوی اما گویی از پیروزی در «صدها ویتنام» مدنظر چه‌گوارا مقبول‌تر افتاد. چریک جوان از پس این شکست، نام‌آور شد و اسطوره «چه» از آن پس فراگیر. منتقدان آمریکای لاتینی عملیات‌های پارتیزانی می‌گویند: «اگر شخص چه‌گوارا، به عنوان بزرگ‌ترین مظهر نگرش‌های انقلابی و چریک رزمنده کارکشته، درمبارزه چریکی در گذشته است و اگر جنبش در آزادسازی بولیوی شکست خورده، گویای آن است که او چقدر بر خطا بوده است و بس!» و همزمان رژی دبره، فیلسوف فرانسوی و متحد نزدیک «چه» و کاسترو، ذهنیت مبارزاتی چه‌گوارا را اینگونه توصیف می‌کند: «ارنستو آدمی انقلابی بود که اگرچه مورد ستایش اما خالی از دغدغه وجدان بود. کسی که در نظرش هدف، وسیله را توجیه می‌کند. برداشت پرشور او از درستی و درستکاری چیزی از سنگدلی درخود داشت.» سنگدلی‌ای که البته چه‌گوارا، خود در تعلیمات چریکی‌اش به سربازان توصیه می‌کرد: «نفرت به عنوان عنصر مبارزه! نفرت تزلزل‌ناپذیر نسبت به دشمن، نفرتی که مرزهای طبیعی انسان را متلاشی می‌کند و او را به ماشین سرد و موثر کشتن تبدیل می‌کند. سربازان ما باید چنین باشند. بدون نفرت، خلق قادر نخواهد بود بر دشمن درنده‌خو پیروز شود.»
مریم شبانی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید