جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

خانه سرهنگ زیبایی


خانه سرهنگ زیبایی
ماه های آخر عمر رژیم شاه، تظاهرات مردمی شکلی مستمر پیدا کرده بود. با روی کار آمدن بختیار رژیم درصدد بود با دادن امتیازاتی به مردم آنها را قدری آرام کند. یکی از خواسته هایی که توسط روحانیون مطرح شده بود انحلال ساواک بود. اما مردم در به در دنبال شکنجه گرها می گشتند که آنها را مجازات کنند. کافی بود جوان های محل یک ساواکی را شناسایی کنند و نقشه یی برای انتقام گرفتن از او بریزند.
کار به جایی رسید که رهبر انقلاب در این رابطه موضع گرفتند و مردم را به آرامش دعوت کردند به صرف اتهام با افراد برخورد نکنند و نیز از برخوردهای شخصی خودداری کنند. یکی از مواردی که در آن روزها خیلی خبرآفرین شد منزل سرهنگ زیبایی در خیابان بهار تهران بود. این خانه توسط مردم کشف و تصرف شد. اما پس از آن خبرها و به ویژه شایعات زیادی در میان مردم پخش شد. این شایعات دهان به دهان می گشت و بر شدت و کیفیت آن افزوده می شد. خیلی ها می گفتند از این محل چند گونی ناخن کشیده شده بیرون آورده اند. جالب این بود که این شایعات به راحتی پذیرفته شده و بر نفرت مردم می افزود. حمید داودآبادی این ماجرا را چنین نقل می کند؛ آن طور که مردم می گفتند، پیرزن و پیرمردی مسیحی که روبه روی حیاط آن خانه زندگی می کردند، بر حسب اتفاق می بینند که یک ماشین به داخل حیاط خانه وارد شده و چند مرد، دختری را که چشمانش را بسته بودند، به زور به داخل زیرزمین آنجا می برند. پیرمرد سراسیمه به خیابان تخت جمشید (طالقانی ) می رود و خطاب به جوانانی که تظاهرات می کردند و مرگ بر شاه می گفتند، می گوید ؛
- اگه خیلی مردین، بیایید سراغ این بی شرفا که دخترمردم رو دزدیدن.
کسی نمی دانست با چه صحنه یی روبه رو خواهد شد. فکر می کردند فقط سه نفر اراذل و اوباش که دختری را به زور دزدیده اند، در خانه هستند.
به محض اینکه چند نفری از دیوار رفتند بالا، ساواکی ها از زیرزمینی که به ساختمان پشتی راه داشت، فرار کردند. تازه مردم فهمیدند که اینجا یکی از خانه های امن ساواک است که زیرزمین آن شکنجه گاه نیروهای مبارز بود. بعدها در جایی، درباره چگونگی کشف شکنجه گاه سرهنگ زیبایی، این گونه خواندم؛ «ساعت ۱۰ صبح روز چهارشنبه ۵/۱۰/۱۳۵۷ در تقاطع خیابان سمیه کنونی و ملک الشعرا بهار، مقابل اداره اصناف، جمعیت تظاهرکننده به یک اتومبیل مرسدس بنز مشکوک می شوند و پس از مشاهده بی سیم آن، هنگامی که می خواهند داخل آن را بازرسی کنند، سرنشین اتومبیل مسلسلی از زیر صندلی بیرون کشیده و به سوی مردم تیراندازی می کند و یک زن چادری و دو جوان را به خاک و خون می کشد و خود با سرعت فرار می کند و در خیابان تخت جمشید سوار یک آمبولانس ارتشی در حال حرکت شده و می گریزد. هنگام فرار دفترچه و قباله یی از جیبش بیرون می افتد که مردم بلافاصله آن را برمی دارند و می بینند روی آن نوشته؛
سرهنگ علی زیبایی - آدرس - خیابان بهار بالاتر از تخت جمشید - کوچه مهتاب - شماره ۴
بلافاصله جمعیت برای دستگیری او، به سوی خانه هجوم می برند اما متاسفانه او را نمی یابند اما خانه مجللش را با تمام وسایل لوکس آن به آتش کامل می کشند. مردم قالی های او را با کارد تکه تکه می کنند و لوسترها و چینی آلات و ظروف قیمتی را به کلی خرد می کنند. علاوه بر آن سه قبضه اسلحه کمری و یک دستگاه بی سیم و مقدار زیادی لوازم مخابراتی و کتب و اعلامیه های جعلی توسط مردم مصادره می شود.
اتومبیل مرسدس بنز این جانی سابقه دار در همان خیابان سمیه به آتش کشیده می شود و اتومبیل دیگرش در منزل خیابان بهار.
سرهنگ بازنشسته علی زیبایی از شکنجه گران معروف و قدیمی ساواک است که همراه «سیاحتگر» از زمان حزب توده مامور بازجویی و شکنجه بوده است.
مردمی که در آتش سوزی خانه این مزدور شرکت داشتند، می گفتند «اشیای این منزل از پول خون جوانان وطن تهیه شده و حرام است و به این دلیل کسی چیزی را با خود نمی برد.»
شکنجه گاه سرهنگ «علی زیبایی» در خیابان بهار بالاتر از خیابان تخت جمشید (طالقانی)، دو ساختمان در مجاورت هم بود که از زیرزمین به واسطه تونل تنگ و تاریکی با هم ارتباط داشتند. با هجوم مردم، ساواکی ها فرار کردند ولی آثار شکنجه ها برجای ماند. خیلی دوست داشتم آنجا را ببینم. یکی از روزها همراه پدرم به آنجا رفتیم. خانه اولی که در خیابان بهار قرار داشت چنان مساله یی نداشت و ظاهراً محل کار و منزل سرهنگ زیبایی بود. اما وقتی وارد خانه اصلی که در کوچه پشتی بود شدیم، وحشت سراسر وجودم را گرفت. اسباب و وسایل شکنجه به وفور به چشم می خورد. ناخن های کشیده شده در گوشه و کنار پخش بودند. موهای کنده شده، خون فردی بر در و دیوار، همه و همه حکایت از وحشیانه بودن اعمال ساواکی ها داشت. یک قطعه از پای انسانی را میان خاک و خïل ها پیدا کردم که هنوز گوشتش تازه بود. وارد زیرزمین که شدیم، راهرو خیلی تاریک و تنگ بود. اما مردم با روشن کردن کاغذ و مقوا، پیش می رفتند. داخل راهرو، اتاق های کوچکی در سمت چپ بود که هرکدام برای خود لوازمی خاص داشتند.
داخل یکی از اتاق ها وانی بود که می گفتند در آن اسید می ریختند و زندانی ها را داخل آن خوابانده و نابود می کردند. داخل اتاق دیگر، تختخواب دوطبقه یی بود که مثل شوفاژ لوله کشی شده بود و هنگامی که داغ می شده، زندانی را لخت روی آن می خواباندند، همان گونه که درباره «مهدی رضایی» از کشته های مجاهدین معروف بود که در دادگاه گفته بود؛ «مرا روی اجاق خواباندند و پشتم را سوزاندند.»
سوراخی روی دیوار یکی از اتاق ها بود که خیلی حساس شدم. جلو که رفتم، از پشت آن متوجه شدم انگشت را که داخل آن می کردند، گیوتین کوچکی آن را قطع می کرده. در تاریکی و سیاهی اتاق ها، همچنان فریاد مظلومانه آنان که در تنهایی شکنجه شده و کشته شده بودند، در گوشم می پیچید. گریه ام گرفت. دیوانه شدم. مگر ممکن بود انسان به قدری پست باشد که برای به حرف آوردن طرف مقابل خود، این گونه وحشی شود؟
صندلی در یکی از اتاق ها بود که شکل خاصی داشت. می گفتند «آپولو» است. به گونه یی بود که مثل آرایشگاه های زنانه کلاهی فلزی بر سر کسی که آنجا می نشست، قرار می گرفت و شکنجه اش می دادند. با دیدن هر کدام از آنها، وحشت و نفرتم از رژیم شاه بیشتر شد. تنها خدا می دانست چند نفر از جوانان این مرز و بوم، در آن شکنجه گاه زیر سخت ترین فشارها جان به جان آفرین تسلیم کرده اند. با خود گفتم؛ «خدا را شکر که من یکی با اینکه کار چندانی نکرده ام، ولی کارم به اینجاها کشیده نشد وگرنه حتماً همان اول با دیدن اینها حرف می زدم،
همه در و دیوار زیرزمین که محل اصلی شکنجه گاه بود، تاریک و سیاه شده بودند و همین به وحشتناکی آنجا شدت می داد. البته ما که با چشم باز داخل آنجا شدیم و در کمال امنیت، آن گونه ترسیدیم، پس وای بر آن دخترها و پسرهایی که با چشم بسته و میان ده ها شکنجه گر، به آنجا برده می شدند و می شدند موش آزمایشگاهی شکنجه گرهای قرون وسطایی ساواک...
عجب جای وحشتناکی بود. محکم دست پدرم را گرفته بودم تا در تاریکی راهرو گم نشوم . هیچ چراغی روشن نبود. ظاهراً مردم ساختمان را که داغان کرده بودند، سیم کشی هم خراب شده بود. یک کارتن مقوایی وسط راهرو آتش زده بودند و بعضی ها هم تکه یی از آن را مثل مشعل در دست داشتند. بوی دود، چشمان همه را می سوزاند.
وقتی فکر کردم که تا چند روز قبل در همین جا، ساواکی ها چه بلایی سر مردم می آوردند، تنم لرزید. خدا می داند ساواک شاه، چند تا از این خانه ها در سطح کشور داشت .
روزنامه کیهان درباره خانه سرهنگ زیبایی نوشت؛ «شکنجه گاه مخفی ساواک در تهران کشف شد.»
خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خوردهای خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیرزمینی شدند که در آن، سلول های متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوان های پوسیده انسان دیده می شد.
این خانه که مردم به آن «خانه وحشت» نام داده اند، در خیابان بهار، خیابان «جهان» قرار داشت.
این خانه مدتی نیز در اختیار اداره یی از ساواک بود که بسیاری (از دستگیرشدگان) در آنجا بازجویی شده اند.
شاهدان عینی به خبرنگار کیهان گفتند؛ هنگامی که وارد خانه شدیم، ابتدا فکر می کردیم یک محل مسکونی است، ولی با کمال تعجب متوجه شدیم که این خانه به یک شکنجه گاه بیشتر شبیه است. به اتفاق عده یی از مردم که به داخل خانه هجوم آورده بودند، شروع به بازرسی این محل کردیم و به یک زیرزمین که توسط تونل بزرگی به خانه دیگری در فاصله تقریبی ۱۵۰ متر راه داشت، رسیدیم. در این تونل انواع وسایل شکنجه دیده می شد. بعضی از این وسایل شکنجه هنوز خون آلود بود و معلوم بود که به تازگی مورد استفاده قرار گرفته است. در گوشه دیگر این تونل، مقدار زیادی لباس های زیر زنانه و مردانه که مملو از خون بود، روی هم انباشته شده بود و چند تکه از استخوان های قسمت مختلف بدن دیده می شد. در این تونل، سلول های کوچکی دیده می شد که متهمان فقط می توانسته اند در آن بایستند. تونل آنقدر تاریک بود که نور چراغ قوه های قوی نمی توانست آن را روشن کند. تصویر پوسترهای ناخن های لاک زده زنان و دخترانی که شکنجه شده بودند، به دیوار اتاق ها نصب شده بود و تصویرهای دیگری هم بود که چند نفر را در حال شکنجه شدن نشان می داد. این تصاویر ظاهراً برای شکنجه روانی به کار می رفته است. هجوم بی سابقه مردم برای تماشای این شکنجه گاه، باعث شد ماموران فرمانداری نظامی بعد از تیراندازی و متفرق کردن مردم، ماشین آلات را از آن محل خارج و به نقطه نامعلومی منتقل کنند.
سرهنگ زیبایی که صاحب این خانه است، هنگام آتش زدن خانه فرار کرد.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید