جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

چرا کسی جرات ندارد


چرا کسی جرات ندارد
فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا (نخست وزیر رژیم پهلوی) در چند سال آخر قبل از سرنگونی، سفیر ایران در سازمان ملل متحد بود. وی خاطرات این سال ها را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نوشت و در سال ۱۳۵۸ در پاریس به زبان فرانسوی منتشرکرد. سال بعد کتاب به انگلیسی ترجمه شد و در لندن و نیویورک به چاپ رسید. چند سال بعد این کتاب در ایران ترجمه شده و تحت عنوان «سقوط شاه» توسط موسسه اطلاعات منتشر شد. فریدون هویدا در این کتاب به چگونگی سقوط رژیم شاه براساس مشاهدات خود اشاره می کند. یکی از فرازهای کتاب ملاقاتی است که وی با محمدرضاشاه در سال ۱۳۵۷ داشته است. زمانی که قیام مردم قم و تبریز به وقوع پیوسته بود در هر کدام از این شهرها عده یی به شهادت رسیده بودند و مردم ناراضی از حکومت در پی فرصتی برای ابراز اعتراض خود می گشتند. سراسر کشور به سمت خیزشی عمومی پیش می رفت. مکانیسم رشد نارضایتی و چگونگی سقوط رژیم پهلوی مساله یی که گرچه درباره اش سخن زیاد گفته شده اما هنوز جای تامل دارد. به ویژه امسال که در سی امین سال پیروزی انقلاب هستیم و در این سال ها اسناد و خاطره های زیادی از افراد مختلف اعم از موافقان و مخالفان رژیم شاه منتشر شده است می توان به این مباحث پرداخت. اینکه در چنین شرایطی شاه و اطرافیانش در چه فکری بودند و چگونه بحران را تشدید کرده و به سقوط رسیدند برای همه ایرانیان می تواند خواندنی باشد. این مساله را در مشاهدات فریدون هویدا پی می گیریم.
● آخرین ملاقات من با شاه
«آن روز بعدازظهر که در کاخ منتظر فرا رسیدن نوبتم برای ملاقات با شاه بودم، چند تن از ژنرال های ارتش نیز با لباس های پرزرق و برق قیطان دوزی شده و مدال های مختلف در انتظار ملاقات با شاه به سر می بردند و در همان حال بدون آنکه واقعاً نشانی از ناراحتی و پریشانی نسبت به حوادث قم، تبریز، اصفهان و یزد در آنها مشهود باشد راجع به مسائل گوناگون قسمت های تحت فرماندهی خود در ارتش با یکدیگر بحث می کردند. بعد از اینکه نوبت ملاقات من رسید، شاه بلافاصله سخنانی را در باب لزوم تعقیب سیاست لیبرالیسم در مملکت آغاز کرد و مثل همیشه بدون آنکه حتی یک لحظه به من فرصت اظهارنظر بدهد درست مثل شخصی که دارد تمرین نطق می کند پشت سر هم حرف زد.
تصویری که شاه از مملکت و پیشرفت های آن ترسیم کرد خیلی خوشبینانه بود و ضمن آن هم البته مدعی شد «ما توانستیم تورم را مهار کنیم». به نظر من هم این ادعای درستی بود و در ایران نرخ همه چیز و به خصوص مواد غذایی در سطح قابل قبولی قرار داشت ولی مساله اینجا بود که مواد غذایی را فقط می شد در بازار سیاه یافت، نه با نرخی که دولت اعلام کرده بود. شاه ضمن صحبت هایش به ناآرامی هایی که در کشور پدید آمده بود نیز اشاره کرد و ضمن آن گفت؛«...حوادث تبریز و اصفهان به نظر نمی رسد اهمیت چندانی داشته باشد چون اینها بهایی است که باید برای برقراری دموکراسی در کشور پرداخت شود. مساله هم آنقدرها خطرناک نیست و اصلاً باید دید چه کسانی با من مخالف هستند؟ خمینی؟ که کسی او را به حساب نمی آورد... سنجابی و بقیه؟ که اصلاً لیاقت ندارند و بعضی هایشان هم خیانتکارند...»
ولی موقعی که احساس کرد از شنیدن خیانتکار بودن سنجابی و همکارانش ناراحت شده ام، مستقیم به چشمانم نگاه کرد و گفت؛«بله، ما در مورد ارتباط های این افراد با خارجی ها مدارکی داریم. آنها مثل مصدق با ارباب های خارجی ارتباط دارند.» با شنیدن این حرف بلافاصله پرسیدم؛«اگر چنین مدارکی وجود دارد پس چرا اعلیحضرت آنها را منتشر نمی کنند؟»... و شاه هم فوراً جواب داد؛«موقعش که برسد حتماً این کار را می کنیم.» در پاسخ به گفته های شاه کوشیدم نتایج منفی حاصل از چنین عقایدی را برایش توضیح دهم ولی احساس کردم بیهوده دارم وقتم را تلف می کنم. چون شاه به «تمدن بزرگ» ابداعی خود همچون کودکی به اسب چوبی اش عشق می ورزید و آن را به صورت یک دنیای طلایی مجسم می کرد. در حالی که «تمدن بزرگ» او به نظر من یک دنیای خیالی بیش نبود و با واقعیت فرسنگ ها فاصله داشت. هنوز جملاتم را تمام نکرده بودم که شاه به میان صحبتم پرید و گفت؛«نشنیده ام که کسی از کتابم به جز تعریف حرفی زده باشد و اصولاً باید دانست آنچه در این کتاب مطرح کرده ام برای آینده کشور اهمیت فوق العاده یی دارد.» تعجب من بیشتر این بود که چطور شاه پس از ۳۷ سال سلطنت، هنوز به خطر چاپلوس ها و تملق گوها واقف نشده است؟ فواد روحانی- که ترجمه انگلیسی کتاب «به سوی تمدن بزرگ» شاه را انجام داده است- با سهیلا شاهکار - کمک کار وی - و من هم عقیده بود که این کتاب را اگر حاصل تراوشات مغز یک مجنون ندانیم، چاره یی نداریم جز آنکه مطالبش را نوعی هذیان گویی تلقی کنیم. چون شاه در کتابش به ترسیم جامعه یی پرداخته بود که هرگز نمی شد در جایی نظیرش را یافت و ما آنقدر که راجع به انتشار چنین مطالبی نگرانی داشتیم به عکس العمل های نامطلوبی که مسلماً به وجود می آورد، فکر نمی کردیم.
قبل از آنکه برای ملاقات شاه به تهران بیایم در سنگال بودم. آنجا ضمن ملاقاتی که با «صدرالدین آقاخان» و «آندرویانگ» نماینده وقت امریکا در سازمان ملل متحد داشتم به آنها گفتم؛«... باورنکردنی است شاه آنقدر از واقعیت ها فاصله گرفته که معتقدم اگر وضع به همین منوال ادامه یابد در آینده او با مشکلات فراوانی روبه رو خواهدشد.» بعد که به تهران آمدم ضمن ملاقات با مقامات کشور پی بردم مفاد کتاب شاه اصلاً درباره آنها مصداق ندارد. ولی به رغم چنین وضعیتی در ملاقات خود با شاه از او شنیدم که می گفت؛«... چون داریم به مرحله جدیدی از انقلاب مان قدم می گذاریم، لازم است رو به سوی لیبرالیسم برویم. همان طور که خوان کارلوس هم این کار را انجام داد. البته برای او مختصر محذوری هم پیش آمد.» موقعی که قصر شاه را ترک کردم، احساس بدبینی سراپای وجودم را فراگرفته بود و در همان حال نیز از این مساله رنج می بردم که چرا کسی جرات ندارد به شاه بگوید؛ هرگز نخواهی توانست در عین حال هم ژنرال فرانکو باشی و هم خوان کارلوس۱.
... در سفر به ایران هر جا رفتم و با هر کس - اعم از آشنا یا بیگانه- صحبت کردم همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمی دادند ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانواده او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا این کار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف خواهر دوقلوی شاه جایگاه ویژه یی داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدف گیری می شد. موقعی که در سال ۱۹۷۷ یعنی شهریور۱۳۵۶ اتومبیل والاحضرت اشرف هنگام بازگشت از قمارخانه یی در شهر کان- جنوب فرانسه- مورد حمله قرارگرفت، شایعات فراوانی راجع به این حادثه در تهران بر سر زبان ها بود. عده یی می گفتند درگیری بیشتر جنبه درون گروهی قاچاقچی های مواد مخدر را داشته و گروهی دیگر نظر می دادند این حمله کار سازمان مافیا بوده است. اسم کسانی که جزء اطرافیان والاحضرت به حساب می آمدند همیشه دهان به دهان می گشت و همه بر این اعتقاد بودند که والاحضرت و اطرافیانش تجارت خارجی مملکت را به انحصار خود درآورده ند. »۲
فریدون هویدا در جای دیگری از خاطرات خود به اوج گیری تظاهرات مردم اشاره کرده و برخورد شاه را با این مساله نشان می دهد و آن را دلیل دیگری بر نظر خود مبنی بر فاصله گیری شاه از واقعیت موجود می گیرد.
«شاه در مصاحبه با خبرنگار روزنامه «اخبار» امریکا و «گزارش های جهان» که مطالب آن بعداً در شماره ۲۶ژوئن
- ۵ تیر ۱۳۵۷- این نشریه به چاپ رسید، اظهار داشت؛ «این تظاهرات نوعاً به خاطر انتقام جویی های شخصی صورت می گیرد.» وی در این مصاحبه ضمن معرفی بعضی رهبران مذهبی به عنوان مخالفان برنامه های مدرن سازی مملکت پدیده خارق العاده یی را که به صورت همکاری کمونیست ها و مسلمانان علیه او شکل گرفته بود، محکوم کرد و آنگاه با خونسردی افزود؛ «هیچ کس قادر به سرنگونی من نیست، زیرا ۷۰۰ هزار نظامی، کارگران و اکثریت مردم پشتیبان من هستند.» .... مساله مهم در این مصاحبه چشم پوشی شاه از ادعای همیشگی اش در مورد دوره پنج ساله یی بود که وی قصد داشت در پایان آن ایران را به یک کشور صنعتی پیشرفته تبدیل کند. ولی در عوض به خبرنگار روزنامه گفت؛«ما امیدواریم بتوانیم در عرض ۱۰ سال مملکتی شبیه اروپای امروز بسازیم، گرچه آنقدرها هم آسان نیست اما در عرض ۲۰ سال آینده امیدواریم ایرانی ها را به صورت یک ملت کاملاً پیشرفته درآوریم.» شاه با چنین اظهاراتی کاملاً نشان می داد مدت ها است ارتباط خود را با بیشتر مسائل و مشکلات گسترده در سراسر کشور از دست داده است و به طور کلی اطلاعاتی ولو مختصر هم که باشد از عوارض موجود و وخامت اوضاع مملکت ندارد. به نظر من هیچ کس را در این میان جز خود او نباید مقصر دانست. سال ها حکومت دیکتاتوری شاه اصولاً شهامت هرگونه انتقاد و مخالفت را از مردم سلب کرده و این مساله تا بدان جا گستردگی داشت که همدستانش و حتی عوامل ساواک نیز از ترس رنجش شاه فقط گزارش های خوش آب و رنگ به دستش می دادند.» ۳
پی نوشت ها
۱- خوان کارلوس بعد از مرگ ژنرال فرانکو دیکتاتور اسپانیا زمام این کشور را به دست گرفت ولی از همان ابتدای کار اعلام کرد خود را صرفاً یک پادشاه می داند و به هیچ وجه در امور حکومت دخالت نخواهد کرد.
۲- فریدون هویدا، سقوط شاه، مترجم ح.ا. مهران، موسسه اطلاعات، چاپ چهارم ۱۳۷۰، صفحات ۲۹- ۲۴
۳- همان، صفحات۳۶-۳۵
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید