جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


توپ‌های بلوم فلد و رمان ایرانی


توپ‌های بلوم فلد و رمان ایرانی
«آنچه می بیند بیشتر به جادو می ماند. دو توپ سلولزی سفید با راه راه آبی در کنار هم روی کف پوش اتاق بالا و پایین می پرند.»
از قصه بلوم فلد، عزب میانسال
شکل رمان ایرانی، شکل گسست است. همان طور که شکل رمان در مفهوم کلی و جهانی آن. رمان ایرانی هم با گسست از انواع ادبی متعلق به دوره پیش از ظهور رمان مشخص و تعریف می شود. انواع ادبی کلاسیک، منطق وجودی خود را از ساخت های کهن حاکم بر اندیشه ایرانی می گرفتند که ساخت هایی مرکزگرا و بیشتر شکل گرفته حول محور تقدیر بودند. سرنوشت قهرمان حکایت های منظوم و منثور کهن از پیش مشخص بود و تکلیفش روشن. همزمان با تولد قهرمان، طالع بینان سرنوشت اش را پیش بینی می کردند و در طول ماجرا اگر حادثه یی می خواست مانع تحقق این سرنوشت شود، انواع سحر و جادو و عوامل ماوراءالطبیعی به کمک قهرمان می آمدند بنابراین در سطحی دیگر، ماجرا گاه ماجرای نبرد دیوها و فرشتگان هم بود و نبرد خیر و شر البته با این اطمینان برای خواننده و خود قهرمان نیک، که سرانجام خیر پیروز خواهد شد. سفر قهرمانان افسانه های کهن، به قول لوکاچ، سفری است پرماجرا اما بی خطر. چون این قهرمانان و آنچه از سر می گذرانند زیر سایه و سیطره یک معنای مشخص و تثبیت شده وحدت یافته اند و کورکورانه به سمت آن معنا پیش می روند. گرد قهرمان و حوادث پیرامونش را هاله یی از تمثیل و اسطوره فرا گرفته است؛ این هاله، بین متن کهن و واقعیت بیرون، به ویژه واقعیت اجتماعی فاصله می اندازد و متن را بی ارتباط با واقعیت به فضایی غیرواقعی (این غیرواقعی بودن هیچ ربطی با سوررئالیسم ندارد) و تمثیلی می داند. در این متون اگر هم واکنشی نسبت به واقعیت اجتماعی هست، این واکنش سرانجام به نوعی واقعیت گریزی افراطی و درون خود و همان هاله دور متن خزیدن و به راز و رمز و اسطوره و خرافه برای توجیه واقعیت متوسل شدن، ختم می شود. در بسیاری از متون ادبی کلاسیک- به ویژه آنها که به عنوان متون معیار، در دانشگاه ها هم تدریس می شوند- هرجا هم که ردپایی از واقعیت هست، حضور واقعیت بیشتر بهانه یی است بر شکل گرفتن تمثیل و رسیدن به همان معنای از پیش حاضر و اندیشیده. معنایی شفاف که نویسنده یا شاعر جهان را بر مبنای آن تفسیر می کند. فرجام معلوم است و شکل های ادبی کهن را پیش از هر چیز همین فرجام معلوم معین می کند و به این شکل ها جهت می دهد. ردیف و قافیه بیت اول قصیده و غزل- به عنوان تعیین کننده تکلیف کل ابیات دیگر- مابه ازای ادبی این فرجام معلوم و وحدت سازمان یافته است. ساخت جامعه کهن در شکل و قالب شعر کلاسیک متجلی است. در این میان البته قالب مثنوی به دلیل تکه تکه شدن وحدت قافیه و ردیف در هر بیت، قدری آزادتر و دارای خصلتی گریز از مرکز است. بی دلیل نیست که داستان های بلند منظوم در ادبیات کلاسیک در قالب مثنوی سروده شده اند و شکل داستان بلند اولین بار در مثنوی امکان گسترش پیدا کرد. اما مثنوی هم در نهایت نه قالبی کاملاً گسسته از ساخت های کهن که وابسته به همان ساخت ها و زیر سیطره همان تفکر جهت دهنده به ادبیات کلاسیک بود. در داستان های منظوم هم، امر واقعی، بهانه یی است برای تمثیل. گسست بنیادین از ساخت های سنتی مستلزم شکاف برداشتن وحدت سازمان یافته و از پیش تعیین شده یی بود که نظام کهن و ادبیات کلاسیک بر پایه های آن استوار بود و حکایت های منثور هم زیر سیطره آن بودند. گسست حقیقی- هرچند نه آن قدرها بنیادین- با ظهور رمان ایرانی رخ داد. هرچند این گسست هم گسستی ناقص بود و رمان ایرانی به رغم بریدن از ساخت های کهن، تکه هایی از آن ساخت ها را در خود حفظ کرد و تداوم داد. تکه هایی که اتفاقاً گاه تکه هایی اصلی و بنیادین از ساخت های کهن بودند نه تکه هایی حاشیه یی.
همان طور که مشروطه ایرانی هم در نهایت نتوانست زیرساخت های کهن را از بنیان دگرگون کند و دست آخر توسط استبداد رضاخانی مصادره شد. تاریخ رمان ایرانی، تاریخ درگیری شکل رمان، با این ساخت های برجامانده از جهان کهن است. ساخت هایی که گاه در جامه های مبدل، همچنان سایه مصیبت بارشان بر سر رمان ایرانی سنگینی می کند. تاریخ رمان ایرانی تاریخ تقلای شکل جدید رمان است برای رها شدن از شر مناسبات بر سازنده ادبیات کلاسیک و ساخت های حاکم بر این مناسبات که مثل هاله یی سخت و نفوذناپذیر همچنان گرد برخی از مدرن ترین، اجتماعی ترین، تجربی ترین و رئالیستی ترین رمان های ایرانی را - هرچند در هر یک با شدتی متفاوت- فراگرفته است. رمان ایرانی همواره در وضعیتی بینا بین و ناموزون بوده است. رمان ایرانی در تقلای دائمی برای گسست، گاه در نهایت مقهور ساخت های کهن شده و گاهی هم توانسته حفره ها و شکاف های این ساخت ها را کشف کند و با ورود به این حفره ها، ضربه هایی کاری بر پیکر این ساخت ها وارد کند. هرچند هنوز به گواه بسیاری از آثار منتشر شده، نتوانسته به کل، بی اعتنا به منطق های معنادهنده به ادبیات کلاسیک، عناصر برسازنده این ادبیات را از آن هاله سفت و سخت بیرون بکشد. احضار عناصری از ادبیات کهن به درون قصه و رمان و جدا کردن این عناصر از منطق معناساز و سازمان دهنده آنها، ساخت کهن و اجزای آن را در وضعیتی نامتعادل و گسسته از پشتوانه های سنتی اش قرار می دهد. این خصلت انقلابی رمان است. کافکا در یکی از بهترین قصه های ناتمام اش یعنی قصه «بلوم فلد، عزب میانسال»، یکی از زیرکانه ترین و در عین حال بی سروصدا و بی جار و جنجال ترین شکل های این خصلت انقلابی را ارائه می دهد. دو توپ سلولزی ناگهان بی هیچ منطق و دلیل از پیش معلومی جست و خیزکنان در اتاق بلوم فلد ظاهر می شوند. انگار مستقیم از افسانه یی قدیمی آمده باشند. اما کافکا با ایجاد شکاف و گسست میان این توپ ها و زمینه جادویی شان آنها را از هاله افسانه و جادو بیرون می کشد. حضور این توپ ها دیگر نه با منطق سپری شده و از کار افتاده جهان سحر و جادو که اتفاقاً با منطق واقعیت جهان شیء واره در حال تکوین توجیه می شود و به آن وابسته تر است تا به جهان کهن. کافکا با احضار عنصری از گذشته به استقبال آینده رفته است. رمان و قصه معاصر ایرانی هرجا توانسته با احضار مضمون های کلاسیک به درون فرم گسسته خود و برداشتن هاله از گرد آن مضمون ها، ساخت نظام برسازنده این مضمون ها را بلرزاند و متلاشی کند، فصل هایی به یادماندنی در تاریخ ادبیات ایران به جا گذاشته است.
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید