شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تغییر نکنی، باخته‌ای


تغییر نکنی، باخته‌ای
تلویزیون کم کار و بی‌حاشیه ابتدای دهه هفتاد، یک برنامه عصرانه برای نوجوانان و جوانان داشت که مجری‌اش هم پرانرژی بود و هم حرف‌های عجیب‌وغریبی می‌زد. شهاب حسینی، همان مجری سرحال و پرانرژی، در فاصله‌ای کوتاه به‌عنوان بازیگر در سریال «پلیس جوان» حاضر شد و بعد از چند قسمت خودش را مطرح کرد. تلویزیون بی‌سروصدای آن سال‌ها دیگر ستاره‌ای جوان داشت که همه را به آینده امیدوار می‌کرد. شما شروع به‌کار را بگذارید در همان سال‌های بی‌حاشیه و جلوتر بیایید تا همین سال‌ها که او دیگر بیش از ۱۵ فیلم سینمایی در کارنامه‌اش دارد و با کارگردان‌های خوبی هم کار کرده است. شهاب حسینی این روزها، همان شهاب حسینی روزهای شروع است. همچنان به نقدها و نظرات سازنده دیگران خوب گوش می‌دهد و می‌گوید.
هنوز در آغاز راه بازیگری است و نباید به او ستاره خطاب کرد. او همچنان می‌خواهد تجربه کند و بعد از یک دهه حضور فعال در سینما و تلویزیون بازی در هر فیلم و سریال را یک تجربه می‌داند. اگر می‌بینید پای حرف‌هایش نشسته‌ایم به‌خاطر نگاه به همین یک دهه است. به روزهای اوج و فرود، به روزهای پرکاری و کم‌کاری و به‌خاطر سر زدن به تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن بازیگر.
▪ موافقید اول عکس بگیریم؟
ـ شرایط خیلی مهم است، گاهی اوقات آن‌قدر انسان در تلاطم زندگی و کار قرار می‌گیرد که حفظ آرامش، کار بسیار سختی است. به همین دلیل همیشه خواهش می‌کنم که از عکس کار استفاده شود.
▪ همه ستاره‌های سینما که شناخته شده هستند چنین وجه تصویری هم دارند.
ـ خواهش می‌کنم که راجع به ستاره‌ها صحبت نکنید. من الان مدت‌هاست که راجع به همین موضوع مصاحبه می‌کنم که چرا ستاره‌، چرا ستاره نه؟ خوشبختانه بنده جزو ستاره‌ها به حساب نمی‌آیم.
▪ چرا این‌طور فکر می‌کنید؟ دوست ندارید جزو ستاره‌ها باشید یا فکر می‌کنید ستاره محسوب نمی‌شوید؟
ـ گویا این‌طور است. تا جایی که از بازتاب سوالاتی که در مصاحبه‌ها مطرح شده این‌طور متوجه شده‌ام که خیلی‌ها یک جدول تهیه کردند و برای خط سیر بازیگرها منحنی رسم کردند و براساس همان فرمول، همه بازیگرها را می‌سنجند و تعیین می‌کنند که طبق آن نمودار چه کسی Star هست چه کسی نیست.
▪ شهاب حسینی ستاره نیست؟
ـ آره، خوشبختانه. طبق آن نمودار شهاب حسینی ستاره نیست.
▪ تعریف خود شما از ستاره چیست؟
ـ سوال سخت نپرسید.
▪ وقتی می‌پذیرد که ستاره نیستید حتما معیارهایی برای ستاره شدن در نظر می‌گیرید که خودتان را دارای آنها نمی‌دانید.
ـ من هیچ‌وقت با خودم نگفته‌ام که n سال کار می‌کنم تا از نقطه A به نقطه B برسم. نمی‌توانستم چنین پیش‌بینی‌ای بکنم. شاید اولین کارم آخرین کار من بود، پس موظف بودم آن کار را تا جایی که می‌توانم به‌خوبی انجام دهم. تعریفی که از بیرون برای جنس هنرمند و ورزشکار صورت می‌گیرد براساس الگوهایی است که من از آنها خبر ندارم. نمی‌دانم چی بعلاوه چی منهای چی مساوی می‌شود با سوپراستار. در اغلب مصاحبه‌های اخیر به من گفته‌اند که شهاب حسینی! به تو می‌گویند بازیگر فرصت‌سوز یا می‌توانستی سوپراستار باشی ولی حالا نیستی و.... معلم تجربه، به من آموخته که چطور حرکت کنم. این معلم تجربه من را گوشمالی داده، از او جایزه هم گرفته‌ام. تشویق هم شده‌ام، سیلی هم خورده‌ام. این‌طور نبود که من همیشه نمره خوب بگیرم و قدم‌هایم را پشت سر هم طی کنم. نوسان و شکست همیشه وجود داشته است. فیلمی داشته‌ام که در اکران موفقیت داشته، از طرفی فیلمی هم داشته‌ام که فقط ۲ روز اکران شده، و تمام زحمت‌ها و در باران ایستادن‌ها و در سرما لرزیدن‌ها طی ۲ روز مثل یک حباب ترکیده و رفته. این برای من تجربه است.
اگر سوپراستار را به بازیگر پرفروش تعریف می‌کنند، من سوپراستار نیستم. لااقل شاید زمان پرفروش بودن فیلم‌های من الان نیست و من هم هیچ‌ عجله‌ای برای این ماجرا ندارم. چون بازیگرهای مرد از ۴۰ سال به بعد زمانی که به پختگی می‌رسند خودشان را نشان می‌دهند، البته به شرطی که پشت آن حداقل ۱۵ ۱۰ سال سابقه کار بوده باشد. مثلا در فیلم پدرخوانده ۱ بازی‌های شاهکارتر از آل‌پاچینو را بسیار می‌بینیم ولی آل‌پاچینوی امروز قاعدتا از آل‌پاچینوی آن زمان خیلی پخته‌تر و بهتر است. در آن فیلم هم خیلی خوب بازی کرده ولی بعد از آن فیلم‌هایی می‌بینیم که اگر آل‌پاچینو بازیگر آنها نبود هرگز به موفقیت نمی‌رسیدند.
▪ شاید به این دلیل باشد که در جوانی هنر و استعداد، تحت‌الشعاع چهره است ولی وقتی بازیگر به پختگی می‌رسد خود هنر بازیگری است که خودش را نشان می‌دهد.
ـ دقیقا همین‌طور است. به هر حال اگر بخواهیم از نظر marketing به سینما به چشم یک بیزینس پول‌ساز نگاه کنیم، نباید خودمان را گول بزنیم؛ سینما در ایران سینمای اقتصادی و پولساز و فرامرزی نیست. پس بهتر است تعاریف‌مان را با توجه به امکانات و شرایط و محدوده‌ای که داریم ارائه دهیم. در جهان بازیگرانی وجود دارند که بالای ۲۰ میلیون دلار دستمزد می‌گیرند و عضو فعال یونیسف هستند. این بازیگران وجهه جهانی دارند. بعضی از بازیگران متعلق به بشریت هستند. اگر نام چنین فردی را بگذاریم سوپراستار من قبول دارم.
▪ یک نسبتی وجود دارد. یک بازیگر هست که در یک مقیاس عجیب و غریبی سوپراستار است، یک بازیگر هم در محدوده کشور خودش سوپراستار است. تناقضی وجود ندارد.
ـ تناقضی ندارد ولی تعاریفشان فرق می‌کند.
▪ وقتی گفتی اگر تعریف سوپراستار را معادل پول‌ساز بودن بگیریم من سوپراستار نیستم، این نکته را در خودش داشت که براساس تعاریف و معیارهای دیگری سوپراستار هستی.
ـ این بستگی به تعریف امروز آن دارد. شاید ۱۰ سال دیگر تعریف آن عوض شود.
▪ تعریف شخصی و برداشت افراد، ماجرایی دیگر است ولی شهاب حسینی هم در سینما موفق بوده و هم در تلویزیون به اوج محبوبیت رسیده، و دیگر نمی‌توان گفت که صرفا یک جرقه بوده و به خاطر چهره و تیپش معروف شده چون تو هم فیلم هنری بازی کرده‌ای و هم فیلم بفروش داشته‌ای.
ـ به هر حال به نظر من این همان چیزی است که دیگران در مورد آن فکر می‌کنند و آن را تجربه و تحلیل می‌کنند. من در بطن حرکتم هدف دیگری دارم. مثل هر انسان دیگری، مثل شما. مثلا نشریه شما با خیلی از نشریات دیگر متفاوت است، به دلیل قطع‌اش، کیفیت و مطالبش و... این حاصل اندیشه شماست. شما با این اندیشه آمده‌اید که بگویید ما می‌‌خواهیم، به سهم خودمان یک تحول در کارمان ایجاد کنیم و به سلیقه مخاطب بیشترین احترام را بگذاریم و کار می‌کنیم که مخاطب مجله ما را آرشیو کند. اگر چنین اتفاقی افتاد، این موفقیتی است که شما به دست آورده‌اید. در مورد کارهایم همین‌طور است، اینکه به گذشته نگاه کنیم تا ببینیم در تاریخ هنر مملکت‌مان چه اتفاق‌هایی افتاده خوب است. اما اینکه از گذشته برای تکرار موفقیت‌هایمان استفاده کنیم جواب نمی‌دهد. امروز باید با نگاه به گذشته، به آینده چشم داشت.
▪ شما برای کسب موفقیت چه می‌کنید؟
ـ اول از همه به خدا توکل می‌کنم.
▪ این کار را همه ما می‌کنیم با توجه به صحبتی که راجع به سهم تجربه‌های گذشته‌ات داشتی، اتفاق‌هایی که در بیرون و درون تو افتاده چه تاثیری روی تو داشته؟
ـ تصور کنید که من قرار است یک قایق بسازم و با آن یک اقیانوس را طی کنم. به راحتی می‌توانم بگویم که در ۱۲ ۱۰ سالی که از سابقه کاری من می‌گذرد، خیلی از ساحل دور نشده‌ام. در تمام این مدت من مشغول امتحان کردن و رفع نواقص این قایق بوده‌ام.
▪ یعنی همیشه خواسته‌ای که حاشیه امنیت خودت را حفظ کنی؟
ـ نه، قطعا از ساحل فاصله گرفته‌ام ولی طی کردن اقیانوس تصور ذهنی من است. باید ببینم این قایق در برابر موج‌های مرتفع و صخره‌ها چقدر مقاوم است و.... من تلاش خودم را می‌کنم که خردم، کارم و یافته‌هایم را آزمایش و پردازش کنم. سعی می‌کنم به محصولی برسم که برای من و کارم حرکتی رو به جلو باشد. من ترجیح می‌دهم به جای واژه سوپراستار یا استار یا ستاره از لفظ مشاهیر استفاده کنیم.
▪ تو یکی از چهره‌های مشهور سینما و تلویزیون هستی، نمونه‌ مشابه تو وجود ندارد. حتی در دنیا هم خیلی بازیگر سینمایی و تلویزیونی نداریم. در ایران فقط شهاب حسینی است که جمع اضداد را دارد، این اتفاق چطور افتاد؟ (حتی تو پیشنهادهای همزمان بسیاری برای بازی در تلویزیون سینما داری)
ـ من کارم را از تلویزیون شروع کردم و اولین پله‌های ترقی را در آنجا پیمودم و به نوعی به آن دوره از کارم مدیونم. دوره‌ای که از تئاترهای دانشجویی شروع شد. مدتی بعد بازی در نمایشنامه‌های رادیویی و گویندگی به آن اضافه شد. ما با اغلب بچه‌های بازیگری که کار طنز می‌کنند تیمی داشتیم که به شهرهای مختلف می‌رفتیم و برنامه‌های شاد اجرا می‌کردیم. من آیتم روی صحنه بازی کرده‌ام و فهمیدم که کارم طنز نیست و در این زمینه بشدت بی‌استعداد هستم. شاید در زندگی عادی خلاقیت خنداندن دیگران را داشته باشم ولی در بازی این‌‌طور نیستم. زیبایی طنز این است که از یک عمق و ژرفا بیرون می‌آید. به این ترتیب بچه‌ها کار طنز را ادامه دادند و من شومن بودم. سلام و عرض ادب و...
▪ چه کسانی در آن تیم بودند؟
ـ می‌گویم ولی درج نکنید: نادر سلیمانی، نصرالله رادش، یوسف صیادی، یوسف تیموری، رضا شفیعی‌جم.
▪ حالا اجازه بده بنویسیم. اماچه سالی این برنامه‌ها را اجرا می‌کردید؟
ـ ۷۵ ۷۶. در فرهنگسرای شفق،کیش و اراک. اوایل کار کمی تپق می‌زدم. بعد به تدریج با تماشاگر ارتباط پیدا کردم و توانستم ادامه دهم.
▪ به چه دلیل تو را برای این کار (اجرا) انتخاب کردند؟
ـ اینها همه پله بود. آن زمان من تئاتر دانشجویی کار می‌کردم، یکی از بچه‌هایی که در آن تئاتر کار می‌کرد دستیار آقای فردرو شد، ایشان می‌خواستند مجموعه‌ای به نام «جمعه‌ها با شبکه ۲» تهیه کنند. آن دوست ما موظف شد برای آیتم درطنز بازیگر انتخاب کند، بدیهی بود که اول سراغ ما آمد که یک سال بود با هم تئاتر کار می‌کردیم. آنجا بود که من با ۲ نفر آشنا شدم که یکی کامران ملک‌مطیعی و دیگری نادر سلیمانی بود. از طریق کامران برای گویندگی در رادیو دعوت شدم و از طریق نادر به آن تیم رفتم. در آن برنامه‌ها بین مردم مسابقه اجرا می‌کردیم، مثل مسابقه خوانندگی و...و خلاصه جو شاد ایجاد می‌کردیم و هر چقدر انسان از کاری که می‌کند انرژی مثبت کسب کند اعتماد به نفس‌اش برای ادامه کار بیشتر می‌شود. در همین ایام یکی از دوستانم به من گفت: «آقای رسول یک برنامه‌ای را برای شبکه دو تهیه و تولید می‌کند به اسم اکسیژن و برای مجری آن تست می‌گیرد». بین ۱۵۰ نفر در تست شرکت کردم و لطف خدا که همواره همراهم بوده انتخاب شدم. به این ترتیب کار من در تلویزیون شروع شد. آن برنامه خیلی موفق بود. در آن زمان امیرحسین مدرس و کامیار اسماعیلی در برنامه نیمرخ این راه را هموار کرده بودند و ما در برنامه اکسیژن یک‌سری موزیک‌های پاپ و رپ کار کردیم که خیلی باعث جذابیت برنامه شد.
▪ اجرای شما در آن زمان خیلی انرژیک بود، شهاب حسینی امروز نشانی از آن همه انرژی ندارد.
ـ یکی از بدترین حرف‌هایی که ۲ نفر بعد از یک زمان طولانی به هم می‌زنند این است که فلانی تو اصلا تغییر نکرده‌ای.
▪ آن زمان مجرد بودید؟
ـ نه من از سال ۷۴ متاهل هستم.
▪ شادابی که در آن اجرا داشتی...؟
ـ فضای آن برنامه می‌طلبید که اجرا آن‌طور باشد. من از ابتدا با مسوولیت‌های زندگی خانوادگی وارد این حرفه شدم. کسانی که این مسوولیت را دارند می‌دانند که چقدر دغدغه‌های خاص خودش را دارد ولی آن برنامه ایجاب می‌‌کرد که این اتفاق‌ها در آن بیفتد. بنابراین من یک دوره‌ای از کارم را به تلویزیون و جوابی که مردم و مخاطبین به من داده‌اند مدیون هستم و حالا که در سینما ۴ ۳ فیلم بازی کرده‌ام نمی‌توانم بگویم خداحافظ تلویزیون و مخاطبین تلویزیون! چون اگر این کار را بکنم احساس می‌کنم تمام استقبال و جواب مثبتی که گرفتم را تبدیل به پلکان کرده‌ام و از آنها رد شده‌ام و بالا رفته‌ام. این‌طور نیست. همه ما در این جامعه مثل خانواده هستیم. همه هم از شرایط یکسانی برخوردار هستیم و مشکلات و نقاط قوتمان چنین است. اگر نانوای محلی شما نان خوبی به دست شما بدهد ارزش دارد. بازیگر اگر بازی خوب ارائه دهد ارزشمند است، شما اگر نشریه خوبی داشته باشید ارزش دارید.
▪ تلویزیون یک امتیاز دارد و آن این است که آدم به آن وسیله به بطن جامعه می‌رود ولی در سینما طیف کمتری به سینما می‌روند. ولی در تلویزیون کسانی که سینما می‌روند و در شهرستان‌ها بازیگر را می‌بینند. این بخش قضیه چقدر برایت مهم بوده است؟
ـ وقتی شما به عنوان مجری کار می‌کنید ناچارید که گویش‌ات را تقویت کنی، این موضوع برای بازیگر یک نقطه مثبت است. بازیگرانی هستند که تا وقتی دهان باز نکرده‌‌اند نمی‌توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم ولی وقتی با گویش خودش می‌نوازد و خوش‌آهنگ حرف می‌زند، انسان را جذب می‌کند. من اگر در کار اجرا نمی‌رفتم به این گویش نمی‌رسیدم. سینما یک هدف را دنبال می‌کند. ما یک قصه تعریف می‌کنیم که در آن یک سری آدم وجود دارند. این آدم‌ها می‌توانند هر کدام از ما باشند. در داستانی که این افراد شکل می‌دهند یک حرفی نهفته است که تماشاگر، آخر ماجرا باید آن را درک کند. خیلی از فیلم‌ها بوده‌اند که در انسان‌ها دگرگونی‌های عمیق ایجاد کرده‌اند مثل فیلم «دیگران». وقتی من این فیلم را در «سینما فرهنگ» دیدم نمی‌دانستم که مرده‌ام یا زنده‌ام. روحم یا جسمم. این فیلم را من صرفا به خاطر خانم نیکول کیدمن دوست ندارم هرچند که ایشان بازی حرفه‌ای و محشری داشتند ولی درواقع عضو موثر یک تیم بوده است، چون من همان قدر که لحظات برجسته بازی خانم کیدمن را به خاطر سپرده‌ام، لحظه‌هایی از بازی آن مستخدمه را هم به یاد می‌آورم. موسیقی فیلم، تدوین، دکوپاژ، همه و همه بسیار موثر بودند. یک دانه سنگ شاید به خودی خود ارزشی نداشته باشد ولی وقتی دانه‌های بیشتری در کنار هم قرار می‌گیرند شکل یک تندیس یا یک فرم را ارائه می‌دهند.
▪ پس به نظر شما بازیگر برای رساندن یک مفهوم یا ایجاد یک هنر متعالی کمک می‌کند؟
ـ بازیگر،آدم یک قصه است. در این قصه مهم نیست که من خوش بدرخشم یا نه. مهم این است که من آن قصه را باور کنم و کاری کنم که تماشاگر هم آن را باور کند.
▪ این نظر خیلی متواضعانه است.
ـ نه، اصلا. یک موضوع را نباید در نظر گرفت. وقتی یک نفر در کارش سختی می‌کشد یعنی نسبت لذت بردنش به سختی کشیدنش یک به ۱۰ است. کاری که ارائه می‌دهد خیلی ارزشمند است. هیچ بازیگری نیست که از کار خودش لذت نبرد. بازیگر هنگام بازی در وهله اول خودش از کار خودش لذت می‌برد. وقتی کات می‌دهند دیگران به او می‌گویند که چه کرده است. به هر حال لحظه‌ای که بازی صورت می‌گیرد بازیگر لذت می‌برد و وقتی بازیگر احساس لذت می‌کند سهم خودش را از کار می‌گیرد. حالا موظف است این لذت را به دیگران هم منتقل کند. البته منظورم این نیست که نگاه‌های دلبرانه به تماشاگر بکند،‌گاهی اوقات وقتی نقش اقتضا می‌کند تماشاگر باید از من بدش بیاید. ما شخصیت‌های قصه هستیم و نمی‌توانیم کاری غیر از قصه بکنیم. البته می‌توانیم نقش‌مان را چند وجبی کنیم تا به باور تماشاگر برسد. مثلا آدم خوب را از تمام وجوه خوب نشان ندهیم. وقتی شخصیت را چند وجهی نشان دهیم نقش برای تماشاگر ملموس و بازی بازیگر درخشان می‌شود.
همه بازیگران کار می‌کنند که بدرخشند، ولی نتیجه کار بستگی به نوع مانیفست و دیدگاهی که درمورد کارشان دارند، برمی‌گردد. بعضی‌ها می‌آیند و معتقدند همه شرایط جمع شده تا من بدرخشم و به چشم بیایم. این یعنی تیر خلاص. اگر آقای رونالدینیو به این حس برسد که همه توجهات روی من متمرکز است بازی خوب خودش را ارائه می‌دهد. به من شهاب حسینی بازیگر، چه ربطی دارد که کارگردان از من کلوزآپ بگیرد یا اکستریم کلوزآپ بگیرد یا لانگ‌شات یا اکستریم لانگ‌شات. من در آن لحظه شخصیت یک قصه هستم که از زاویه چشم کارگردان نشان داده شدم. اگر بازیگر خوبی باشم از زاویه‌ای دیگر هم مورد توجه تماشاگر قرار می‌گیرم. وقتی شما وارد مقوله عشق‌بازی با کارتان می‌شوید به ماجراهای دیگر فکر نمی‌کنید. مجنون هیچ وقت فکر نمی‌کرد مردم پشت سرش چه می‌گویند، چون عاشق بود. در جهان این‌طوری به کارشان نگاه می‌کنند. دیشب من فیلمی دیدم به اسم (King) داستان آدمی بود که می‌توانست زندگی خودش را کنترل کند. این فیلم کمدی بود ولی دقایقی شما بغض می‌کردی و اشک می‌ریختی. این فقط حاصل عشق کردن با کار است.
▪ شما چقدر از کارتان لذت می‌برید؟
ـ من وقتی تماشاگر از کارم راضی است لذت می‌برم. ولی هیچ وقت کاری که انجام داده‌ام به نظر خود من آرمانی و ایده‌آل نیست. همیشه به نظرم می‌توان بهتر بود.
▪ پس آدم سخت‌گیری هستید.
ـ الان فهمیدم به چه کسی می‌گویند سوپراستار. سوپراستار کسی است که بتواند از تمام داشته‌های درونی خودش به نحو احسن یا نزدیک به کمال استفاده کند. این شخص دیگر انسان نیست یک ابرانسان است. کسی که ۵۶ زبان صحبت می‌کند، چند نوع ورزش حرفه‌ای، ساز را زیبا می‌نوازد، خوب صحبت می‌کند، دست به قلم است و...
▪ این دیگر خیلی کمال‌گرایی است.
ـ انسان یک مدل از خداوند است که آفریده شده است.
▪ به نظر خودت حرکت کردن جلوتر و رفتن و تجربه‌های عجیب و غریب داشتن چگونه به دست می‌آیند؟‌
ـ یک زمان شما یک فیلم کار می‌کنید، اتفاقاتی که برای آن فیلم می‌افتد به شما نشان می‌دهد که دفعه بعد چقدر باید راه بروید. مثلا برای من افتخاری بوده که در کنار آقای خسرو شکیبایی کار کنم. دریایی از تجربیات خلاق در لحظه، من کاری نداشتم که آن فیلم می‌فروشد یا نمی‌فروشد. من فقط می‌خواستم بروم با عموخسرو کارکنم. رفتیم و در شرایط بسیار سخت در زمستان چالوس شب‌ها کار می‌کردیم.
▪ تا به حال پیش آمده که کاری را که نپسندیدی، صرفا به خاطر شرایط مالی زندگی‌ات قبول کنی؟
ـ نه، نشده. به این خاطر می‌گویم که قبلا سه چهار فیلم، تله‌فیلم، سریال و اجرا پروژه همزمان به من پیشنهاد شد که اگر آنها را قبول می‌کردم می‌توانستم ۷۰۶۰ میلیون به دست بیاورم. اگر این پول را گرفته بودم الان خانه‌ام را خریده بودم و راحت در خانه خودم زندگی می‌کردم.
▪ بعد می‌توانستی سال‌ها هر فیلمی که دلت خواست بازی کنی و هر پیشنهادی را که نمی‌پسندیدی رد کنی.
ـ بله. چون آن ۷۰۶۰ میلیون تومان پول خونم بود. نجومی می‌توان گفت دیه هنری من بوده. تا به حال به آن شکل کار نکرده‌ام. البته کارهایی بوده که کردیم و دستمزد آن را گرفته‌‌ایم. ولی به نظر من در هر کاری که قبول می‌کنیم باید از آن چیزی کسب کنیم. ضمن اینکه معتقدم بازیگر باید شعور را در خودش پرورش دهد که جایگاه خودش را در فیلمنامه تشخیص دهد و ببیند می‌تواند در این جایگاه قرار بگیرد یا نه. صرفا به این دلیل که پیشنهادی به ما شده دلیلی ندارد که آن را بپذیریم.
▪ در زندگی به دنبال چه هستی؟
ـ به خدا نمی‌دانم. در حال حاضر من دارم پیچ‌های یک جاده مه‌آلود و پرپیچ و خم را طی می‌کنم که نمی‌دانم پشت پیچ بعدی چه چیز در انتظارم است.▪ کجا می‌روی و چرا؟‌
ـ اگر بایستم یخ می‌زنم. اگر بایستم باید تا ابد همان جا بمانم.
▪ می‌توانی مسیر را عوض کنی. مگر این جاده به کجا می‌رسد؟‌
ـ این جاده بعد از طی کردن پیچ و خم‌هایش از نظر من به یک دشت سبز و خرم با گل و پروانه می‌رسد. من به آن امید حرکت می‌کنم.
▪ این که استعاره است، غایت کار حرفه‌ای‌ات چیست؟‌
ـ می‌خواهم آدمی باشم که بعدها از من یاد شود. چرا نخواهم یکی از مشاهیر باشم؟ این روزها کم کم سروصدای کار در مجامع بین‌المللی و مشترک درمی‌آید. بالاخره سینمای ایران با تمام مشکلات و مسائلی که داشته خودش را در دنیا معرفی کرده، سینمای ایران می‌گوید من سینمای ایران هستم، سینمای پرطمطراق هند نیستم که در آرشیو سالانه ۹۰۰۸۰۰ فیلمی آن، کمتر فیلم جدی می‌توان پیدا کرد. می‌گوید من سینمای ترکیه و سینمای کشورهای عربی، افغانستان و پاکستان نیستم. خیلی جالب است من یک سفر به مجارستان که یک کشور درجه دوم اروپایی است، داشتم.
در آنجا به سینما رفتم. کسی که بلیط می‌فروخت از ما پرسید از کجا آمدید؟ وقتی گفتیم از ایران گفت آهان، عباس کیارستمی، ‌بهمن قبادی. من آنجا به سینمای ایران افتخار کردم که یک بلیت‌فروش مجارستانی ما را می‌شناسد.
اگر سینمای ما تا اینجا جلو آمده به همت همین‌ها بوده است. آقای کیارستمی، آقای بیضایی باید باشند چون اینها افرادی هستند که به تعالی در کارشان فکر کرده‌اند. من هم می‌خواهم در این جلو رفتن سهم داشته باشم.
▪ ماجرای آن فیلم فرانسوی چه بود؟چطور شد در فیلم یک کارگردان فرانسوی بازی کردی؟
ـ اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. این اتفاق برای من مثل ابر و باد و مه و خورشید پیش آمد. همه چیز دست به دست هم داد. این خانم فرانسوی تدوین‌گری است که در هالیوود زندگی می‌کند. گویا در چند نوبت هم کاندیدا شده، تهیه‌کننده یک فیلم کوتاه هم بوده که برنده یک جایزه نقدی خیلی خوب شده است که آن جایزه قطعا برای ساختن یک فیلم سینمایی بلند کافی بود. یک تهیه‌کننده بسیار حرفه‌ای هم پشت این کار قرار گرفته،‌تهیه کننده این فیلم سه چهار تا فیلم را به طور همزمان هندل می‌کرد. به طوری که از شوشتر برای یک قسمت آن پروژه‌ها با مدیر برنامه‌های آقای برد پیت و آقای دی‌کاپریو مذاکره می‌کرد. قرار بود این فیلم در لبنان فیلمبرداری شود که شرایط لبنان فراهم نشد. بعد قرار شد در عراق کار انجام شود که آن اتفاق هم نیفتاد. نهایتا تصمیم گرفته شد که فیلم در ایران فیلمبرداری شود. خدا را شکر. چون تهیه‌کننده ما خانم طائر بود و برای cast هنری این کار این مساله را مدنظر داشت که آدم‌هایی را انتخاب کند که دارای گروه‌های درونی نیستند و می‌آیند که کار کنند.
▪ منظورتان از گره‌های درونی چیست؟
ـ بعضی آدم‌ها دو تا حرکت دارند که فلان تهیه‌کننده آن را دیده. در آن لحظه چیزی نگفته ولی دفعه بعد دیگر سراغ آن بازیگر نمی‌رود. ما نیاز داشتیم وقتی این خانم‌ به ایران می‌آید، شرایط «مهمان حبیب خداست» را فراهم‌کنیم. با بچه‌ها صحبت کردیم و گفتیم غر زدن و ناراحتی را تعطیل کنیم. چون وقتی این آدم از ایران می‌رود سفیر نوع سینمای ایران است. در این کار بهرام بدخشانی که از حرفه‌ای‌ترین فیلمبرداران ماست، پشت دوربین قرار گرفت، مهران ملکوتی صدابردار است، آقای میلاجی و تیم‌اش کار صحنه را انجام دادند و من متوجه شدم آنچه سوار تکنیک در این آدم‌ها مشترک است خصیصه همراهی و اعتقاد به کار گروهی بوده است. همه آمده بودند که گل بزنند.
▪ رونالدینیو نداشتید؟
ـ اگر هم داشتیم مجابش کردیم که در خدمت فیلم باشد. به هر حال روند کاری که من با هر اعتقادی طی کردم منجر به این شد که از آن دفتر کاری با من تماس بگیرند. وقتی من فیلمنامه را خواندم به آن خانم گفتم دقت کنید که هدفتان از ساختن این فیلم نشان دادن یک سری محدودیت‌ها نباشد. شما آمده‌اید یک فیلم بسازید و فیلم با قصه و داستان پیش می‌رود. شاید بهتر باشد همان شکوهی که در فیلم‌هایتان رعایت می‌کنید اینجا هم ملاحظه کنید. خلاصه ما به این ترتیب کار را شروع کردیم. سر بعضی از سکانس‌ها با هم بحث کردیم و گاهی از دست هم دلخور شدیم. ولی پایان روز همیشه می‌گفتیم آن دلخوری و بحث لازم بود چون به کار کمک می‌کرد و هیچ مساله شخصی‌ای پشت آن نبود. فرآیندی شکل گرفت که تهیه‌کننده و کارگردان با رضایت قلبی ما را ترک کردند و رفتند. یکسری راش با خودشان بروند که قاعدتا از زمان تدوین، خاطراتی را برایشان یادآوری می‌کند که اگر این خاطرات شیرین باشند به نفع ماست. به هر حال کار با این کارگردان و تهیه‌کننده این طور نبود که من با خودم بگویم به‌به، یک تهیه کننده خارجی و بروم در آن فیلم بازی کنم.
▪ به هر حال دلت که می‌خواست چنین تجربه‌ای داشته باشی.
ـ چرا که نه.
▪ قاعده داشتن چنین تجربیاتی مسیر برنامه داشتن است.
ـ این فیلم قرار بود که در «جشنواره کن» شرکت کند. اگر این فیلم در جشنواره کن به نمایش دربیاید و مردم از تصاویر و نور و موسیقی و بازی‌های آن لذت ببرند، آن وقت است که نقش آن agent یا مدیربرنامه هویدا می‌شود. به هر حال بهتر است که انسان امید به آینده را حفظ کند ولی از آنجا که هیچ‌کس نمی‌داند یک ثانیه بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد، بهتر است برای لحظه‌ حال بازیگرهای خوبی باشیم و در سکانس‌های زندگی خوب بازی کنیم. شاید من هم بدون آنکه خبر داشته باشم یک سری گره‌های درونی داشته باشم ولی این گره‌ها با کار من اصطکاک ایجاد نمی‌کند، کار را مختل نمی‌کند و جلوی جریان کار را نمی‌گیرد. باعث تغییر مسیر کار نمی‌شود. من سعی می‌کنم گره‌های درونی خودم را در خلوت باز کنم. موزیک گوش می‌کنم، فریاد می‌زنم وگریه می‌کنم.
▪ همسرتان؟
ـ خیلی سخت است. کسانی که با هنرمندان یا بازیگران زندگی می‌کنند از زندگی خودشان چیزی نمی‌فهمند.
▪ جدا از ساعت‌هایی که سرکار دور از خانواده هستید چه مشکلاتی در خانه ممکن است به واسطه روحیه هنرمند شما ایجاد شود؟
ـ بدبختانه وقتی کار ما تمام می‌شود فایل کار را نمی‌بندیم. رابطه ذهنی ما هم چنان با آن کار مقطعی می‌شود. این فکر که مورد کار، در خانه، زمان دیدن فیلم حتی اخبار تمام مدت با من است ولی بچه من متوجه نمی‌شود که من دارم به کارم فکر می‌کنم. بچه پدرش را می‌خواهد. پدری که با او بازی کند و... نمی‌توان به بچه گفت من از این ساعت تا این ساعت می‌توانم با تو باشم؛ یا این هفته نه، هفته بعد یا بیار و.... به همین خاطر بین زندگی خانوادگی و زندگی هنری یک تفاوت ۱۸۰ درجه‌ای وجود دارد. می‌گویند فلانی شغلش ماموریتی است. ۶ ماه خانه است و ۶ ماه ماموریت است. این آدم برنامه‌ریزی می‌کند که برای هر شش ماه چه کار کند. ولی وقتی تایم کار آدم مشخص نیست روز و شب و تعطیل و غیرتعطیل در آن معنی ندارد. برای خانواده بازیگر خیلی سخت می‌شود.
▪ وقتی به منزل برمی‌گردی خیلی سخت است نقش مرد خانه بودن را بازی کنی؟
ـ بله یک جاهایی سخت می‌شود. چون تنهایی یکی از عناصر خیلی خیلی مهم برای بازیگری است و این تنهایی، انسان را وادار به فعالیتی که به آن میل دارد می‌کند. این فعالیت می‌تواند موزیک گوش دادن باشد یا نوشتن و حتی خواندن. این کارها پازل آدم را تکمیل می‌کند.
یکی از کسانی که در کنار تو این ویژگی را دارد، محمدرضا فروتن است که در کنار حواشی زندگی هنری زندگی خانوادگی‌اش را دارد و شما توانسته‌اید مشکلاتی که در تمام زندگی‌های خانوادگی وجود دارند را وارد کار هنری‌تان نکنید. چه‌بسا خیلی از هنرمندان بزرگی که نتوانسته‌اند مرز بین این دو را حفظ کنند و در حواشی زندگی خانوادگی فرو رفته‌اند ولی تو به خوبی توانسته‌‌ای تعادل این دو جریان را حفظ کنی.
من همیشه تلاشم این است. گاهی اوقات آدم به مو می‌رسد، مهم این است که نگذاریم پاره شود. ولی به مو رسیدن واقعا دست خود آدم نیست. ممکن است در قعر شرایط روحی، خودش را از همه چیز گله‌مند باشد. ولی یک نگاه منصفانه به زندگی روحیه را برمی‌گرداند. اگر ۸ تا اسکار هم در گنجه خانه‌ات حفظ کنی، تاریخ می‌شود. ولی اثری که تو از خودت به جا می‌گذاری نسل به نسل منتقل می‌شود. مثلا فرزند تو ثمره اندیشه توست. من متاسفانه در این زمینه هم آدم موفقی نبوده‌ام. یعنی نتوانسته‌ام پدر خیلی خوبی برای فرزندم باشم. بعضی از بی‌حوصلگی‌هایم را آن بچه تحمل کرد. اما اگر قرار باشد هم هنرپیشه باشی، هم پدر فرزندنت باشی، هم همسر باشی و هم برای پدر و مادرت فرزند باشی باید تلاش کنی که حتی شده نیم‌بند آن را حفظ کنی و وضعیت افراد را جلب کنی.
▪ الان تا چه حد رضایت اطرافیان را جلب کرده‌اید؟
ـ من همیشه معتقدم کیفیت زندگی را باید حفظ کرد. کمیت مهم نیست. بالاخره یک سقفی هست، لباس و اتومبیل و تن‌پوشی در حد بضاعت به دست می‌آید. من باید سعی کنم کیفیت زندگی‌ام را حفظ کنم، قبول دارم که اگر پشت سر هم کار کنم از اطرافیانم وقت دزدیده‌ام، ولی هدفم این بوده که آنها در زندگی‌شان احساس آرامش کنند.
▪ آیا شما در زمان‌هایی که کار کمتری دارید یا بین کارهایتان، خانواده را به مسافرات می‌برید تا جبران وقت‌هایی که نبودید را بکنید؟ یا بین کارهایتان فاصله می‌اندازید تا بیشتر در خدمت آنها باشید؟
ـ به خصوص در دوره اوایل فعالیت هنری، باید از خانواده خواهش کنیم که خودشان را با ما هماهنگ کنند، چون من مجبورم پشت سر هم یا حتی به طور موازی‌ کارهای مختلف داشته باشم. این، دوره اول، ریشه یا پایه است که باید محکم و اصولی باشد. از یک دوره‌ای به بعد دیگر زمان آنهاست. چون ریشه دوانده شده. الان دیگر حسابی که باید باز می‌شده، باز شده است. من شاید برای دوره بازیگری‌ام سقفی تعیین می‌‌کنم و بعد از آن هرچه را که در این مدت فرا گرفته‌ام انتقال دهم. مثل ورزش دوی امدادی. ما از یک‌سری افراد کسب کردیم و به افراد دیگری منتقل می‌کنیم. بارها به من پیشنهاد شده که برای تدریس به آموزشگاه بروم. من هنوز خودم چیزی بلد نیستم که بخواهم تکنیک بازیگری را آموزش بدهم ولی تجاربی کسب کرده‌ام که می‌توانم درباره آنها صحبت کنم. بعضا تجارب واقعی هستند که گاهی تلخ‌اند. اگر این تجارب تلخ گفته شود شاید کاخ آرزوهای خیلی‌ها را ویران کند. شاید خیلی از انگیزه‌ها را از بین ببرد. در یک دوره‌ای از زندگی‌ام شاید دلم بخواهد این کار را بکنم.
▪ بازیگری یک مرحله‌ است، شاید مرحله بعدش کارگردانی باشد.
ـ علاقه دارم.
▪ مرحله بعد از بازیگری‌ات چیست؟
ـ درباره مرحله بعد آنچه احساس می‌کنم این است که ما در حال حاضر باید تیم را تجربه کنیم. یعنی اول به همدلی برسیم. خودمان را به رخ هم نکشیم بلکه در کنار هم قرار بگیریم. یکی از عشق‌های من دیدن درخشیدن بچه‌هایی است که با آنها کار می‌کنم. بچه‌هایی که مثل الماس منتظر استخراج شدن هستند.
▪ منظورت همان بندی است که با آنها کار موسیقی کردی؟
ـ بله. من خودم منتقد سرسخت اولین اثری هستم که از این گروه وارد بازار شده است. من که آن قدر سرسختانه انتقاد کردم باید برای بهتر شدن اثر بعدی کار می‌کردم. کار بعدی ما یک آلبوم با ۲۵ track است که ۲۰ track آن کارهای خوبی است و نسبت به کار احساس خوبی دارم چون تیم و کار گروهی را تجربه کردم.
▪ برای تو کار گروهی بیشتر مهم است یا کاری که می‌کنی؟.
ـ اگر افراد یک گروه با هم خوب کار کنند قطعا نتیجه کار خوب می‌شود. وقتی بازیکنان یک تیم فوتبال با هم هماهنگ هستند حتی اگر شکست هم بخورند به دل آدم می‌نشیند و آدم می‌گوید چقدر تمیز بازی کردند.
▪ این گروه به خاطر سال‌هایی که با هم کار کردند این قدر موفق شده‌اند؟‌
ـ من امیدوارم که وقتی آلبوم به بازار آمد تفاوت نتیجه کار در مقایسه با آلبوم قبلی دیده شود. من ادعا نمی‌کنم که بازار موسیقی را تکان خواهیم داد اما می‌توانیم ادعا کنیم که نسبت به کار قبلی حداقل ۵ پله صعود داشته‌ایم.
▪ از میان کسانی که در سینما و تلویزیون چهره‌های شناخته شده بودند چه کسانی به گروه شما آمدند؟
ـ امیرحسین مدرس.
▪ حمید گودرزی هم بود.
ـ بله ولی حمید رفت.
▪ این چهره‌ها به چه دلیل دعوت شدند؟ علت دعوت از آنها به خاطر مسائل تبلیغاتی بود؟
ـ همه چیز مدنظر بوده. ما اول فکر می‌کردیم شاید یک تیم موسیقی که سه نفرشان بازیگر هستند برای مخاطب جالب باشد ولی بعد دیدیم شرایطی باید فراهم کرد که افراد را با رضایت نگه داریم. کسی که دلش راضی باشد برای کارش انرژی می‌گذارد. بعضی از بچه‌ها نتوانستند خودشان را با شرایط هماهنگ کنند، دوستی‌مان سر جای خودش بود. ولی گروه را ترک کردند.
▪ کار موسیقی همیشه یکی از دغدغه‌هایت بوده است؟
ـ کار موسیقی نه. ولی من همیشه عاشق موسیقی بوده‌ام.
▪ در ساعت‌های تنهایی‌ات موسیقی چقدر تاثیر دارد؟ چقدر مطالعه، چقدر فیلم دیدن؟ به طور کلی در اوقات تنهایی چه می‌کنی؟
ـ دلم می‌خواهد که قوه تخیلم را قوی کنم. وقتی فکر می‌‌‌کنیم، دریافت می‌کنیم. وقتی فکر می‌کنیم مثل آن است که بلوتوث خودمان را روشن کرده باشیم تا نشانه‌ها را در اطراف جذب کنیم. پس تفکر در واقع اولین کاری است که دلم می‌خواهد انجام دهم. برای این تفکر به مکمل‌هایی نیاز دارم. موسیقی‌ای که ارزش هنری دارد یکی از این مکمل‌هاست و می‌تواند به تفکرات جهت و شکل بدهد. من با موسیقی از طریق آلبوم The wall پینک فلوید آشنا شدم. خوشبختانه یا متاسفانه! قبل از آن من همیشه به دنبال فوتبال و موتورسواری و کارهایی از این قبیل بودم.
کسی از دوستانم برای تولد ۱۴ سالگی من روی یک نوار ۹۰ دقیقه‌ای آلبوم The wall را ضبط کرد و به من هدیه داد. نمی‌دانم چه چیزی باعث شد که شب وقتی می‌خواستم بخوابم آن را از طریق هدفن گوش دادم. تجربه خیلی عجیبی بود. به نظر من فضاساز و کیفیت این آلبوم از بقیه آلبوم‌های پینک فلوید خیلی بهتر است. زمانی که آن را گوش می‌کردم حس کردم در ذهنم یک سری تصویرسازی انجام می‌شود. بعد علاقه‌مند به موسیقی‌هایی از این دست شدم مثل بقیه کارهای پینک فلوید و موسیقی فیلم. موسیقی‌هایی که وقتی گوش کنی می‌توانی کسی را تصور کنی که روی یک صخره رو به دریا ایستاده و افق را تماشا می‌کند. اینها را دکوپاژ می‌کنی و به چشم‌های این آدم می‌رسی. خب همه اینها جذاب است. به همین خاطر است که این نوع موسیقی و کتاب و فیلم می‌تواند به نگاه انسان جهت بدهد.
▪ کدام نویسنده‌ها برای تو جذاب‌تر هستند؟
ـ یکی از کتاب‌هایی که هرگز خواندن آن را فراموش نمی‌کنم، کیمیاگر پائولوکوئیلو بود. شعر شاملو را دوست دارم. بعضی از کارهای سهراب را می‌پسندم. اینها سلیقه است. اگر هم می‌گویم کار شاملو، منظورم همه کارها نیست.
▪ در کارهای آخرت هم از کارهای شاملو استفاده کردی، تحت‌تأثیر شاملو بودی؟
ـ نه. حتی می‌توانم بگویم که CDهایی که با صدای مرحوم شاملو هست را به خوبی و دقت گوش نداده‌ام. ولی به هر حال اگر هدف مشخص باشد در هر انسانی یک‌طور متبلور می‌شود. همه ما تعالی و سعادت را جست‌وجو می‌کنیم. دلمان می‌‌خواهد برگزیده باشیم و یک مرگ شکوهمند در انتظارمان باشد. شاملو تبدیل به شاملو می‌شود. اسکورسیزی، اسکورسیزی می‌شود. یکی انیشتین می‌شود یکی ورزشکار.
▪ چه چیزی به تعالی شما کمک می‌کند؟ کتاب، موسیقی، فیلم؟
ـ همه‌شان. یک وقت‌هایی هم هیچ‌کدام. یک وقت‌هایی طبیعت، یک وقت‌هایی فوتبال. من یک وقت‌هایی آن‌قدر محو خود بازی و آدم‌های آن می‌شوم که نتیجه را فراموش می‌کنم. حتی ری‌‌اکشن مربی‌ها و بازیکن‌ها .... برای من خیلی جذاب و اورجینال است.
▪ در فوتبال چه کسی به نظرت از بقیه بهتر بازی می‌کند؟
ـ من زیدان را از همه بیشتر دوست داشتم. اولین اسطوره‌ای که در فوتبال داشتم مارادونا بود بعد زیدان.
▪ از آن حرکتش چه برداشتی داری؟
ـ به نظر من خیلی شکوهمندانه بود. با آن حرکتی که کرد خداحافظی‌اش از زمین را با یک کارت قرمز همراه کرد و در واقع اخراج شد. به خاطر اینکه به بقیه بگوید حتی اگر زیدان هم که باشی دوره‌ات تمام می‌شود. از ارزش‌هایش که کم نشد.
▪ کدام جام جهانی و کدام تیم‌ها برایت از بقیه جالب‌تر بوده است؟
ـ بچه‌تر که بودم عشق برزیل بودم. ولی من یک دوره‌ای طرفدار سرسخت آرژانتین شدم. البته در کنار تیم ملی خودمان (اگر بتواند نتیجه‌ای به دست بیاورد و دلمان را شاد کند).
▪ کدام باشگاه را بیشتر دوست داری؟
ـ فرصت دنبال کردن بازی‌های باشگاهی را ندارم ولی وقتی قضیه ملی می‌شود جذابیتش بالا می‌رود، بقیه‌اش سرگرمی است. وقتی رئال با بارسلونا بازی می‌کند، برای اسپانیایی‌ها مهم است و برای من فقط سرگرمی است.
▪ آسمان شما آبی است یا قرمز؟
ـ هیچ‌کدام. من واقعا درگیر این ماجراها نمی‌شوم. خوب است که آدم طرفدار تیمی باشد ولی اینک دغدغه فکری بشود و باعث جر و بحث باشد خیلی جالب نیست. ولی وقتی موضوع مهمی است قشنگ می‌شود. یکی از قشنگ‌ترین بازی‌هایی که یادم است بازی دانمارک و سنگال در جام ۱۹۹۴ بود. دانمارک آن بازی را برد ولی تا آخر عمرم گل دوم سنگال را فراموش نمی‌کنم. دقیقا با ۳ پاس و یک ضربه گل از دروازه‌بان این گل زده شد. یعنی تجسم کار تیمی. کارگردان تلویزیونی بلافلاصله چهره مربی دانمارک را نشان داد. واقعا از گلی که خورده بود لذت برده بود. به نظر من شکوه انسانی از هر چیزی بالاتر است. از خوب کار کردن دیگران لذت ببریم تا زندگی باعث لذت ما بشود.▪ روحیه‌ات خیلی ورزشی است.
ـ من بچه خیابان هاشمی و سلسبیل و آن طرف‌ها هستم. مردم آن محله نه خیلی محروم بودند نه آن‌قدر بالا بودند که از چیزی خبر نداشته باشند. ما آدم‌ها را در موفقیت‌ها و بالا و پایین‌هایشان دیده‌ایم. اینها تجربه است و باور. من آقای پرستویی را مثال می‌زنم اگر الان ایشان بازی‌ای می‌کند که تا عمق وجود شما می‌رود، به خاطر این است که در این بازی یک ژانرهایی هست که شاید در زندگی شخصی ایشان مشاهده شده است. زندگی همین فراز و نشیب‌هاست. اگر من از بچگی هر چیز را در اختیار داشته باشم فردی تک‌بعدی می‌شوم و باقی چیزها را نمی‌دانم. من می‌توانم این را در جواب دوستانی که می‌گویند تو چرا می‌روی اجرای تلویزیونی می‌کنی بگویم. کسانی که می‌گویند‌ با اجرای تلویزیونی تبدیل به یک فرد دم‌دستی می‌شوی و همه فکر می‌کنند شهاب حسینی را هر شب می‌توان دید. بله می‌توان دید. قبلا هم می‌شد. من هم مثل بقیه بودم.
یک روز نوجوانی بودم که یک موتور هوندای ۱۲۵ داشتم که تمام شهر را با آن چرخیدم، از خزانه بخارایی و علی‌آباد تا فرمانیه و فرشته و دربند. وقتی عید می‌‌شود از ما دعوت می‌شود که اجرا کنیم. من بگویم نه نمی‌آیم؟ عید است من هم دوست دارم با مردم باشم و از عیدم لذت ببرم. در بازیگری که نمی‌توانی به لنز دوربین نگاه کنی اما در اجرا به چشمان مخاطبانت نگاه می‌کنی. در اجرا من خودم هستم، دیگر کیان‌فرد، حبیب پارسا و... نیستم.
▪ شاید با توجه به نقش‌های تلخی که در این چند سال اخیر بازی کردی برای شب عید خیلی گزینه خوبی برای اجرا نباشی؟
ـ من اگر یکی از طرفدارنت باشم و تو را ببینم می‌ترسم که نزدیک بیایم و ازت امضا بگیرم. جدیتی که در نقش‌هایت داری به ظاهر بیرونی‌ات هم سرایت کرده است. در همان فیلمی که گفتم دیشب دیدم، با اینکه در ظاهر کمدی بود ولی موضوع خیلی جدی را مطرح می‌کرد. هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد تلخ به نظر بیاید ولی وقتی لازم است در بیان یک واقعیت تلخ صحبت کنید تا تأثیر خودش را بگذارد این کار را می‌کنید. من ۲ ماه بعد از «تب سرد» که قرار بود از پدرزن خودم اخاذی کنم و بچه خودم را بدزدم حالم بد بود چون باید آن شرایط را احساس می‌کردم. مگر در زندگی یک آدم عادی چند تا اتفاق بد می‌افتد. مگر چند بار پدر و مادر انسان فوت می‌کنند؟ چند بار انسان ورشکسته می‌شود؟ شما به عنوان بازیگر بارها و بارها این نقش را بازی می‌کنید و پا به پای شخصیت قصه داغان می‌شوید.
▪ ولی ممکن است ۱۰ بار هم عروسی کنید.
ـ بله، حق با شماست.
▪ بازی در این نقش‌ها شادی زندگی‌تان را کم کرده یا نه؟ آیا مثل سابق می‌توانی در جمع‌ها بگویی و بخندی؟
ـ تصور درباره افراد به مرور زمان پیش می‌آید اما برای یک بازیگر این‌طور نیست. هر چقدر هم جلوتر می‌‌روی بقیه با یک تصور از پیش تعیین شده سراغ آدم می‌آیند. بازیگر می‌تواند از تجربه‌های خودش برای نقش‌اش کمک بگیرد ولی نمی‌تواند از شخصیت خودش برای نقش وام بگیرد. برای بازی نقش یک آدم دزد پست فطرت که لازم نیست آدم دزد پست فطرت باشد. می‌تواند پستی را برای نقش ایجاد کند، با استفاده از تجربه رذالتی که در فلان کتاب خوانده یا نمونه‌هایی که دیده و...
▪ یک ماجرایی در مورد شما وجود دارد. شما اول اکسیژن را خیلی با انرژی اجرا کردید، بعد نقش پلیس جوان را داشتید. ولی انگار آن سرد بودن پلیس جوان با شما باقی‌ مانده و از شما جدا نشده و مدام در نقش‌هایتان تکرار شده است. در این ۱۰ سال چه اتفاقی افتاد که این‌طور شد؟
ـ آدم در اوایل کار، خیلی به معروفیت و مشهوریت فکر می‌کند. ولی هیچ‌وقت از آن طرف قضیه به ماجرا نگاه نمی‌کند که علاوه بر چیزهای خوبی که برای آدم می‌آورد چه مشکلاتی به همره دارد. بعضی وقت‌ها می‌دیدم که در کنار همه سختی‌ها یک حرکت‌های دیگر هم می‌شود. می‌دیدم که بین دو نفر یک علامت ماتریکسی مافیایی رد و بدل می‌شود و بعد جریان کار عوض می‌شود. بعد آدم متوجه می‌شود که این حرفه ادبیات دیگری هم دارد که شاید شما از آن مطلع نباشید.
در بعضی پروژه‌ها دوست داری زودتر صبح شود که بروی دوش بگیری، بری سر کار گریم شوی و زودتر جلوی دوربین بروی. در بعضی از پروژه‌ها دلت می‌خواهد در خواب سکته بزنی که فردا نروی سر کار. من احساس کردم این حرفه جای اینکه در آن سرمست بشوی نیست. مستی و خوشایند بودنش هر چقدر هم هست نباید کنترل آدم را بگیرد. تنهایی برای یک بازیگر یک جواهر و امری حیاتی است. ممکن است بازیگر فکر کند که بازیگر شده که در مجامع مختلف رفت و آمد کند و آدم‌‌‌های مختلف را ببیند و فضاهای جدید را تجربه کند. من بعد از یک سال این آقا را می‌بینم، می‌بینم حیران است. وقتی می‌پرسیم چه مشکلی دارد، می‌گوید آقا امشب کجا برویم؟ فکر می‌کند حتما باید مدام بیرون باشد و آرامش را از بیرون کسب کند ولی این‌طور نیست.
▪ شما دوست صمیمی دارید؟
ـ بله ولی خیلی محدود.
▪ می‌توانید نام ببرید؟
ـ اگر نام ببرم ممکن است دلخوری پیش بیاید. آدم با بعضی‌ها هم‌زبان‌تر است، با بعضی‌ها هم‌فازتر است. با بعضی‌ها ممکن است در حد گفت‌وگوهای معمول باشد. وقتی دو نفر بازیگر کنار هم می‌نشینند دیگر دو تا بازیگر نیستند، دو تا رفیق هستیم که ماجرا را با هم تجربه و تحلیل می‌کنیم. مثلا با احمد ساعتچیان این‌‌طور هستم. ساعت‌ها گپ می‌زنیم و صحبت می‌کنیم.
▪ چرا این‌قدر زود ازدواج کردی؟ عشق بود.
ـ آره عشق بوده ولی ناگهان پیش آمد. من تصمیم به ازدواج نداشتم. وقتی انسان مجرد است یک بمب انرژی است که اگر در مسیر هدایت نشود انرژی‌اش تخریبی است. وقتی ما مجرد بودیم شرایط موفقی نداشتیم و فکر نمی‌کردیم که از همه چیز استفاده نمی‌کنیم.
▪ قبل از ازدواج شغلت چه بود؟
ـ سرباز بودم. تازه آموزشی را تمام کرده بودم.
▪ به پدرزنت چه گفتی؟
ـ گفتم من قبل از اینکه به سربازی بروم تئاتر کار می‌کردم. پدرزنم هم انسان دموکراتیک و لوطی‌منشی بود. موضوع مو و پیچیش مو بود. متوجه شده بود که این ارتباط واقعی است.
▪ پدر عشق بسوزد؟
ـ نه. فقط باید مواظب بود که مسوولیت‌ها و روتین‌شدن‌ها و وظایف و عادت‌ها عشق را نابود نکند. عشق را باید برای همه جریانات زندگی به عنوان مکمل استفاده کرد. من خودم سرباز بودم و درسم (روانشناسی) را هم نیمه کاره رها کرده بودم و قصد مهاجرت به کانادا داشتم. وقتی ازدواج کردم زندگی‌ام را با یک وضعیت خیلی معمولی کم و کوچک شروع کردم. بعد هم پله‌پله جلو رفتیم. خدا هم همیشه در کنارم بوده و کمکم کرده است.
▪ آیا کسی در سینما هست که به او اعتقاد داشته باشی؟
ـ بله، حتما هستند. ولی به یک نفر منحصر نمی‌شود. من همیشه دلم می‌خواسته بدانم اگر یک نفر کسی شده، چطور به اینجا رسیده است. مثلا مارلون براندو، پرویز فنی‌زاده، جیمز دین. جیمز دین فقط ۳ تا فیلم در پرونده بازیگری‌اش دارد، ولی تبدیل به اسطوره‌ سینمای جهان شده، پرویز فنی‌زاده کلا ۱۴ اثر تصویری دارد. باید به دنبال چرایی آن بود. باید ببینیم چه اتفاقی می‌افتد که داستین هافمن با آن قد کوتاه و دماغ بزرگ داستین هافمن می‌شود، ولی این همه مانکن و مدل که از زیبایی آنها حیرت می‌کنیم در بازیگری به جایی نمی‌رسند و جالب است که روحیه اصیل بشری، جنس اورجینال را طلب می‌کند. کاری به چاقی و لاغری، زشتی و زیبایی و بلند و کوتاهی ندارد. اگر در شما چیزی پیدا کند با شما همراه می‌شود و اگر آن را نداشته باشید با شما کاری نخواهد داشت.
▪ در مورد سه فیلم جیمز دین به چه نتیجه‌ای رسیدی، آن سه فیلم چه داشته که جیمز دین را به آن مرحله رساند؟
ـ با دیدن آن فیلم‌ها فهمیدم جیمز دین حواسش نبوده که دارد چه کار می‌کند اگر حواسش بود دیگر جیمز دین نمی‌شد.
▪ در مرگش هم حواسش نبوده.
ـ بله. وقتی حواست نیست زیباترینی ولی وقتی حواست هست فقط زیبایی. جمله بسیار جذابی است. جیمز دین این‌طور بود، مارلون براندو همین‌طور بود یا مثلا جک نیکلسون وقتی دیوانه‌ای از قفس پرید را بازی می‌کرد، نمی‌توانسته جواسش جمع باشد که من دارم «آرپی مک مورفی» را بازی می‌کنم و قرار است اسکار بگیرم. او غرق ماجرا بود.
▪ در ایرانی‌ها چطور؟ خسرو شکیبایی هم این‌طور است.
ـ نمی‌توان مچ خسرو را گرفت که بازی می‌کند. به قول استاد سمندریان وقتی بازی بازیگر لو می‌رود باخته است. تماشاگر نباید وقتی بازی شما را نگاه می‌کند بگوید به‌به، چه بازی کرده. در آن لحظه شما باخته‌اید. هنر بازیگری، باور است. ممکن است شما از لحاظ تکنیک خیلی خوب بازی کنید ولی در نهایت آن قلاب به قلب تماشاچی وصل نمی‌شود. چون شما سعی می‌کنید خودتان را به رخ تماشاچی بکشید. در اینجا شما خودتان را ازتماشاچی بالاتر می‌برید در حالی که حتی نمی‌توان به یک بچه ۳ ساله هم چیزی را القا کرد چه رسد به تماشاگر باشعوری که می‌خواهد ببیند شما چه می‌کنید. او رئیس شماست، شما رئوس هستید.
او آمده تا به همه قر و اطوارهای شما در ذهنش یک نمره‌ای بدهد و برود. یک برنامه به من پیشنهاد شد که خیلی من را قلقلک داد. برخلاف همیشه که می‌گویند هنر نزد ایرانیان است و بس و ما بهترینیم و... این برنامه قرار بود بگوید اگر اینچنین است چرا وضع جامعه ما این‌طور شده، چرا ما گذشت نداریم؟ چرا ما فقط پول را می‌بینیم؟ چرا ورزش‌های انفرادی ما سرآمد است ولی وقتی تیم می‌شویم از بین می‌رویم. چرا ارزش‌های ما این‌قدر عوض شده، وقتی راجع به اجرای آن با من صحبت کردند به این علت که من ۳۴ سالم است قبول نکردم. برای گفتن حرف‌‌های به این بزرگی ۳۴ سال سن مناسبی نیست، آدم باید ۵۴ سالش باشد. باید سرد و گرم چشیده باشد و در مورد مواردی که گفته می‌شود صاحب‌نظر باشد. اگر من این برنامه را اجرا می‌‌کردم مردم من را پس می‌زدند. مثلا برنامه شب عید۸۶ را قبول کردم چون می‌خواستم با مردم باشم ضمنا دوستم نیما هم بود می‌خواستم با هم باشیم. ما قرارمان برای آن برنامه این بود که با هم تعامل داشته باشیم و نتیجه آن، این شد که آقای برازش مدیر شبکه اول از دفتر خودش پیش ما آمد و رسما از ما تشکر کرد.
من دوست دارم عموپورنگ، داریوش فرضیایی را ببینم چون بچه من دوستش دارد. دوست دارم امیرمحمد را ببینم. باید با هم تعامل داشته باشیم. سرکار شب عید هر دو طرف و مردم خیلی راضی بودند و بازتاب‌های خوبی از مردم گرفتیم. برعکس اجرایی که شب عید فطر داشتم. اجرای شب عید یک اجرای زنده در حضور جمعیت بود و ناهماهنگی‌هایی که پشت صحنه داشتیم روی کنداکتور ما اثر گذاشته بود و من قطعا آن مجری توانایی نبودم که آن را کنترل کنم. ما برای اجرای این برنامه به ۲ تا دوست احتیاج داشتیم که زبان همدیگر را بفهمند. قدمت دوستی من و نیما رئیسی به سال ۷۲ یعنی ۱۴ سال پیش برمی‌گردد. ما با هم زندگی‌ها کردیم. نیما در دانشگاه آزاد درس می‌خواند ولی در دپارتمان تئاتر کارهای نمایشی با هم داشتیم.
منبع : مجله زندگی ایده آل
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید