جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

رنسانس دینی


رنسانس دینی
۱) پرسش از مدرنیته
علوم اجتماعی در سده های نوزدهم و بیستم به مطالعه جوامع مدرن می پرداختند. آنان در مطالعات خود به نظم و نظام این جوامع و یا به نزاع ها و ستیزهای درونی آنها نظر می دوختند. جامعه شناسان سازمان ها، نهادها و بخش های مختلف جوامع مدرن را شناسایی می کردند و اگر در بین آنان رویکرد انتقادی هم وجود می داشت، این رویکرد غالبا متوجه برخی از ساختارها و نظام ها بوده و به موازات آن ساختار و یا نظام دیگری را که همچنان متعلق به دنیای مدرن بوده، نویدمی دادند، مثلا انتقاد مارکسیست ها و یا نئومارکسیستها متوجه نظام طبقاتی کاپیتالیستی بود. و در قبال آن سیستم سوسیالیستی و یاکمونیستی را تبلیغ و ترویج می نمود. مفاهیمی را که جامعه شناسی درمدت یاد شده مورد استفاده قرار می دادند. مثل مفهوم طبقه و سازمان،نهاد، کارکرد، ستیز، شهر، روستا و... ناظر به بخش های مختلف این جوامع بودند و تئوری هایی را نیز که ارائه می کردند، با استفاده از همین مفاهیم و برای حل مسائلی بود که پیرامون آنها در جامعه وجود داشت.حوزه های فعال جامعه شناسی نیز حوزه های بخشی بود. نظیرجامعه شناسی کار و شغل، جامعه شناسی شهر و یا روستا، جامعه شناسی تغییرات اجتماعی و...
در تمام مدت فوق مدرنیته به عنوان یک فرهنگ و تمدن که در عرض دیگر تمدن ها و فرهنگ ها قرار گیرد کمتر مورد توجه، پرسش و گفت و گوقرار می گرفت. اغلب نظریه ها جوامع مدرن را بیش از آن که حاصل حضور یک فرهنگ و تمدنی خاص و ویژه بدانند، پیامد توسعه طبیعی،اقتصادی و یا صنعتی زندگی بشر دانسته و حضور آن را یک امر مسلم تاریخی برای همه بشریت قلمداد می کردند به گونه ای که دیگر جوامع نیز دیر یا زود باید از مسیر تحولات آن عبور کنند و جامعه شناسی توسعه حوزه ای از مطالعات جامعه شناختی قرن بیستم بود که با این رویکرد به مطالعه جوامع غیر مدرن می پرداخت.
پرسشی که در جامعه شناسی توسعه مطرح بود بیش از آن که ناظر به هویت جوامع غیر مدرن باشد، نظری آسیب شناسانه به کشورهای غیرغربی داشت و راه های عبور آنها را به سوی فرهنگ و تمدن مدرن جستجو می کرد.
از دهه های پایانی قرن بیستم شاهد تغییری بنیادین در رویکرد علوم و دانش اجتماعی هستیم. مطالعات بخشی حوزه های جوامع مدرن متوجه کلیت جوامع مدرن به عنوان یکی از فرهنگ ها و تمدن های ممکن در قبال دیگر تمدن ها گردید و بدین ترتیب مفاهیمی که ناظر به این کلیت بوده، و خصوصیات جامع این فرهنگ را مورد توجه قرار دهددر مرکز مطالعات اجتماعی قرار گرفت.
تغییر فوق با دو جهت گیری محافظه کارانه و انتقادی شکل گرفت.یعنی هم کسانی که رویکرد محافظه کارانه و ایجاد بی نسبت به وضعیت اجتماعی دنیای غرب داشتند و هم آنان که رویکردی انتقادی داشتندگفت وگوهای خود را متوجه تمامیت جوامع مدرن کردند.
نظریات هابرماس، گیدنز، فوکو، هانتینگتون، فوکویا، نظریاتی است که کلیت جوامع مدرن را با دو رویکرد ایجابی و سلبی محل بحث قرارمی دهد. نظریه های پست مدرن که نظریه پردازان نسل اخیر حلقه فرانکفورت می باشند، رویکرد انتقادی دارند و این گروه بر خلاف اسلاف خود، انتقادات خویش را از مدار نظام و سیستم کاپیتالیستی وسرمایه داری متوجه تمامیت مدرنیته و برخی از خصوصیات جامع آن نظیر روشنگری نموده اند. هابرماس با آن که خود متعلق به این نسل است در قبال دیدگاه های یاد شده می کوشند از مدرنیته به عنوان پروژه ای ناتمام و قابل استمرار دفاع نماید.
هانتینگتون هراسی را که در طی قرن بیستم در اثر حضور فرهنگ مدرن بر سر بشریت سایه افکنده بود، با زیرکی تمام از مدار فرهنگ مزبور خارج کرده و به حوزه مواجهه تمدن ها منتقل ساخت هراس مزبورهراسی، بالفعل و واقعی بود. آن چه را که بشریت از آن می ترسید، در نیمه اول قرن بیستم، دو بار اتفاق افتاده بود یعنی دو جنگ اول و دوم، در این دو جنگ بشریت حدود صد میلیون کشته داده بود و این در حالی بود که طرفین هر دو جنگ مربوط به دنیای مدرن بودند، بعد از جنگ دوم،دنیای مدرن با قطب بندی دوگانه جهان یعنی شرق و غرب، خود را دردامن جنگ سردی می دید که هر لحظه امکان برافروخته شدن و فوران مجدد آن وجود داشت. تئوری برخورد تمدن ها به موازات تغییر رویکردمطالعات اجتماعی، هراس مزبور را از چارچوب تمدنی معمول خارج کردو آن را به حوزه برخورد تمدن ها منتقل ساخت.
۲) افول سکولاریزم
تحول مطالعات اجتماعی و رشد مطالعات فرهنگی و تمدنی، یک تحول اتفاقی نبود که فاقد منشا اجتماعی و عینی باشد، نگاه به کلیت فرهنگ غرب و تمدن مدرن و ظهور نظریه ها و تئوری هایی که در مقام دفاع و یا انتقاد نسبت به این واقعیت عظیم تاریخی می باشند، ناشی ازچالش ها و مسائلی است که برای آن در واقع به وجود آمده است.
امور اجتماعی تا هنگامی که روال طبیعی خود را طی می کنند و گرفتاربحران و چالش اجتماعی نمی شوند، به صورت مساله اجتماعی درنمی آیند، و تا هنگامی که صورت مساله اجتماعی را پیدا نکرده باشندذهنیت اندیشمندان و متفکران را متوجه خود نمی کنند.
فرهنگ مدرن تا هنگامی که با اقتدار و توان مدافع اجتماعی و تاریخی خود را برطرف می ساخت و سیطره و حضور خود را تداوم می بخشید،کمتر مورد سئوال قرار می گرفت و اگر دیگر فرهنگ ها و تمدن ها را نیز به چالش می کشید، در تاملات نظری و مطالعات اجتماعی خود، هویت آنهارا در معرض پرسش و مطالعه قرار نمی داد. بلکه غیریت آنها را به عنوان یک آسیبی می دید که در جهت حل و دفع آن باید تلاش نمود. مطالعات مستشرقان و حوزه های مطالعاتی جامعه شناسی توسعه نظریاتی از این دست را پوشش می داد، در این مطالعات هویت فرهنگ و تمدن مدرن نیز به پرسش نمی آمد، سئوال درباره چرایی تاخیر پیوستن برخی ازجوامع به شاخص ها یا خصوصیات مدرن بود. این مطالعات می کوشید تاراه غربی شدن دیگر جوامع و یا به بیانی بهتر راه های حاشیه نشینی و یاتثبیت حاشیه نشینی آنان را نسبت به فرهنگ و تمدن مادر پیدا نماید.
پرسش از مدرنیته و هویت آن در پایان قرن بیستم حاصل عوامل درونی و بیرونی ای است که ضعف و بحران این تمدن را آشکار کرده است.
عوامل بیرونی را در مقاومت های اجتماعی ای می توان دید که باانقلاب اسلامی ایران خارج از ایسم ها و اندیشه های غربی و با رویکردتمدنی معنوی شکل گرفت. جنبش های اجتماعی مسلمانان در طی قرن بیستم در قالب ایدئولوژی های مدرن نظیر ناسیونالیسم،مارکسیسم و مانند آن سازمان می یافت و اما پس از انقلاب اسلامی ایران این جنبش ها با هویت اسلامی و تمدنی خود بروز و ظهور یافته و ازچارچوب تعامل های دو قطبی بلوک شرق و غرب خارج شد.
عوامل درونی را در فروپاشی فلسفه های روشنگرانه مدرن و پیدایش فلسفه های پست مدرن از یک سو و در رویکرد معنوی فرهنگ عمومی ونیز فرهنگ خاص نخبگان از دیگر سو متفکران می توان دید. پدیده ای که جامعه شناسان از آن با عنوان افول سکولاریزم و یا پست سکولاریزم یاد کرده اند.
۳) رویکرد تاریخی
مطالعه درباره فرهنگ و تمدن مدرن با دو رویکرد تاریخی وپدیدارشناختی ممکن است رویکرد تاریخی زمینه های اجتماعی وتاریخی ای را که منجر به پیدایش این تمدن شده و تغییراتی را که تمدن مزبور در طی سال های مختلف داشته است، دنبال می کند.
رویکرد پدیدار شناختی گرچه بی نیاز از نگاه تاریخی نیست ولکن متمرکز بر معانی و مفاهیمی است که نظام معرفتی این تمدن را سازمان بخشیده و هویت آن را مشخص می سازد. به لحاظ تاریخی زمینه های تکوین مدرنیته تا یونان و اساطیر مربوط به آن امتداد می یابد. قرون وسطی و نحوه تعاملی که معنویت مسیحی با زندگی دنیوی و این جهانی و همچنین با عقلانیت و دیگر پدیده های فرهنگی و اجتماعی داشته است، نیز به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم زمینه ساز تکوین آن بوده اند.
دوره رنسانس یعنی دو سده پانزدهم و شانزدهم، عوامل تاریخی نزدیک برای تکوین مدرنیته می باشند. مدرنیته در حقیقت در این مقطع دوره جنینی خود را طی می کند.
تولد مدرنیته را به لحاظ تاریخی به قرن هفدهم می توان بازگرداند. و ازدکارت که فیلسوف روشنگری نیز نامیده می شود، به عنوان یکی از اولین پدیده های اندیشه مدرن می توان یاد کرد.
مدرنیته در طی چار صد سال تغییرات فراوانی داشته است و در هرمقطع یکی از لایه ها و الزامات تاریخی خود را آشکار کرده است. قرن نوزدهم قرن گسترش و بسط این فرهنگ به سوی دیگر جوامع است، ازاین پدیده با عنوان استعمار یاد می شود.
قرن بیستم قرن تداوم گسترش و تسلط مدرنیته است. مدرنیته درنیمه اول این قرن، به دنبال آن است که چالش های مربوط به دیگرفرهنگ ها و تمدن ها را در چارچوب فرهنگ و اندیشه خود حل نموده وسازمان بخشد. در طی این قرن، ابعاد سیاسی و اعتقادی فرهنگ مدرن،بیش از پیش به تسخیر فضای جدید پرداخته و در عین حال نیازمند به گسترش است و این امر پدیده ای است که از آن در پایان قرن بیستم باعنوان جهانی شدن یاد می شود.
جهانی شدن، که با گسترش وسایل ارتباطات جمعی کیفیت و صورت نوینی نیز پیدا می کند، از رشد جسمانی و یا جسم حجیم این فرهنگ وکوچک شدن جهان بشری برای پاسخ گویی به نیازهای اقتصادی وسیاسی آن حکایت دارد.
در پایان قرن بیستم مدرنیته در حالی با چالش های کلان فرهنگی وتمدنی مواجه می شود که در ابعاد سیاسی، اعتقادی و نظامی در همه جهان بشری حضور بهم رسانده و برای تداوم خود نیز نیازمند حفظ این حضور است.
۴) هویت مدرنیته
مدرنیته به رغم تحولات تاریخی خود و با همه تغییراتی که در درون آن رخ می دهد به عنوان یک فرهنگ و تمدن واحد شناخته می شود.
هر فرهنگ و تمدنی از سطوح و لایه های مختلفی برخوردار است و درحالی که فرهنگ به همه یا اغلب آن سطوح و لایه ها احتیاج دارد، برخی از آنها نقش حیاتی و محوری و یا نقش خاصی نسبت به آن فرهنگ دارند به گونه ای که هویت آن فرهنگ به حضور آن ها بستگی دارد.
نهادها، سازمانها، نمادها و نشانه ها و آرمانها، ارزش ها، هنجارها و...برای حیات هر فرهنگ ضروری و لازم می باشد. مسلما هیچ فرهنگی بدون زبان نمی تواند وجود داشته باشد. همچنان که هیچ فرهنگی بدون هنجارهای اجتماعی، ارزش ها، آرمان ها، و یا تفسیر خاصی از انسان وجهان نمی تواند شکل بگیرد.
همه عوامل یاد شده نقشی یکسان در حضور و تداوم یک فرهنگ ندارند، مثلا زبان لازمه هر فرهنگ است و لکن قوام یک فرهنگ به زبان خاص آن نیست. در درون هر فرهنگ زبان های مختلف می تواندحضور داشته باشد و گاه نیز یک زبان در دو فرهنگ مختلف حضور به هم می رساند. هر چند که محتوی معرفتی و ذخایر مربوط به زبان درفرهنگ ها تفاوت پیدا می کند.
اختصاصی ترین وجه هر فرهنگ که هویت فرهنگ بر محور آن رقم می خورد، آن سطح و لایه معرفتی است که زندگی و حیات انسانی را معنامی کند. آرمان ها و ارزش ها را جهت می بخشد. متدولوژی و روش معرفت و آگاهی را رقم می زند. عالم و آدم را تفسیر می کند، و نسبت انسان و جهان را تعیین می کند. هستی و نیستی و یا زندگی و مرگ آدم راتبیین می نماید....
برخی از مفاهیمی که بر این دسته از خصوصیات مدرنیته دلالت می کند، عبارتند از سکولاریزم secularism، روشنگری enlightenment وامانیسم humanism.
سکولاریزم، مفهومی است که به بعد هستی شناختی و انتولوژیک مدرنیته نظر دارد و روشنگری، ناظر به بعد اپیستمولوژیک،معرفت شناختی و روش شناسی معرفتی دنیای مدرن است و امانیسم ازخصوصیت انتروپولوژیک و انسان شناختی آن حکایت دارد.
خصوصیات مزبور به دلیل اختصاصی که به فرهنگ مدرن دارند بایکدیگر تلازم داشته، و مستلزم هم می باشند و به همین دلیل از هر یک از این سه به دو دیگر می توان راه برد. و لکن از بین آنها مهمترین وبنیادی ترین شاخص سکولاریزم است و به همین دلیل ما نیز بحث خودرا در این مقال از همین زاویه دنبال کرده و هویت مدرنیته را از این منظرشناسایی می کنیم و چالشی را که مدرنیته در بعد فرهنگی خود بافرهنگ های رقیب از این حیث می تواند داشته باشد پی می گیریم.
۵) سکولاریزم و دین
سکولاریزم به دلیل عمق و گستردگی ای که دارد، اغلب درست معنانمی شود و در بسیاری از موارد، برخی از مصادیق آن به عنوان معنای آن در نظر گرفته می شوند، مانند تعریف آن به جدایی دین از سیاست.
سکولاریزم به معنای دنیوی دیدن هستی و اصالت بخشیدن به هستی دنیوی این جهانی است، به گونه ای که یا با انکار دیگرساحت های هستی مواجه می شود و یا دیگر ساحت ها و افق های هستی در حاشیه جهان دنیوی قرار گرفته و در ارتباط با آن تفسیر شده و معناپیدا می کند و با آن که به آن تقلیل داده می شود.
سکولاریزم در معنای فوق در قبال نگاه قدسی، دینی و معنوی به هستی قرار دارد. نگاه قدسی و دینی عالم را به افق طبیعت و دنیا تقلیل نمی دهد بلکه به ساحت های متعالی هستی نظری می دوزد که منزه ازکاستی ها و نقایص زندگی این جهان بوده و به همین لحاظ نیز مقدس می باشند. در نگاه قدسی و دینی به عالم، زندگی این جهان در حاشیه هستی و زندگی معنوی قرار گرفته و در ارتباط با آن تفسیر و معنا می شود.
از بیان فوق معلوم می شود، در ترجمه سکولاریزم به جدایی دین ازسیاست، ترجمه ای ناقص و نارسا است و بلکه ترجمه این معنا به یکی ازنازلترین سطوح آن می باشد.
جدایی دین از سیاست اگر به معنای نفی هویت دینی سیاست واستقلال یا اصل بودن سیاست نسبت به اندیشه ها و باورهای دینی باشد. همان گونه که بیان شد یکی از مظاهر سکولاریزم یعنی ناشی ازحضور هستی شناسی سکولار در قلمرو اندیشه و رفتار سیاسی است ولکن اگر جدایی دین از سیاست صرفا به معنای تفکیک رفتارها و یافعالیت های دینی از عرصه عملکرد سیاسی باشد، چه این که در بسیاری از موارد نیز سکولاریزم به همین معنا گرفته شده است، این معنا به صورت محدودتری از سکولاریزم دلالت داشته و با موارد نقض نیز درعرصه سیاست مواجه می شود. زیرا نگاه سکولار به دلیل هویت سکولارو دنیوی و یا این جهانی خود در برخی از موارد مانع از حضور رفتارها ونمادهای دینی در عرصه سیاست می شود ولکن در برخی موارد نیز باحفظ هویت سکولاریستی خود از نمادها و رفتارهای دینی نیز به عنوان ابزار سیاسی استفاده کرده و بدینسان قلمرو سیاست و دین را باهم درمی آمیزد.
نمونه بارز در آمیختن دین و سیاست را در عرصه سیاست سکولار،مردم بوسنی در جنگ اخیر خود شاهد بوده اند. شکی نیست که ملیوشویچ، صربستان بزرگ را در چارچوب اندیشه سیاسی ناسیونالیسم که هویتی سکولار دارد دنبال می کرد و لکن او برای رسیدن به مقصودخود، این مساله را با مذهب مردم صرب یعنی مسیحیت ارتدوکس پیوندمی زد به گونه ای که جنگ در حوزه عمل و رفتار صورت دینی نیز پیدامی کرد.
بنابراین اقتضای اندیشه های سیاسی سکولار در همه موارد کوتاه کردن حضور دین و یا دست کم رفتارها و نمادهای دینی در عرصه سیاست نیست بلکه گاه مقتضی این حضور نیز می باشد، اگرناسیونالیسم در ترکیه به حسب مصالح خود به مخالفت با حضور دین درعرصه سیاست و کوتاه کردن دست آن پرداخت، در صربستان و یا درکرواسی به عکس آن می پردازد.
ناسیونالیسم آن گاه که دین را به عرصه سیاست راه می دهد یا از آن صرفا استفاده ابزاری می کند، یا آن که در یک رویکرد تئوریک عمیق تر،دین را به عنوان یک پدیده تاریخی، فرهنگی و بشری، هویتی صرفاملی و ناسیونالیستی می بخشد. نظیر برخی از ناسیونالیست های عرب که اسلام، مسیحیت و یا یهودیت را نه به عنوان حقیقت قدسی متعالی بلکه به عنوان دستاورد فرهنگی اعراب عدنانی هلال خضیب، محترم شمرده و از آن استفاده می کنند.
● عرصه ها و صور سکولاریزم
۱) عرصه های سکولاریزم
سکولاریزم به عنوان رویکرد دنیوی به هستی در ابعاد و سطوح مختلف فرهنگ و تمدن مدرن حضور دارد. و به همین دلیل نباید آن را به صورتی خاص محدود کرد. محدود کردن سکولاریزم به برخی از صور وتجلیات فرهنگی و تمدنی غرب علاوه بر آن که مانع از شناخت صحیح این پدیده می شود، مانع از عملکرد صحیح و شایسته در حرکت های فرهنگی و تمدنی می گردد و خصوصا فرهنگ و تمدن اسلامی را درشناخت هویت خود و دیگری گرفتار مطالعات و خطاهای فاحش نظری می کند و این گونه از مغالطات راه را بر گزینش های آگاهانه و بخردانه درمواجهات فرهنگی فرو می بندد.
بنابراین برای شناخت نسبت واقعی مدرنیته، با دیگر فرهنگ ها بایدحقیقت سکولاریزم در سطوح مختلف فرهنگی و تمدنی و صور مختلفی که سکولاریزم در عرصه های گوناگون پیدا می کند شناخته شود و برهمین قیاس نیز صور مختلف معنویت و دیانت در سطوح گوناگون بازشناسی گردد.
شناخت امور فوق امکان ترسیم جغرافیای فرهنگی جهان امروز رافراهم می آورد و به دنبال آن فرصت مناسبی برای شناخت و تحلیل تاریخی پدید می آید که در دامن این جغرافیا شکل می گیرد. تحلیل درست واقعیت تاریخی به نوبه خود، خود آگاهی تاریخی را برای هر دوفرهنگ به دنبال می آورد. و با خود آگاهی تاریخی امکان گریز ازحرکت های شتابزده و دکور و زمینه گزینش رفتارهای عاقلانه فراهم می آید.
صور گوناگون سکولاریزم را در عرصه های زیر می توان دنبال کرد:
الف) فلسفی؛
ب) معرفت شناختی؛
ج) فلسفه و اندیشه سیاسی؛
د) عملکرد در رفتار تاریخی و اجتماعی؛
ه) دین و هستی قدسی.
۲) فلسفه های مدرن
اندیشه های فلسفی مدرن صور مختلفی دارند و به رغم اختلافاتی که دارند، در رویکرد دنیوی و این جهانی چهره غالب آنها است.
ماتریالیسم اندیشه فلسفی ای است که به صورت عریان و صریح هستی طبیعی و دنیوی را اصالت بخشیده و دیگر ساحت های وجود راانکار می کند.
رویکردهای شکاکانه فلسفی معاصر نیز بر خلاف شکاکیت پیشین که زمینه دعوت به ستوده های متعالی را فراهم می آورد. همواره تردیدمعرفت شناختی خود را زمینه عبور یا سکوت نسبت به حقایق متعالی ومتافیزیکی قرار داده و همچون هیوم که به صراحت بازگشت به زندگی روزمره را توصیه می کند.
کانت با آن که ارزش جهان شناختی مفاهیم عقلی را انکار می کند وغلبه مفاهیم عقلی بر فرآیند شناخت را موجب شکاکیت در شناخت می داند، شهود حسی را تنها ساحت مواجهه با حقیقت می خواند، او با آن که در شناخت عالم طبیعت نیز به شکاکیت گرفتار است، ولکن این نوع تردید را نتیجه مواجهه با واقعیت می داند. و به بیان دیگر این شناخت راواقعی تر از معرفت های فلسفی به ظاهر یقینی می داند.
پراگماتیسم فلسفی با صراحت فایده مند بودن بدون این جهانی گزاره ها را معیار و ملاک حقیقت قرار می دهد. فیلسوفان اگزیستانس دراغلب موارد به موازات بی اعتنایی و تردید، در ارزش معرفتی فلسفه های پوزیتولستی و تحلیلی، انسان این جهانی و عزم و تصمیم او را در کانون تفاسیری قرار می دهد که نسبت به عالم ارائه می دهد یعنی تصویرجهان از حاشیه وجود انسانی پدید می آید که در همین جهان و دنیازندگی و زیست دارد.
در فلسفه های مدرن مباحث وجود شناختی یا به افق ماتریالیسم تنزل می کند و یا آن که به فراموشی و نسیان سپری می شود و فیلسوفان اندکی نیز که قبل از کانت با استفاده از معرفت عقلی از فوق طبیعت سخن می گفتند، در قیاس با فلسفه های قبل از دوران مدرن مراحل عبور ازمتافیزیک را طی کرده و همه آنها دست کم با انکار مرجعیت معرفت وحیانی و شهودی در زمینه حضور مستقل و خود بنیاد بشر را در این دنیافراهم می کردند. دکارت و عقلگرایی سده هفدهم از این جهت خصلت مدرن دارد که معرفت بشری را به شناخت عقلی مفهومی محدود ساخته و معرفتی را که از پیوند مستقیم بشر با ساحت قدسی هستی پدید می آیددر معرض انکار قرار می دهد و این مرحله گام بزرگی برای رها کردن آدمی در زندگی این جهانی است.
۳) معرفت شناسی مدرن
مدرنیته در بعد معرفتی و روش شناسی علمی نیز صورت های مختلفی دارد. تنوع معرفت شناسی های مدرن، پدیده ای است که بازتاب و اثر آن به حوزه مسائل متافیزیکی و وجود شناختی کشیده شده است و بلکه وجودشناسی و مباحث فلسفی در دنیای مدرن بیشتر به افق مباحث معرفت شناختی تقلیل یافته است. خصلت غالب معرفت شناسی های مدرن که از آن نیز به عنوان یکی از مهم ترین شاخص های فرهنگی مدرن یاد می شود روشنگری است و روشنگری با آن که از جهت ایجابی صور مختلفی را پوشش می دهد و روش های مختلف معرفتی را در برمی گیرد از جهت سلبی در نفی مرجعیت وحی و شناخت شهودی،چهره ای واحد دارد و بلکه همین جهت سلبی واحد است به عنوان اصلی ترین خصوصیت روشنگری مدرن شناخته می شود.
روشنگری مدرن با نفی مرجعیت وحی هسته معرفتی تفاسیر دینی وقدسی از عالم را تخریب کرده و به دنبال آن علمی سکولار و دنیوی راپی می نهد.
روشنگری مدرن با خصلت فوق صور متعددی دارد. روشنگری درفلسفه های راسیونالیستی و پوزیوبستی به دنبال تفسیر روشن عالم درافق عقل و یا تجربه بشری است و در نگرش شکاکانه کانت رسالت خودرا در ارائه محدودیت های معرفت بشری و مرزهای آن خلاصه می کند.
در پایان سده بیستم با گسترش شکاکیت و نسبیت در عرصه فهم ودانش بشری روشنگری علم مدرن نیز مورد تردید قرار گرفت. و همین مساله به تردید در اصل مدرنیته که داعیه روشنگری را داشت، منجر شد.با تحولات و تنوعاتی که روشنگری مدرن داشته است، می توان گفت سکولاریزم در بعد معرفتی با آن که از جهت سلبی یعنی نفی مرجعیت وحی، خصوصیت واحد و مشترکی دارد. از جهت ایجابی صور متنوعی پیدا می کند که برخی از مراتب آن با عقلانیت سازگار است و حتی عقل نظری و عملی را نیز می پذیرد، برخی از صور آن عقل نظری را انکارمی کند و بعضی از صور دیگر آن عقلانیت را به افق دانش ابزاری وتجربی تقلیل داده و معرفت غیر تجربی و غیر آزمون پذیر را شایسته نام علم نمی داند. بعضی از صور سکولاریزم با شکاکیت مطلق نسبت به شناخت جهان خارج، روشنگری را به حوزه معرفت شناسی منحصرمی گرداند.
نکته مهم این است که حتی برخی از صورت های معرفت شناختی که به انکار مطلق روشنگری پرداخته و نسبیت و شکاکیت را به حوزه معرفت شناسی نیز تسری می دهند، از چارچوب نگرش سکولاریستی خارج نمی شوند مانند برخی از سطوح رمانتیسم یا اغلب فلسفه های اگزیستانس و یا فلسفه های پست مدرن.
شهودگرایی رمانتیست اغلب شهودگرایی نازلی است که به افق احساسات دنیوی و این جهان محدود شده و رویکرد پدیدار شناختی اغلب اگزیستانسیالیست ها با خلصتی امانیستی به تبیین انسان دنیوی و این جهانی پایان می پذیرد و شکاکیت فراگیر پست مدرن، روشنگری یا علم را در مسخ فرهنگ و زندگی عرفی و سکولار بشری به تیغ امیال واراده ها و یا قدرت های دنیوی و این جهانی آدمی می سپارد.
بنابراین سکولاریزم خصوصیتی است که در اشاره به فرهنگ مدرن ازمرزهای روشنگری نیز عبور کرده و باطن مدرن نقادی هایی را که باعنوان پست مدرن نیز مطرح می شوند، آشکار می گرداند.
۴) اندیشه های سیاسی
در دنیای مدرن، اندیشه و فلسفه های سیاسی متنوعی پدید آمدند.تضاد و اختلاف اندیشه های سیاسی مدرن قطب های نظری مختلفی راایجاد کرده است. برخی از نظریه ها رویکرد لیبرالیستی دارند و برخی دیگر صورت دموکراتیک به خود می گیرند. برخی از اقتدار و حاکمیت دیکتاتوری و بعضی دیگر از دموکراسی حمایت می کنند. بخشی ازنظریه ها بر مفاهیمی نظیر عدالت و رفاه تاکید می ورزند و بعضی دیگرآزادی را در محور فلسفه سیاسی خود قرار می دهند.
نکته مهم این است که مجموعه اندیشه های متنوعی که در دنیای مدرن با عناوینی نظیر دموکراسی، لیبرالیسم، فاشیسم، مارکسیسم،کمونیسم، ناسیونالیسم، سوسیالیسم و مانند آن مطرح می شوند، هیچ یک هویت قدسی، دینی و معنوی نداشته و همه تفسیری این جهانی،دنیوی و سکولار از خود ارائه می دهند. فلسفه سیاسی هابز همانقدرسکولار است که فلسفه سیاسی جان لاک است و اندیشه های سیاسی ناسیونالیستی و یا مارکسیستی همان قدر دنیوی و سکولار می باشند که اندیشه های لیبرالیستی و کاپیتالیستی هستند.
توجه به نکته فوق از این جهت مهم است که مانع از پیوند زدن سکولاریسم به گرایش سیاسی خاصی شده و زمینه بسیاری ازمغالطاتی را که از این طریق انجام می شود، می خشکاند.
۵) عملکرد و مدارای اجتماعی
مدرنیته به موازات رویکرد دنیوی و سکولار خود استعداد و توان بشری را بیش از گذشته متمرکز در این جهان کرد، چه این که رویکرد دنیوی این جهانی بشر نیز که از دیرباز در فرهنگ های غیر مدرن کم و بیش حضور داشت، نهایتا در مدرنیته زبان و بیان متناسب با خود را یافت.فرایند سکولاریزاسیون، در دنیای مدرن ابتدا عرصه های معرفتی،هنری، صنعتی در دو سده هفدهم و هجدهم طی کرد و از آن پس درسال های پایانی قرن هجدهم در انقلاب فرانسه چهره سیاسی خود راآشکار ساخت و از آن پس سکولاریزم به موازات اندیشه های سیاسی متنوعی که در درون خود پرورانده است، گروه ها و جریان های اجتماعی متنوعی را پوشش داد. ناسیونالیسم، لیبرالیسم، فاشیسم، سوسیالیسم هر یک به تناسب در چارچوب گفتمان مدرن پا به عرصه وجود گذاردند.
عملکرد جریان های مزبور از جهت تحمل و مدارای در درون نظام مربوط به خود یکسان است.
جریان های اجتماعی سکولار در تمام دوران حاکمیت خود رقیب سیاسی و اجتماعی که در جامعه از گفتمان مدرن عمل نماید، نداشتند.بنابراین، صرف نظر از عملکرد داخلی هر یک از جریان های موجود،رقابت بین جریان های مزبور نیز پدیده ای مدرن و سکولار است وسکولاریزم در این عرصه پرونده مثبتی نداشته است.
دو جنگ جهانی اول با ده ها میلیون کشته، واقعیتی خارجی است که ظرفیت عملی سکولاریزم را برای خشونت، و نقاط آسیب پذیر آن را درایجاد تلورانس و مدارای اجتماعی در سطح جامعه بشری نشان می دهدو تا هنگامی که سکولاریزم بر اریکه قدرت بود و رقیب تمدنی دیگری برای آن تصور نمی شد، هراس جنگ سومی از نوع دو جنگ پیشین،واقعیتی بود که بشریت را تهدید می کرد.
بازگشت مجدد معنویت به عرصه فرهنگ و زندگی بشری در داخل وخارج دنیای مدرن در دهه های پایانی قرن بیستم میدان آزمونی برای مشاهده عملکرد سکولاریزم با حرکت های تمدنی رقیب پدید آورده و دراین میدان نیز مدرنیته ناتوانی خود را در تحمل و مدارای اجتماعی در دوسطح نظری و عملی نشان داد.
در سطح نظری تئوری پردازان لیبرال و دموکرات که انتظار می رودرویکرد آزاد و راحت تری نسبت به جریان های مخالف داشته باشندآزادی و دموکراسی را به خطوط قرمزی محدود ساختند که سکولاریزم درمعنای عمیق آن یکی از آنها بود، از نظر تئوری پردازان لیبرال مردمی نظیر جان استوارت میل در قرن نوزدهم و کارل پوپر در دهه های پایانی قرن بیستم، مردمی که با رویکرد معنوی و دینی به عرصه سیاست پای می گذارند شهروند جامعه مدرن حساب نمی شوند و نیازمند به دموکراسی کنترل شده هستند زیرا آنان تا هنگامی که در چارچوب منطق و معرفتی سکولار انسان دنیوی را منشا حق و مبدء آن ندانند، دادن برگه رای به آنان نظیر دادن چاقو به دست کودک نادان است.
عملکرد سیاسی دولت های سکولار نیز در قبال گزینش و انتخاب عمومی جوامعی که با رویکرد دینی آراء خود را به صندوق ریختند،برخورد قیم مابانه و خشونت آمیز مدرینته و سکولاریزم را با حرکت های تمدنی رقیب نشان می دهد.
۶) دین و هستی قدسی
سکولاریزم به رغم آن که نوعی تفسیر از هستی است که در نقطه مقابل تفسیر دینی و قدسی نسبت به عالم قرار دارد. در مواجهه با سلوک و رفتار دینی صورت های مختلفی به خود می گیرد. در برخی از صورمعرفتی خود رویکردی سلبی و آشکار نسبت به باورها و رفتارهای دینی دارد. ماتریالیسم فلسفی نمونه ای از موضع گیری معرفتی سکولار درقبال باورهای دینی است. سکولاریسم در برخی از صورت های علمی ومعرفتی خود، چهره ای ظاهرا خشن نسبت به صحت و سقم باورها واندیشه های دینی به خود نمی گیرد. رویکردهای شکاکانه ای که گزاره های دینی را از جهت علمی مهمل و بی معنا می دانند، یا داوری علمی در مورد گزاره های ارزشی را به طور کلی و ارزش های دینی را نیزبه طور خاص غیر ممکن می دانند، نمونه ای از برخورد سکولار و در عین حال خنثی است. برخی از تئوری ها و اندیشه های سکولار و مدرن،نسبت به اندیشه ها و یا سلوک دینی رویکردی مثبت دارند و البته این رویکرد مثبت یا به صورت مقطعی بوده و حضور آن را در بخشی خاص ازفرهنگ و تاریخ بشری ضروری می داند و یا آن که حضور آن رابه طورمطلق و فراگیر لازم می خواند.
تفسیرهای کارکرد گرایانه و یا پراگماتیستی از دین نمونه ای ازرویکردهای سکولاری و در عین حال مثبت نسبت به دین است برخی ازتفسیرهای کارکردی نظیر تفسیر دورکیم حضور باورهای رفتارهای دینی را در مقطعی از تاریخ دارای کارکرد مثبت می دانند و در مقطعی دیگر فاقد آن می بیند، و بعضی دیدگاه ها ممکن است که کارکرداجتماعی و یا روانی دین را به گونه ای مستمر مفید بدانند.
دیدگاه های سکولار در رویکرد مثبت نیز منظر سکولار و دنیوی خود رااز دست نمی دهند. این دیدگاه ها دین را نه از آن جهت که یک حقیقت قدسی و آسمانی است بلکه از آن جهت که برای زندگی دنیوی و این جهانی مفید بوده و یا دارای کارکرد مثبت است، ضروری می دانند. برخی از این نگاه ها به رغم این که به لحاظ بنیادهای فلسفی، ماتریالیستی بوده و صراحت حقیقت متعالی و قدسی را انکار می کنند، با تفسیر دنیوی خود ضرورت حضور دین در عرصه فرهنگ و زندگی این جهانی را به عنوان یک باور یا رفتار مفید می پذیرند.
● عرصه ها و صورت های دینی
۱) منطق داوری
همان گونه که سکولاریزم در عرصه ها و سطوح مختلف فرهنگی واجتماعی صور گوناگون و متنوعی دارد و نباید آن را به یک صورت خاص مقید کرد و از دیگر صور آن غفلت نمود. دین، معنویت و نگاه قدسی به هستی نیز که در قبال سکولاریزم است، سطوح مختلف صورت های متفاوتی دارد. طرح صورت های مختلف ظرفیت های متنوع بروز و ظهورفرهنگی و اجتماعی معنویت و دین را نشان می دهد. تصمیم گیری باگزینش نسبت به هر یک از صور روش و منطق ویژه خود را طلب می کند.
گزینش برخی از صورت ها به تناسب شرایط اجتماعی و تاریخی می تواند تغییر یابد و لکن انتخاب برخی از آنها حاصل نوع ارزش داوری و یا قضاوت درباره صدق و کذب آنهاست.
صوری از معنویت در تناقض یکدیگر قرار می گیرند، و گزینش و حضوریکی از دو طرف آنها مستلزم انکار طرف دیگر می باشد. و شبیه این امردر مورد صورت های مربوط به سکولاریزم نیز مطرح می باشد.

طرد و نفی یا گزینش و ایجاب برخی از صور سکولاریزم پس از قبول اصل سکولاریزم مطرح می شود، بنابراین مباحثات مناظرات وتلاش هایی که برای اثبات و یا نفی آن صور انجام می شود، از گفتمانی سکولار برخوردار است، نظیر گفت و گوهایی که در عرصه سیاسی مدرن وجود دارد.
گزینش و یا طرد برخی از صور معنویت نیز تنها پس از داوری وپذیرش اصل دین، معنویت و یا نگاه قدسی به هستی واقع می شود وداوری درباره هر یک از صور در چارچوب روش شناسی و یک گفتمان دینی ممکن و میسر است.
ما در این اثر به دنبال داوری درباره یکی از صور معنوی و یا سکولارنبوده و تنها به صور مختلفی که در سطوح گوناگون فرهنگی و اجتماعی،هر یک از دو مبنا می توانند داشته باشند، اشاره می کنیم.
عرصه ها و سطوحی که نگاه معنوی و دینی در آنها قابل پیگیری است و در این بخش به آنها می پردازیم متناظر با عرصه های مربوط به سکولاریزم می باشد و به صورت زیر است:
الف) هستی شناسی دینی؛
ب) عقلانیت و علم؛
ج) اندیشه های سیاسی؛
د) عملکرد و مدارای اجتماعی؛
هـ) دنیا و زندگی طبیعی.
۲) هستی شناسی دینی
خصوصیت مشترک نگاه های دینی منحصر ندانستن هستی به عالم طبیعت و محدود نکردن وجود به موجودی مادی و این جهانی و باور به ساحت های برتر و متعالی وجود است. مفهوم قداست، مفهومی است که ناظر به نزاهت و برتری کمالات مربوط به وجودی است که فراتر از موجودمادی است، کمالاتی که محدودیت های کمالات دنیوی را ندارند ووجودی که گونه ای از احاطه و شمول را نیز نسبت به این عالم داراست.
نگاه های معنوی در یک تقسیم بندی اولی به دو گونه توحیدی ومشرکانه یا اساطیری تقسیم می شوند.
ادیان توحیدی به وجود یک هستی متعالی قائل هستند که از نقایص همه موجودات منزه بوده و کمالات آنها را به گونه ای برتر و عالی ترداراست. آن هستی واحد و نامحدود مبدء واصل دیگر مراتب موجودات واز جمله موجودات مادی و دنیوی می باشد و مرجع و محل رجوع همه آنهانیز هست، ادیان ابراهیمی از حقیقتی توحیدی برخوردارند. در چارچوب هستی شناسی توحیدی نیز صور گوناگونی از توحید ارائه می شود که به صورت فرقه های کلامی، فلسفی و مانند آن بروز و ظهور می یابند.
نگاه اساطیری و مشرکانه با ادیان توحیدی در این جهت اشتراک داردکه هستی را به عالم طبیعت محدود نمی کند و لکن در نگاه اساطیری چهره برتر هستی محل حضور خداوندگاران و ارباب متفرق و متعدداست. خداوندگاران متعدد به دلیل تعدد و تکثری که دارند نمی توانند ازتنزیه، تعالی و قداست خداوند واحد برخوردار باشند. نگاه اسطوره ای به هستی از تکثر و تنوع بسیار گوناگون برخوردار است. داوری درباره هریک از دیدگاه های مزبور همان گونه که گذشت، نیازمند به منطق ویژه خود می باشد.
۳) عقلانیت و علم
نگاه دینی و قدسی در بعد معرفت شناختی صور مختلفی دارد. ولی جهت مشترک در نگاه های معنوی و قدسی توجه و بهره گیری از معرفت شهودی و باطنی است. و این جهت ایجابی در نقطه مقابل جهت سلبی معرفت شناسی های سکولار قرار می گیرد. رویکرد معنوی و قدسی به عالم صور گوناگونی را در قبال عقلانیت، شکاکیت و مانند آن دارد.
صور مشرکانه و اساطیری اغلب رویکرد منفی با سطوح مختلف عقلانیت دارند.
صورت اساطیری دین حتی به عقلانیت ابزاری نیز رویکردی مثبت ندارند. در فرهنگ های اساطیری از دانش هایی چون سحر و کهانت ومانند آن برای تسلط بر طبیعت استفاده می شود. نگاه های توحیدی نیزوضعیت مشابه و یکسان در قبال عقلانیت ندارند.
برخی از ادیان توحیدی تلقی مثبتی نسبت به عقلانیت دارند و بعضی دیگر معرفت وحیانی و یا دینی خود را در تقابل با عقلانیت می بینند.
در فرهنگ مسیحیت با آن که برخی از جریان های عقل گرایانه حضوردارد و لکن تقابل بین عقل و وحی یک جریان گسترده و غالب است.
در فرهنگ و تمدن اسلامی نیز با آن که جریان های نقلی محض وجودداشته و دارند، لکن با توجه به آموزه های قرآنی، تلقی مثبت نسبت به مراتب مختلف عقلانیت، حضور مستمر و غالب داشته است.
فیلسوفان مسلمان معرفت عقلی و وحیانی را در طول یکدیگر معرفی کرده اند و شهود دینی و وحیانی را ضد عقل نمی دانند بلکه فرا عقل می خوانند.
قرار گرفتن عقل و وحی در دو مرتبه طولی شناخت و معرفت موجب می شود تا عقل و وحی به عنوان دو منبع معرفت دینی شناخته شود.
۴) اندیشه و فلسفه سیاسی
غالبا کوشش می شود تا بین نگاه قدسی و دینی با نوع خاصی از اندیشه و فلسفه سیاسی پیوند زده شود و در طرف مقابل مدرنیته و یا سکولاریزم ملازم با اندیشه و فلسفه مقابل با آن خوانده شود. مثلا دیانت و قداست ملازم با نظام توتالیتر و یا دست کم مانع از دموکراسی یا لیبرالیسم خوانده شود و یا آن که لیبرالیسم و یا دموکراسی ره آورد سکولاریزم معرفی گردد.
بخشی از ادعای فوق خالی از حقیقت نیست به این معنا که لیبرالیسم و یا دموکراسی به صورت فلسفه های سیاسی مدرنی که امروزه تحقق یافته اند، بدون شک از ره آوردهای مدرنیته بوده و هویتی سکولار دارند ولکن از دو نکته نباید غفلت ورزید:
▪ اول: مدرنیته الزاما مستلزم این نوع از اندیشه و فلسفه سیاسی نیست وفلسفه های سیاسی مقابل آنها نیز هویتی مدرن و سکولار دارند. به این معنا که بسیاری از صورت های توتالیتر حاکمیت نظیر فاشیسم یاناسیونالیست های افراطی نیز تنها با قرائت مدرن و سکولار قابل عرضه بوده اند.
▪ دوم: دین و رویکرد قدسی و معنوی به عالم نیز ظرفیت ارائه فلسفه های سیاسی متنوعی را دارد که با بنیانی معنوی و آسمانی تعریف می شوند.
تفکر دینی می تواند در عرصه اندیشه سیاسی رویکردی انفعالی و غیرفعال داشته باشد و فعالیت در عرصه سیاست را مغایر با معنویت بشماردو بر همین قیاس تفکر دینی می تواند به حضور فعال در عرصه سیاست معنایی قدسی و آسمانی ببخشد و برای فعالیت سیاسی نیز صورگوناگونی را ترسیم کند. برخی از جامعه شناسان تاثیرات معنوی را که تفکر دینی نسبت به نظام های اجتماعی می تواند داشته باشد، شناسایی کرده اند. مثلا ماکس وبر مدعی است بین نظام سرمایه داری وپروتستانیسم پیوندی منطقی است.
نه تنها در بین ادیان مختلف بلکه گاه در درون یک دین واحد نیزاندیشه های سیاسی، متقابل پدید می آید. این اندیشه ها و فلسفه های اجتماعی و سیاسی به رغم تقابلی که با یکدیگر دارند، از گفتمان دینی بهره می برند.
اندیشه های سیاسی دینی با حفظ هویت قدسی و آسمانی خودمی تواند به گونه ای سازمان یافته باشد که حریم حریت، آزادگی، سعادت،عدالت اجتماعی و قسط را به عنوان وظایفی الهی پاس دارند و مشارکت و مشورت مردم را در حوزه امور اجتماعی آنان به عنوان یک اصل دینی حفظ نمایند و یا آن که می توانند با غفلت از امور یاد شده سازمان یابند.
مثلا در دنیای اسلام در بین فرقه های مختلف کلامی و فقهی اندیشه ها و فلسفه های سیاسی مختلفی وجود داشته است که برخی ازآنها نسبت به رفتارهای سیاسی منفعل و بعضی فعال بوده اند و نظام خلافت که آخرین صورت خارجی آن در خلافت عثمانی ظهور داشته است یکی از تفاسیری بوده است که مطرح شده است.
برخی از اندیشمندان یا فرقه های اسلامی در فلسفه سیاسی خود برمفهوم عدالت تاکید افزون تری داشته اند. چنان که آن را جزء اصول مذهب خود قرار داده اند. اکنون نیز تفکر دینی ظرفیت ارائه فلسفه های سیاسی متنوعی را دارد.
۵) عملکرد و مدارای اجتماعی
حضور قوی هر نوع آرمان و ارزش اجتماعی در سطح فرهنگ عمومی موجب می شود تا اقتدار سیاسی حاکم در صورتی که خارج از آن آرمان هاارزش ها حرکت نماید تا آنجا که بتواند در جهت تغییر آنها اقدام نماید واگر نتواند دست کم به گونه ای رفتار خود را در ذیل آنها توجیه و تفسیرنماید، و البته این گونه از تفاسیر به نوبه خود به تحریف آرمان ها وارزش های فرهنگی حاکم منجر می گردد.
حضور نگاه قدسی و معنوی در فرهنگ های غیر مدرن نیز موجب شده است تا اقتدارها و قدرت های سیاسی همواره به گونه ای در تعامل با آن رفتار نمایند. به این معنا که اقتدار اگر به راستی رویکردی معنوی نداشته باشد، دست کم رفتار خود را تفسیری دینی نمایند. و این امر موجب شده است تا اغلب رفتارهای سیاسی بشر در گذشته، تاریخ با نوعی تفسیردینی همراه باشد.
قاعده فوق در دنیای مدرن نیز صادق است. در دنیای مدرن به موازات این که دموکراسی با تفسیر سکولار آن به عنوان یک ارزش حاکم مطرح می شود، همه حاکمیت های موجود اعم از حاکمیت های سوسیالیستی،ناسیونالیستی و یا لیبرالیستی به گونه ای خود را با پسوند دموکراتیک معرفی می کنند و تلاش می نمایند تا با منطقی سکولار هویت دموکراتیک خود را اثبات نموده و خصوصیت غیر دموکراتیک رقیب را نیزافشا نمایند. مثلا نظام هایی که مبتنی بر دیکتاتوری پرولتاریا می باشند،با این بیان که پرولتاریا و کارگران اکثریت جامعه هستند، و دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری اکثریت است، نظام خود را دموکراسی واقعی یادموکراتیک خلق می نامند و دموکراسی های کاپیتالیستی را با این بیان غیر دموکراتیک می خوانند که در نظام کاپیتالیستی به رغم این که مردم رای می دهند و لکن رای آنان را صاحبان سرمایه از طریق صنعت تبلیغات و مانند آن جهت می بخشند. بنابراین مردم رای دهندگان واقعی نیستند.
با صرف نظر از تحریفاتی که در عمل به دلیل یاد شده در رفتارهای سیاسی رخ می دهد، رفتارهای سیاسی ای که عنوان و صورت دینی داشته اند، در قلمرو اقتدار خود و همچنین در تعامل با دیگران به صورمختلفی ظاهر شده اند.
برخی از ادیان ظرفیت مدارا و تولرانس کمتری نه تنها در برخوردهای خارجی بلکه حتی در چارچوب یک دین واحد داشته اند. و برخی از ادیان از ظرفیت تحمل و مدارای فراوان و بلکه شگفتی برخوردار بوده اند. درتاریخ باستان، ایرانیان با آن که سیاست خود را به گونه ای دینی تفسیرمی کردند، و پادشاهان ایران فره ایزدی را از اهورا مزدا دریافت می کردند.در مدارای با دیگر ادیان بسیار گشاده دست بودند به گونه ای که الزامی دینی برای آنان نمی آوردند.
دنیای اسلام در طی دوران خلافت و حاکمیت های دینی و اسلامی ظرفیت عظیمی از مدارا و تولرانس را از خود نشان داده است. فرقه های مختلف اسلامی به رغم اختلافات فقهی، غالبا در عرصه سیاسی واجتماعی خود را موظف به حمایت از یکدیگر و همچنین اظهار رحمت اسلامی دانسته اند.
حاکمیت ده ساله نبوی در مدینه و نحوه تعامل رسول خدا(ص) با غیرمسلمانان نیز الگوی جامعی از چگونگی رفتار دولت های اسلامی با غیرمسلمانان را ارائه داده است. پیمان ها و معاهداتی که دولت اسلامی براساس عدالت و انسانیت با دیگران می بندد، در حکم قاعده ای دینی برای همه مسلمانان لازم الاجرا بوده و شکستن پیمان از ناحیه آنان جایز نیست.
تاریخ اسلام نشان نمی دهد که پیامبر اسلام از هیچ یک از پیمان هایی که برای زندگی با غیر مسلمانان بسته بود عدول کرده باشد. او تا هنگامی که دیگر گروه ها پیمان خود را نشکسته بودند بر پیمان خویش باقی می ماند.
۶) دین و دنیا
همان گونه که سکولاریزم با اصل قرار دادن زندگی دنیوی و این جهانی در چگونگی برخورد با هستی قدسی و یا دین صورت های مختلفی را به خود می گیرد، دین نیز با اصل قرار دادن هستی معنوی وعالم ملکوت در مواجهه با دنیا صورت های مختلفی می تواند داشته باشد.
برخی از رویکردهای معنوی برخوردی زاهدانه نسبت به دنیا دارند ووصول به سعادت معنوی را جز با برخورد منفی نسبت به دنیا ممکن نمی دانند. این رویکرد در تعالیم حرکت های معنوی غنوصی پیشینه داردو در بخش هایی از فرهنگ مسیحیت نیز حضور داشته است.
رهبانیت و زندگی زاهدانه ای که مسیحیان برمی گزینند و گریز ازتشکیل خانواده و مانند آن، نمونه هایی از این رویکرد است. بعضی ازرویکردهای معنوی برخوردی سازنده و فعال نسبت به زندگی دنیا داشته و تقابل بین دین و دنیا یا معنویت و زندگی این جهانی را نفی می کنند.
رویکردهای منفی و مثبت نیز هر یک به تناسب مرتبه و یا چگونگی نفی و یا ایجاب صورت ها و چهره های مختلفی می توانند داشته باشند.برخی از دیدگاه ها، در برخورد زاهدانه تا حد ریاضت هایی پیش می روندکه آسیب های جسمانی و بدنی را نیز شامل می شود. و بعضی ازرویکردهای مثبت نسبت به دنیا تا اباحیت و بی بند و باری مطلق پیش می روند.
اسلام در رویکرد معنوی خود به دنیا، به نفی زندگی دنیوی نمی پردازد وبلکه زندگی دنیا را در پرتو نگاه معنوی تفسیر و معنا می کند، و از این طریق می کوشد سعادت معنوی را تا متن زندگی دنیوی استمرار بخشیده و زندگی دنیا را نیز مسیر و مجرای وصول به آن سعادت قرار دهد.
اسلام با همین رویکرد است که معنویت را تا نازلترین و دنیوی ترین ابعاد وجود انسانی استمرار می بخشد و بدین ترتیب رفتارهای دنیوی انسان را نیز مقدس و آسمانی می گرداند. و از این طریق، تلاش اقتصادی، کسب و تجارت را نیز مسیر دوستی خداوند قرار داده و کاسب را حبیب و دوست خداوند می خواند، روابط جنسی و عواطف دنیوی انسانی را در درون نظام خانواده محل ظهور محبت، رافت و عشق الهی می خواند و پاسداری از حریم آن را در حکم جهاد در راه خداوند قرارمی دهد.
رویکرد معنوی اسلام به زندگی دنیا به گونه ای افراطی و در حد اباحیت نیست، بلکه، نظام معیشتی خاصی را که متضمن عدالت، قسط وسعادت دنیا و آخرت و صلاح معاش و معاد آدمیان باشد دنبال می کند. دراین رویکرد دنیا هنگامی که صورت و معنای قدسی خود را حفظ کرده باشد، پسندیده و محمود است. آن گاه که ارتباط معنوی و آسمانی خود رااز دست داده واصل قرار گرفته شده باشد به شدت مضموم و ناپسنداست.
برخورد دو گانه آیات و روایات اسلامی نیز نسبت به دنیا نیز از منطق فوق پیروی می کند، بنابراین اسلام در رویکرد معنوی خود نسبت به دنیا،ضمن آن که دنیا را ارزشمند و مقدس می بیند، تفسیر سکولار و این جهانی از آن را که با نگرش استقلالی به زندگی این جهان می نگرد، تاب نمی آورد.
نکته مهمی که در این بخش باید به آن توجه داشت، این است که رویکرد مثبت و سازنده معنویت به دنیا به طور عام و رویکرد معنوی اسلام به دنیا به طور خاص با رویکرد مثبتی که دنیای مدرن با حفظبنیان سکولاریستی خود نسبت به دین دارد، تفاوتی اساسی دارد.
تفسیرهای سکولار از دین حتی هنگامی که با رویکرد مثبت حضور آن را مفید و یا دارای کارکرد اجتماعی و یا روانی مثبت می دانند. به لحاظمنطقی با تقلیل ساحت متعالی قدسی به عالم طبیعت، به نفی و انکارحقیقت دینی منجر می شوند و لکن رویکرد معنوی به دنیا، با معنابخشیدن به زندگی دنیا، واقعیت آن را در معرض تردید و انکار قرارنمی دهد. بلکه تنها اصالت آن را و یا به بیان دیگر گسسته بودن آن را ازحقایق برتر و متعالی نفی می نماید.
بنابراین نگاه دینی با تفسیرهای سکولاری که رویکردی مثبت به دین دارند و یا به بیان دیگر با قرائت های مدرن از دین به دلیل این که حقیقت و اصالت دیانت را در معرض تردید قرار می دهند نمی تواندهمگام باشد. و این گونه از تفاسیر را تنها در صورت حذف مبانی سکولاریستی آن می تواند بپذیرد. یعنی رویکرد معنوی منکر اصل مفیدبودن و یا کارکرد داشتن دین برای زندگی دنیوی نیست و این گونه ازنظرات را برای تقابل با رویکردهای عریان سکولاریستی نیز مفیدمی داند و لکن تقلیل ساحت های متعالی دینی را به این حوزه که درتبیین سکولاریستی دین انجام می شود، نمی تواند بپذیرد.۱) انزوا و حاشیه نشینی
در طی دوران اقتدار و سلطه بی منازع مدرنیته و سکولاریزم برعرصه های مختلف فرهنگی و هنری معرفتی، سیاسی و اقتصادی، دین و معنویت هیچ مسئولیتی را در افق مسائل فرهنگی، تمدنی و تاریخی بر عهده نداشت. بلکه همواره یا از جانب نهادها و یا نظام های اجتماعی مدرن به طور کامل از صحنه زندگی اجتماعی به دور رانده می شد و یا آن که دست کم به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی در عرض دیگرسازمان ها و نهادها وظیفه و کارکرد خاصی برای آن تعریف می شد.
به حاشیه رفتن دین در کشورهایی که مدرنیته در آن به طور طبیعی تکوین یافت یعنی در جوامع غربی که مهد پیدایش سکولاریزم هستنددر یک فرایند تاریخی مستمر انجام شد. در این کشورها با آن که جریان ها و اندیشه های سکولار عریان پدید آمد، نظیر دیدگاه های فلسفی ماتریالیستی، ولکن دین به طور کامل از عرصه زندگی اجتماعی طرد نشد بلکه کوشش شد تا با تفاسیر و قرائت های مدرن و سکولار ازدین نوعی از وظایف و کارکردهای اجتماعی برای دین به رسمیت شناخته شود و تنها در بلوک شرق و در کشورهای مارکسیستی بود که ستیز رسمی و حذف کامل دین در دستور کار قرار گرفت. حضورمارکسیسم در این کشورها تا آن جا که به جوامع غربی باز می گشت، بایک فرایند تدریجی تحقق پذیرفت.
در کشورهایی که مدرنیته و سکولاریزم به عنوان یک پدیده خارجی ودر اثر بسط سلطه و اقتدار دنیای غرب حضور بهم رسانید به حاشیه رفتن دین اولا با سرعت و شتابی شگفت تحقق پذیرفته و ثانیا سکولاریزم دراین کشورها در چهره عریان خود، نفی کامل دین از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی دنبال کرده و همین امر موجب شده است تاسکولاریزم در این کشورها اغلب به عنوان جدایی دین از سیاست معناشود. نمونه کامل این نوع از رفتار را در بعد از جنگ دوم در غالب کشورهای اسلامی می توان دید. دولت عثمانی که مرکز خلافت اسلامی دانسته می شود، در اثر شکست سیاسی از غرب، کانون اقتدار سیاسی ای شد که سکولاریزم را در حذف کامل دیانت از عرصه سیاست و یا حتی حذف نمادهای دینی از حوزه زندگی اجتماعی دنبال می کرد. دین در این نظام تنها در قلمرو زندگی خصوصی بدون آن که بروزی اجتماعی داشته باشد، توانست تداوم یابد.
۲) تجدید حیات و مسئولیت
بازگشت مجدد دین به عرصه فرهنگ عمومی و ظهور آن به عنوان یک قطب تمدنی در جغرافیای انسانی و بلکه سیاسی جدید، وضعیت تاریخی نوینی را برای قرن بیست و یکم رقم می زند و رویکرد قدسی به هستی و دیانت در این سده:
▪ اولا بر خلاف سده های نوزدهم و بیستم، فارغ از مسئولیت های تاریخی و تمدنی نبوده و تنها موضوع از برای معرفت و عمل دیدگاه های مدرن و سکولار نمی باشد.
در طی قرن نوزدهم و بیستم جامعه شناسان، مردم شناسان و یاشرق شناسان با رویکرد سکولار و دنیوی و با نظریه ها و تئوری های مدرن خود به مطالعه درباره باورها و رفتارهای دینی می پرداختند و برهمان اساس نیز بر ضرورت حذف دین از عرصه اجتماعی نظر داده و یاآن که وظایف خاص و محدودی را به عنوان یک نهاد اجتماعی برای آن به رسمیت می شناختند.
ولکن اینک دین برای حضور تاریخی و تمدنی خود ناگزیر باید از منظرمعنوی و قدسی نه تنها به تفسیر عالم در سطح کلان یعنی در سطح فلسفی و هستی شناختی بپردازد، بلکه باید با روش شناسی ویژه خود،چارچوب فرهنگی و تمدنی نوینی را طراحی کرده و اجرا نماید. به بیان دیگر دین فرصت تاریخی جدیدی که برای آن پدید آمده است، اینک در سطح مسائل تمدنی مسئول بوده و در معرض پرسش و سئوال است.
▪ ثانیا: در پاسخ گویی به مسائل تمدنی دین و معنویت نمی تواند به صورت های تاریخی خود بسنده نماید. افقی که در پایان قرن بیست ویکم و یا در سده های آینده با حضور فرهنگی و تمدنی، معنویت ودیانت ها ترسیم می شود، نه نظام اجتماعی قرون وسطایی می تواند باشدکه مسیحیت بر آن سیطره داشت و نه دولت عثمانی و مانند آن می تواندباشد که با عنوان خلافت اسلامی مطرح می شد.
۳) پیوندهای تاریخی
نفی صور تاریخی دیانت به معنای پشت کردن دین به گذشته خود وبریدن از آن نیست، زیرا برای دین بریدن از گذشته تاریخی خود نه ممکن است و نه مصلحت می باشد.
هویت دین به ریشه آسمانی، و ملکوتی آن وابسته است و هر یک ازادیان با یک واقعه ملکوتی در تاریخ، و با یک تجلی معنوی بروز و ظهوریافته اند و سنت های خود را از متن افاضات و الهامات معنوی آن به دست آورده اند.
گسستن از تاریخ برای دیانت به معنای از دست دادن و نفی سنت های آسمانی و معنوی دیانت است، و این امر برای هیچ دینی ممکن نیست،متدینین برای حفظ هویت دینی خود ناگزیر از رجوع به تاریخ خویش هستند. آنان در این مراجعه می کوشند تا سنن معنوی خود را به عنوان بنیان ها و ریشه های تمدنی دینی خود شناسایی کنند.
علاوه بر آن که گسستن از تاریخ برای دین ممکن نیست، مراجعه به صور تاریخی دیانت، به عنوان یک ذخیره ارزشمندی از تجربیات بشری می تواند راهگشای سازندگی دینی در حیات امروز بشری باشد ومحرومیت از این تجربیات هرگز به مصلحت حرکت تمدنی دیانت نیست.
تردیدی نیست که حضور تاریخی دین حاصل از تعامل متدینان وتلاش و فداکاری آنان برای استقرار اصول و سنت های دینی خود درعرصه فرهنگی و تمدنی بشر بوده است و این تلاش بدون شک دررقابت با عوامل دنیوی رقیب و موانع، فرهنگی و تاریخی موجود، همواره موفقیت ها و شکست هایی را به همراه داشته است.
موفقیت هایی که متدینان در گذشته تاریخی خود در ابعاد مختلف فرهنگی و اجتماعی داشته اند، به عنوان منابعی ارزشمند می توانند برظرفیت حرکت معنوی و دینی بشر امروز بیفزایند. چه این که بخش قابل توجهی از بازگشت معنوی انسان امروز مرهون حضور همان ذخایر است.
به عنوان نمونه، عرفان و فلسفه اسلامی بخشی از ذخیره ارزشمندتاریخ اسلام است که اینک بخش های مختلفی از فرهیختگان دنیای غرب را متوجه و متمایل به خود نموده است.
شناخت شکست ها و ناکامی های تاریخی نیز به نوبه خود می تواند به پالایش بدعت ها و دریافت بهتر سنن کمک کند و هم آموزه های مناسب را برای موفقیت های بعدی فراهم آورد.
۴) فرصت ها و تهدیدها
به موازات فرصت تاریخی نوینی که برای حرکت فرهنگی و تمدنی معنویت و خصوصا دین اسلام پدید آمده است، تهدیدهای جدیدی نیزبرای آن به وجود آمده است و برخورد فعال نداشتن متدینان نسبت به فرصت های تاریخی موجود، موجب می شود تا تهدیدها افق معنوی دینی را که بر روی فرهنگ ستیزی گشوده شده است تیره و تار گرداند.
توضیح مساله این است که تا هنگامی معنویت و دیانت از حضوراجتماعی بیرون رانده شده باشد، رویکردهای سکولار و دنیوی به کنترل و یا استفاده ابزاری از آن بسنده می کند ولکن هنگامی که معنویت درعرصه فرهنگ عمومی نشاط و حضور فعال خود را آشکار کند، داعیه های نوینی برای تحریف ها و تقلب های معنوی به وجود می آید.
رواج تحریف و تقلب در حوزه دین و معنویت نظیر رواج سکه های تقلبی است. تا هنگامی که سکه ای اعتبار اجتماعی نداشته باشد، انگیزه و زمینه ای برای تقلب نسبت به آن وجود ندارد. ولکن هنگامی که یک واحد پولی دارای اعتبار اجتماعی می شود، به موازات افزایش اعتبار آن امکان تقلب نسبت به آن بیشتر می شود.
ارزش ها و آرمان ها و رویکردهای دینی نیز هنگامی که در قلمروفرهنگ عمومی مورد استقبال قرار می گیرد، زمینه تحریف ها و یاپوشش گرفتن جریان های رقیب از آن نیز به وجود می آید، در جامعه ای که ارزش ها و یا احساسات دینی حضور زنده و فعال داشته باشند، بدون شک کسانی که انگیزه های دنیوی و غیر دینی نیز دارند، فعالیت های خود را با پوشش های دینی دنبال خواهند کرد.
پوشش گرفتن برخی حرکت های ناسیونالیستی و قومی، و یا حتی فاشیستی از نمادها و شعارهای مذهبی بخشی از این تحریفات می تواندباشد.
تحریفات می تواند با انگیزه تخریب حرکت تمدنی معنوی نیز انجام شود. تلاش برای ارائه چهره ای خشن، عقل ستیز از حرکت معنوی گاه به ایجاد و تحریک فعالیت های تروریستی در قالب عناوین دینی از سوی کسانی منجر می شود که نقطه قوت خود را در توان نظامی خویش دیده ومیلیتاریزه کردن رقابت های تمدنی را به نفع خود می دانند.
۵) مسائل و مسئولیت ها
حرکت تمدنی معنویت و دین در شرایط تاریخی جدیدی رنسانس وخیزش مجدد خود را آغاز می کند.
معنویت و دیانت در گذشته تاریخی، با تحریفات و رقابت های دنیوی این جهان مواجه بوده و لکن حرکت های رقیب هرگز نمی توانستندگفتمان و بنیان های اندیشه و رویکرد قدسی به عالم را نفی نمایند وبلکه با پوشش گرفتن از معنویت طریق تحریف و بدل سازی کاذب رادنبال می کردند.
در شرایط جدید حرکت مجدد معنویت با حضور مسلط فرهنگ وتمدنی مواجه است که به صورت رسمی نگاه معنوی به عالم را از حوزه تدبیر و رفتار اجتماعی خود خارج کرده است و با خدمت گرفتن استعدادهای انسان ره آوردهای دنیوی و جهانی نوینی را نیز به دنبال آورده است. این فرهنگ گرچه به دلیل اعراض از ساحت های معنوی وجود آدمی گرفتار بحران شده است ولکن هر حرکت فرهنگی رقیب برای عبور از این واقعیت باید توان جذب ظرفیت های ثبت آن و توان ارائه منظر و چشم اندازی فراتر از آن را داشته باشد.
دین و معنویت برای شکل دادن به یک تمدن جدید قدسی با توجه به سطوح و صور مختلفی که برای آن قابل تصور است باید هم موضع وموقف خود را نسبت به بسیاری از ساحت های فرهنگی بشر تبیین نماید. و هم عملکرد خود را بر اساس آن مواضع دنبال کند. از جمله مهمترین مسائلی که به مناسبت شرایط تاریخی موجود دین بیش ازگذشته باید به طرح آن ها پرداخت و پاسخ مشخص خود را ارائه دهدعبارتند از:
الف) تبیین نظام معنایی مورد نظر خود؛
ب)روش شناسی و نظام معرفتی منسجم و کارآمد؛
ج) فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی؛
د) مدل های رفتاری برای عملکرد اجتماعی در سطح مسائل داخلی وبین المللی.
۶) نظام معنایی دینی
نظام معنایی قدسی در شرایط تاریخی موجود در صورتی توان ورود به عرصه فرهنگی و تاریخی را دارد که ضمن پاسخگویی به کاستی های فرهنگ مدرن از جهت معنا بخشی به حیات و زندگی بشر و ارائه آرمان های معنایی و قدسی با رویکرد سلبی محض نسبت به زندگی دنیوی برخورد نکند، بلکه معنویت را تا افق زندگی دنیا استمرار بخشیده و پیوند بین معاش و معاد را برقرار سازد. وحدت معنوی قدسی باید چنان گسترده و عام باشد که احاطه و حضور خود را تا متن کثرت دنیوی بشرمعاصر بتواند ادامه دهد و در نتیجه بتواند کثرت موجود را متناسب باحضور خود تجدید سازمان بخشد.
دین و معنویت تنها در این صورت است که می تواند به جای رویکردسلبی به دنیای مدرن و نفی و سلب مطلق آن رویکرد اخلاقی و مثبتی رااتخاذ نماید و دستاوردهای این تمدن را در نظام معنوی خود و جذب وهضم نماید.
نظام معنایی دینی اگر از این توان برخوردار باشد، به جای آن که باحضور در موقعیت تاریخی نوین ابعاد متعالی خود را از دست داده و هویت سکولار دنیوی پیدا کند، به زندگی دنیوی بشر صبغه و صورتی قدسی والهی بخشیده و به آن سیرتی آسمانی و ملکوتی می دهد، و بدین ترتیب نیهلیسم، پوچ انگاری، بیگانگی، عصیان و اسارت معاصر را نسبت به زندگی ماشینی مدرن، درمان می نماید. بدون آن که صنعت، تکنولوژی وکثرت معاصر زندگی بشر را نفی و طرد نماید.
دین و معنویتی که از توان و استعداد فوق بهره مند نباشد، اولا فاقدقداست و تعالی شایسته و حقیقی است. زیرا معنویت و قداستی که کثرت را به طور مطلق نفی نموده و رقیب خود بداند بر محدودیت و نقص قلمروحضور خود گوایی می دهد و محدودیت و نقص با معنای تعالی و قداست سازگاری ندارد و ثانیا چنین دینی باید با تمامیت تجربه تاریخی بشر به معارضه و مقابله برخیزد و چنین مقابله ای هزینه ای گزاف می طلبدچندان که امکان تحقق آن غیر ممکن می نماید و ثالثا ره آورد چنین دینی در صورت غلبه ساختن فرهنگ و تمدن در عرصه این زندگی نیست بلکه نفی فرهنگ و تمدن در این جهان و عزلت و زهد و انزوای کامل می باشد.
۷) روش شناسی و نظام معرفتی
نظام معنوی دینی برای تبیین خود و هم چنین جهت گسترش وپوشش دادن عرصه های مختلف فرهنگی و تمدنی، نیازمند روش وسیستم معرفتی متناسب با خود است.
مدرنیته حرکت های نخستین خود را با روش شناسی معرفتی جدیدخویش نظیر (گفتاری در روش) دکارت آغاز کرد.
نظام معرفتی و روش شناسی علمی مدون با تقابل آشکار نسبت به منابع قدسی معرفت، علم دینی و قدسی را از عرصه فرهنگ و تاریخ بشری خارج کرد و به دنبال آن سیستم معرفتی سکولار و روش های علمی متناسب با آن را ایجاد نمود.
سیستم و نظام معرفتی مدرن، با هویت سکولار و دنیوی خود مرجعیت رسمی خود را به عنوان کانون تولید معرفت علمی در طی قرن نوزدهم وبیستم حفظ نمود و تمدن مدرن نیز استمرار و تداوم خود را بیش از هرچیز مدیون آن است.
علم مدرن به رغم مرجعیت رسمی خود اینک با بحران های معرفتی درون مواجه شده و هویت روشنگرانه آن در معرض پرسش و تردید قرارگرفته است و این امر تنها فرصت نوینی را برای بازگشت مجدد دین به عرصه فرهنگی و تمدنی بشر پدید آورده است.
دیانت برای حضور مجدد خرد باید قبل از هر چیز تبیین و تعریف خودرا از علم قدسی و منابع معرفتی، و روش شناسی آن بیان نماید.
فرهنگ و تمدن دینی بدون تاسیس علم متناسب و هم افق با خودنمی تواند شکل گرفته و یا استمرار نماید. نمادها، رفتارها و مظاهر دینی بدون نظام علمی هماهنگ با آنها، نظیر کالبد بدون جان و جسم بدون روح بوده و امکان حیات و بقاء دنیا ندارند. بنابراین دین نمی تواندرنسانس و تجدید حیات خود را بر اساس نظام علمی وروش شناسی های معرفتی مدرن بنیان نهد. دینی که می خواهد درعرصه فرهنگ معاصر حضور به هم رساند و ایفای نقش نماید، باید به موازات نقد عقلانیت مدرن به تقویت ابعاد، سطوح و لایه های عقلانیت و معرفت مربوط به خود بپردازد.
قشری گرایی و ظاهرگرایی فاقد عقلانیت امکان مواجهه باپرسش های تاریخی جدید و ارائه پاسخ های معنوی اصیل را از بین می برد و باطن گرایی و تاویل گرایی افراطی بدون توجه به ظاهر وعقلانیت هماهنگ با آن دین را در عرصه زندگی فردی و خصوصی مدفون می سازد. عقلانیت محض و محدود کردن معرفت علمی به دانش مفهومی و یا تجربی بشری نیز ظرفیت های قدسی و وحیانی معرفت را نظیر آنچه که در دوران مدرن رخ داده می خشکاند.
تجربه تاریخی فرهنگ های دینی، آموزه های مناسبی را برای تجدیدسازمان معرفت دینی در اختیار متدینین می تواند قرار دهد. جریان های فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی دنیای اسلام سرشار از مباحث روشی ارزشمندی هستند که فرهنگ اسلامی را در این حرکت می توانند یاری نمایند.
۸) فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی
نظام معنایی و تبیین قدسی از عالم و آدم و سیستم معرفتی دینی بنیان ها و چارچوب گفتمان معنوی را در حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی اجتماعی پدید می آورد.
یک فرهنگ و تمدن، بیش از آن که به یک صورت سیاسی و یااجتماعی خاصی وابسته باشد، به مبانی و اصول موضوعه ای نیازمنداست که امکان اندیشه ها و نظریه ها و گفت و گوهای اجتماعی و سیاسی را فراهم آورده و گفتمان حاکم بر آن را مشخص سازد.
با این همه دین برای حضور تمدنی خود نمی تواند به تاسیس اصول ومبانی بسنده نماید. زیرا حضور و عمل اجتماعی نیازمند به وجوداندیشه ها و فلسفه هایی است که با حفظ اصول، جهت و شیوه رفتار وعمل اجتماعی و سیاسی را تعیین نمایند.
اندیشه ها و فلسفه های سیاسی باید در مواجهه با واقعیت های اجتماعی موجود پاسخ گوی مسائل و پرسش هایی باشند که در رقابت باجریان های فرهنگی رقیب و در حل مشکلات جاری به کار می آیند.
خیزش معنوی و خصوصا جنبش اسلامی معاصر واقعیتی است که ضرورت حضور اندیشه های سیاسی متناسب با خود را بیش از پیش طلب می نماید. فقدان اندیشه های سیاسی مناسب با این جنبش،حرمت معنوی را گرفتار ابهام و سرگشتگی کرده و فرصت بدل سازی های کاذب و انحراف های اجتماعی و سیاسی را نیز فراهم می آورد.
ابهام در حوزه اندیشه اجتماعی و فلسفه سیاسی، حرکت تمدنی را به صورت جنبش اجتماعی کرده و ناخودآگاه در می آورد و علاوه بر این فرصت تبلیغات و ذهنیت سازی منفی را از سوی جریانات اجتماعی سکولار فراهم می آورد.
اتهام واپس گرایی و ارتجاع به حرکت های مذهبی و دینی بیشتر ناشی از این است که بشریت معاصر تنها با شیوه ها و سبک های تاریخی اقتدار سیاسی دینی آن هم با قرائت مدرن و سکولار از آنها آشناست و ازظرفیت متنوع اندیشه سیاسی در قلمرو باور دینی و معنوی غافل است.
اندیشه و فلسفه سیاسی دینی باید آرمان های سیاسی خود نظیرعدالت، حریت، آزادگی، سعادت و نظام های مربوط به آن ها را مشخص سازد و در پاسخ به اتهاماتی که به آن وارد می شود جایگاه مشارکت های مردمی را با حفظ هویت معنوی و آسمانی مشخص سازد.
۹) مدل های رفتاری
از مهمترین ضرورت ها برای حضور تاریخی و تمدنی معنویت، تعیین مدل های رفتاری است. این ضرورت تنها از ناحیه پرسش ها و ابهاماتی نیست که در حوزه اندیشه و ذهنیت اجتماعی وارد می شود، بلکه از ناحیه نیازی است که جامعه دینی جهت تعیین شیوه رفتار وسلوک خود بدان دارد.
نبود مدل رفتاری مشخص و آشکار علاوه بر آن که نظام اجتماعی را به سوی هرج و مرج و درهم ریختگی سوق می دهد زمینه برخوردها،کشمکش ها ونزاع ها و درگیری های خونین داخلی و خارجی را فراهم می آورد.
شیوه ها و مدل های رفتاری در عرصه های مختلف اقتصادی،فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قابل بحث، طرح و ارائه می باشند و ازمهمترین آنها شیوه رفتارهای اجتماعی با فرق و گروه های درون دینی ازیک سو، و با ادیان و گروه های خارج از یک دین، از دیگر سو است و سبب اهمیت این مساله در این است که در حرکت های تمدنی و تاریخی، این گونه از مواجهات و برخوردها می تواند نظیر دو جنگ جهانی آسیب های وحشتناک و مخربی را نسبت به جامعه بشری به دنبال داشته باشد.
با آن که مدرنیته از این جهت با دو جنگ یاد شده پرونده قابل دفاعی رااز خود به جای نگذاشته است ولکن به دلیل هراسی که از نحوه رفتار خودایجاد کرده است این پرسش را به طور طبیعی متوجه جریان های فرهنگی رقیب کرده است و به همین دلیل، معنویت و دین در حرکت فرهنگی و تمدنی خود باید از این پرسش پاسخ دهد خصوصا که سابقه تاریخی ادیان، شاهد بسیاری از تنگ نظری ها و در نتیجه ستیزهای خونین حتی در چارچوب یک دین واحد بوده است. شرایط تاریخی موجود، نیازمند حضور معنویتی است که راه را بر تهدیدهای کلانی ببنددکه تداوم حیات بشری را در معرض تردید قرار داده و یا تداوم زندگی اجتماعی را سخت و غیر قابل تحمل می نمایند.
نفی خشونت های اجتماعی علاوه بر آن که یک نیاز بشری است مقتضای رویکرد دینی به عالم بوده و علاوه بر آن به مصلحت حرکت فرهنگی دیانت نیز هست، زیرا:
▪ اولا، رنسان دینی معاصر سرمایه اصلی خود را در جاذبه های فطری وانسانی و در وعده های ملکوتی و معنوی خود می یابد و این حرکت معنوی اگر حضور خود را با خشونت و هراس همراه نماید، فلسفه وجودخود را از دست می دهد و از هویت خود دور می گردد.
▪ ثانیا: معنویت در دنیای فعلی فاقد قدرت نظامی منسجم حتی برای دفاع و محافظت از حیات و زندگی خود است و به همین دلیل در حرکت معنوی مصاف و رویارویی خود را در عرصه نظامی قرار دهد، رفتاری بخردانه نیز انجام نداده است.
قدرت معنویت در شرایطی که مدرنیته و سکولاریزم اقتدار سیاسی ونظامی خود را شکل داده و در سراسر جهان گسترانده است، در آلات وادوات نظامی آن نیست، بلکه در جاذبه های معرفتی آن نسبت به اقشارمختلف اجتماعی است و این همان صحنه از مواجهه است که قدرت نظامی و سیاسی نسبت به آن کارآمد نیست.
سیاست و قدرت سکولار به دلیل این که برتری خود را در صحنه های نظامی و مانند آن می بیند، میلی وافر و شدید برای انتقال مواجهه ازعرصه معرفتی به عرصه نظامی دارد و از همین جهت تلاش می کند تارقیب فرهنگی خود را به عنوان یک خطر امنیتی و نظام وانمود نماید ودر چنین شرایطی نیز برای نشان دادن هویت هراس انگیز رقیب به بدل سازی ها کاذب دینی مبادرت می ورزد، و برای این عمل گاه نیز ازرفتارهای قشری گرایانه و یا ناپخته ای که اغلب در اثر فشارهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی دنیای مدرن نسبت به دیگرفرهنگ ها پدید آمده است، استفاده می کند.
معنویت و دیانت در حرکت اجتماعی و تاریخی خود برای پرهیز از ورودبه عرصه هایی که مغایر با هویت آن بوده و تصویری واژگونه و غیر واقعی از آن ارائه می دهد، و فاقد توان و امکانات لازم نیز برای حضور در آن صحنه ها نیز می باشد باید هوشیارانه و صبورانه رفتار نماید.
۱۰) اقتدار و مدارای دینی
دین و معنویتی که قصد حضور به عرصه فرهنگی و تمدنی را دارد بایدمدل های رفتاری خود را نسبت به حرکت های فرقه ای و همچنین نسبت به حرکت های دینی رقیب و بلکه در تقابل با جوامع و کشورهای سکولار،در سطح جهانی مشخص سازد.
دین به عنوان یک قطب تمدنی، باید ظرفیت تعامل جهانی خود رانشان دهد و اگر نتواند در این عرصه موفق شود، الزامات جهانی زندگی وزیست به دلایل یاد شده، ناگزیر او را به خروج از چارچوب اندیشه ها وباورهای دینی می کشاند و به این ترتیب جامعه بشری از افق های نوینی که می تواند بر روی آن گشوده شود، محروم می ماند. دینی که نتواند باارائه کیفیت تعامل های برون دینی، حضور و وجود خود را در قالب منطق مربوط به خویش دنبال کند، یا آن که از عرصه جهانی منزوی می شود و یاآن که ناگزیر برای بقای خود از منطق درونی خویش خارج می شود و اگراین خروج به سوی بنیان های معرفتی غیر دینی باشد، نه تنها در تناقض با صورت خاصی مربوط به آن قرار می گیرد، بلکه در تناقض با اصل هویت معرفتی دینی خویش قرار می گیرد ولکن اگر خروج به سوی نوعی مدارای اجتماعی باشد، که از منطقی دینی بهره مند است، زمینه بازشناسی و اصلاح دینی معرفت درونی آن نیز فراهم می شود.
برخی از متفکرین و متکلمین مسیحی نظیر جان هیک، به دلیل آن که نتوانسته اند در چارچوب باور دینی فرقه ای خود تولرانس و تعاملات جهانی را ممکن سازند، به سوی برخی از گفتمان های غیر دینی روی آورده اند.
استفاده از بنیان های معرفتی کانتی و نوکانتی برای تبیین مدارا وتولرانس دینی، استفاده از مبانی ای است که اصل معرفت و شناخت نسبت به حقیقت و اصل یقین را از حوزه ادراک بشری خارج می کند.
یقین و حقیقت دو عنصر اصلی حیات و معرفت دینی هستند و تردیددر این گونه امور امکان حیات دینی را منقطع می گرداند. متدینین بایدبرای ترسیم جهان دینی، امکان هم زیستی را از طریق منطق دینی به گونه ای که در پیوند با منطق مشترک بشری باشد فراهم آورند. منطقی که راه گفت و گو و تعامل نظری انسانیت را از مرتبه ای قبل از حیات وباور دینی فراهم آورد.
پرهیز از خشونت و رفتارهای تهاجمی به معنای سلب و نفی اقتدارمعنوی نیز نیست، نفی خشونت به این معناست که فرهنگ دینی،اساس دنیای خود را بر قدرت و خشونت نمی تواند پی نهد، بلکه به دعوت، معرفت و ایمان قرار می دهد. و البته از حاشیه معرفت و دانایی قدرت متناسب با آن نیز متولد می شود. دین و معنویت به موازات حضورخود در عرصه فرهنگ بشری از اقتداری مناسب با ایمان و معرفت دینی مردم بهره مند می شود و شکل گیری قدرت دینی به نوبه خودفرصت های زندگی نوینی را برای دیانت به ارمغان می آورد.
اقتدار معنوی و قدرت اجتماعی دیانت هنگامی که در جهت حراست ازمرزهای منطق مشترک بشری قرار گیرد، در تقابل با خشونت های کور ومخربی که انسانیت را تهدید می کند، نقش بازدارنده در عین حال سازنده ایفا می کند.
● دین و مدرنیته در بوسنی و هرزگوین (مدل عینی)
۱) زمینه های تاریخی و جغرافیایی
منطقه بوسنی و هرزگوین در شرایط تاریخی نوین بشریت از موقعیت جغرافیایی ویژه ای بهره مند است. این منطقه از یک سو به لحاظجغرافیایی محل حضور و زندگی مشترک مسلمانان و مسیحیان و ازدیگر سو جایگاه حضور دو فرقه ارتدوکس و کاتولیک از مسیحیان است،تعاملات و مواجهات این دو فرقه مسیحی نیز از ریشه های تاریخی طولانی برخوردار است. به لحاظ تاریخی بوسنی در طی قرن بیستم نیزمحل حضور اندیشه های مدرن بوده و در پوشش دو فلسفه و اندیشه سیاسی ناسیونالیسم و سوسیالیسم، زندگی کرده است.
یوگسلاوی عنوان جامعی بود که در بعد از جنگ اول با رویکردناسیونالیستی، اسلاوهای جنوب را در کشوری واحد گرد می آورد واسلاوهای جنوب که ترجمه لغوی یوگسلاوی نیز هست، شامل صرب ها،مسلمانان بوسنی (بوسنیا)، کروات ها، اسلاوینی ها، مقدونیها، مونته نگروها می شد.
بعد از جنگ دوم تیتو وحدت فوق را با نگاه سوسیالیستی در تحت همان عنوان حفظ کرد. با آمدن سوسیالیسم اندیشه های ناسیونالیستی به طور طبیعی تحت الشعاع قرار گرفت. در جهان دو قطبی بعد از جنگ دوم ابتدا یوگسلاوی در زمره بلوک شرق به حساب می آمد، و لکن یوگسلاوی با فاصله گرفتن از روسیه با کمک برخی از دیگر کشورها(مصر و هند)، جنبش غیر متعهدها را پدید آورد.
در چارچوب اندیشه مدرن در درون کشور یوگسلاوی ظرفیت های ناسیونالیستی دیگری نیز که از هویت قومی بهره می برد وجود داشت.کروات ها برای خود هویت قومی مستقلی قائل هستند و بر همین اساس در طی جنگ دوم به همراه ایتالیا و آلمان، به فاشیسم پیوستند. صرب هانیز که به لحاظ مذهبی ارتدوکس هستند از دیرباز به دنبال کشور مستقل صرب بودند، چه اینکه ترور فردینانس، پادشاه اتریش در سارایوو توسطبرخی از افراد صرب که بهانه جنگ جهانی دوم شد با همین انگیزه بود.
بعد از مرگ تیتو، با فروپاشی یوگسلاوی فلسفه سیاسی سوسیالیسم ازصحنه رفتار و عمل سیاسی خارج شد و به دنبال آن، صورت های دیگری از ناسیونالیسم منجر به پیدایش شش کشور شد: صربستان،کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلاوینی، مونته نگرو و مقدونیه.
بوسنی و هرزگوین به لحاظ جغرافیایی در بین دو کشور صربستان وکرواسی قرار می گیرد. صربستان و کرواسی با جمعیت غالب صرب وکروات در چارچوب ناسیونالیسم هویت خود را تعریف می کنند ولکن بوسنی با جمعیت سه بخشی صرب، کروات و مسلمان نمی تواند در قالب ناسیونالیسمی از سنخ ناسیونالیسم کرواسی و یا صربستان هویت خود راتعریف کند.
در حالی که اندیشه های سیاسی سوسیالیسم و ناسیونالیسم کارآمدی خود را نسبت به بوسنی، از دست داده اند، اینک در آغاز قرن بیست و یکم جهان امروز شاهد رنسانس معنوی و حیات مجدد دیانت در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی نیز می باشد و این جریان بازتاب خود را دربوسنی نشان داده است.
اسلام، مسیحیت ارتدوکس و مسیحیت کاتولیک به موازات پیدایش قطب های تمدنی در عرصه بین المللی، در جامعه بوسنی فعال شده اند،هر چند که فعالیت این سه دین و مذهب یکسان نیست. بنابراین کشوربوسنی به لحاظ تاریخی و جغرافیایی از یک سو محل تلاقی دو رویکردمدرن و دینی و از دیگر سو محل مواجهه ادیان و مذاهب مختلف ابراهیمی و همچنین محل درگیری های ناسیونالیستی و قومی است.
۲) مسیحیت و ناسیونالیسم
هویت دینی و مذهبی مسیحیت در بوسنی به دو صورت ارتدوکس وکاتولیک تقسیم می شود. ارتدوکس ها، و کاتولیک ها دو فرقه مسیحی هستند که از دیرباز ستیزها و منازغات تاریخی فراوانی داشته اند. تقابل وتغایر این دو مذهب، بسیار مقدم بر تقابل و تغایر پروتستان ها وکاتولیک هاست. بنابراین، دو مذهب مزبور را به عنوان یک هویت واحددر بوسنی نمی توان در نظر گرفت.
هویت مذهبی در طی قرن بیست، امری ثانوی و غیر فعال بود، ولکن در شرایط فعلی حضوری فعال و چشمگیر دارد، به گونه ای که جریان ها ومرزبندی های جامعه بوسنی را کاملا می توان بر مدار گسل های دینی ومذهبی ترسیم کرد.
نکته مهم این است که گسل مذهبی مسیحیان بوسنی با گسل نژادی و یا دست کم قومی، بوروکراتها و صرب ها منطبق بوده، و رویکرد و تفسیرناسیونالیستی نیز با توجه به تاریخچه فعال خود، حضوری زنده وتعیین کننده دارد. ناسیونالیسم صرب، و ناسیونالیسم و حتی گاه فاشیسم کرواتها متعلق به دنیای مدرن است، و دو مذهب کاتولیک و ارتدوکس به لحاظ تاریخی و فرهنگی هویتی دینی دارد.
اگر دین در جامعه بوسنی حضور اجتماعی و فرهنگی زنده نمی داشت،و یا اگر گسل دینی با گسل قومی تطبیق نمی کرد، ناسیونالیست ها دررفتار و عمل اجتماعی خود کاری به دین نداشته و به گونه ای مستقل فعالیت می کردند. ولکن تطبیق مرزهای دینی و قومی بر یکدیگر وحضور زنده دین در حیات اجتماعی موجب درهم تنیدگی دو رویکردمدرن و دینی در قلمرو مسیحیان بوسنی شده است. به گونه ای که تفکیک بین عملکرد فلسفه ها و اندیشه های سیاسی مدرن و دینی را بادشواری مواجه ساخته است.
ناسیونالیست ها با رویکرد دنیوی خود هنگامی که نقش تعیین کننده مذهب را در رفتار اجتماعی جامعه بوسنی می بینند، به طور طبیعی می کوشند تا با پوشش گرفتن از نمادها و پوشش های مذهبی،آرمان های قومی و دنیوی خود را دنبال نمایند. مسیحیان کاتولیک و یاارتدوکس نیز هنگامی که مرزهای قومی و ظرفیت های سیاسی مربوطبه قومیت را می بینند، ممکن است برای حفاظت از مرزهای دینی ومذهبی خود به بهره برداری از ظرفیت های قومی روی آورند. ولکن دراین تعامل کدام یک از این دو به راستی از دیگری استفاده می کند؟ وکدام یک به دلیل غلبه دیگری گرفتار تحریف شده و صورتی تقلبی ازآن ارائه می گردد؟ این پرسشی است که پاسخ به آن نیازمند تحقیق است.
در هر صورت برای جامعه مسیحی جای این نگرانی به طور جدی هست که در تعامل با ناسیونالیسم و یا فاشیسم گرفتار تحریف شده ورقیب مدرن آن که به حسب ذات خود هویتی دینی ندارد جهت رسیدن به آرمان های مادی و دینی خویش صورتی ایدئولوژیک، تحریف شده وتقلبی از مسیحیت را عرضه کند.
۳) بوسنیا و اسلام
رویکرد دینی و ناسیونالیستی صربها و کرواتهای کشور بوسنی زمینه پیوند و علقه آنها را با دو منطقه صربستان و کرواسی فراهم می آورد.کرواتهای بوسنی امروز علاوه بر آن که شهروند کشور بوسنی هستند، براساس قوانین و مقررات کرواسی، از حق اقامت در کرواسی نیز برخوردارهستند و شهروند آن جا نیز به حساب می آیند. و همین امر موجب شده است تا کروات های مقیم و شهروند بوسنی در مجلس کرواسی نیزنماینده داشته باشند. علاوه بر این در انتخابات ریاست جمهوری کرواسی به رغم آن که جمعیتی محدود هستند، گاه نقش اول و تعیین کننده ایفا نمایند.
مساله فوق به گونه ای غیر رسمی نیز درباره صرب های بوسنی صادق است و مجلس صربستان در روزهای جاری (اکتبر ۲۰۰۷) تسهیلاتی رابرای اعطای شهروندی نسبت به صرب های بوسنی تصویب کرده است.
مسلمانان بوسنی که به حسب قومی بوسنیا و از اسلاوهای جنوب می باشند، بنابر بعضی اقوال بومیان اولیه منطقه هستند که به اسلام گرویده اند. آنان برخلاف صربها و کروات ها به لحاظ قومی و یا مذهبی به هیچ یک از قدرت های همجوار پیوند ندارند.
ملیوشویچ با رویکرد ناسیونالیستی به دنبال تحقق صربستان بزرگ وبه قصد الحاق بخش های صرب نشین بوسنی به صربستان، به طور غیررسمی با کروات ها بر سر تقسیم بوسنی به دو منطقه توافق نمود و حاصل این توافق که به جنگ درونی بوسنی منجر شد، الحاق بوسنی به دو کشورهمسایه و حذف مسلمانان از جغرافیای سیاسی منطقه بود.
حذف اسلام از جغرافیای سیاسی اروپا برای کشورهای غربی که خیزش تمدنی اسلام و بیداری مسلمانان را به عنوان رقیب بین المللی خود می دیدند، نیز امری مقبول و پذیرفتنی بود.
جنگ داخلی بوسنی بنابراین پدیده ای بود که با حضور عوامل ناسیونالیستی و مذهبی در سطح منطقه و جهان شکل گرفت، جنگ گرچه در داخل با حضور کروات ها و صرب های داخلی آغاز شد و لیکن درحقیقت با همراهی و حمایت بلکه حضور دو کشور همسایه، صربستان وکرواسی بود و نتیجه جنگ از نگاه آنان حذف مسلمانان به لحاظ مذهبی و بوسنیاها به لحاظ قومی و نژادی بود.
مسلمانان یا بوسنیاها در طی جنگ برخلاف صرب ها یا کروات ها، ازهویت قومی و نژادی خود نمی توانستند بهره ای ویژه ببرند. و تنها هویت اسلامی آنها بود که در بعد داخلی، هویت معنوی عمیقی را پدید آورده وظرفیت مقاومت و پایداری را افزایش می داد، و در سطح جهانی آنان را بایک قطب تمدنی پیوند می زد.
در سطح جهانی دنیای مدرن نیز مسلمانان بوسنی را با عنوان قومی بوسنیا نمی شناخت. بلکه هویت اسلامی آنان را مورد نظر قرار داده و برهمین اساس در نحوه تعامل خود با آنان موضع گرفت. دنیای اسلام نیزجنگ بوسنی را فراتر از اختلافات قومی درونی و یا نزاع های سیاسی دویا سه کشور اسلاو دید، و جنگ را در جهت حذف اسلام از جغرافیای بخشی از جهان می دید.
بدین ترتیب در طی جنگ مسلمانان بوسنی با تمام وجود دریافتند که تعریف آنان از چارچوب تعریف های مدرن قرن بیستم خارج شده است.آنان در قرن بیستم با مختصات جغرافیایی جهانی آن قرن در محدوده فرهنگ مدرن و با دو قطب سیاسی شرق و غرب، به عنوان بخشی ازیک کشور بی طرف تعریف می شدند ولکن اینک در دنیای دو قطبی نوین نه به عنوان بخشی از نژاد اسلاو و جزئی از یک کشور غیر متعهدبلکه به عنوان عضو و جزئی از فرهنگ و تمدن اسلامی شناخته می شوند.
مسلمانان بوسنی بدون آن که خود بخواهند و یا بدانند به دلیل ظرفیت های تاریخی و معرفتی ای که داشتند در جغرافیایی جدید تعریف شده بودند و آنان نیز با استفاده از این هویت تاریخی مقاومت خود راسازمان دادند، و بدون شک همین هویت بود که هم صبر و پایداری آنان را ممکن ساخت و هم کشور بوسنی را در جغرافیای سیاسی جهان باقی نگه داشت.
۴) مسائل فرهنگی و تمدنی
امروز جامعه جهانی در شبه جزیره بالکان با کشوری با ترکیب جمعیتی قومی و مذهبی سه گانه مواجه است.
مسائل فرهنگی و تمدنی دنیای امروز به گونه ای شگفت در ابعادتاریخی و جغرافیایی در این منطقه گرد آمده اند. مدرنیته با فلسفه های سیاسی و مسائل مربوط به خود از یک سو، و دین با مذاهب و مسائل خویش از دیگر سو، در قبال یکدیگر قرار گرفته اند.
اگر تقابل دین و مدرنیته که ناشی از مقطع تاریخی جهان امروز است نمی بود مسائل درونی هر یک از دو فرهنگ سکولار مدرن، و یا بی ودینی و برای پیچیده کردن روابط فرهنگی و پدید آوردن مسائل اجتماعی کافی بود.

ترکیب قومی با آن که در محدوده نژادی واحدی است در طی قرن بیستم و در متن اندیشه ها و فلسفه های سیاسی سکولار مسائل مستمری را به وجود آورد. قتل ولیعهد اتریش در آغاز قرن که به جنگ اول منجر شد، و تجزیه یوگسلاوی در پایان قرن به پنج کشور کوچک نمونه ای از این مسائل است.
رقابت های مذهبی ارتدوکس و کاتولیک و رقابت های دینی اسلام ومسیحیت نیز از جمله مسائل سیاسی در این منطقه می باشد.
فعال شدن دیانت در عرصه فرهنگ عمومی گرچه رقابت دو فرهنگ دینی و مدرن را نیز در این منطقه به دنبال می آورد. ولکن این مساله همان گونه که پیش از این اشارت رفت فرصت های جدیدی را برای رقابت های درونی ای پدید آورده است که در چارچوب اندیشه های سکولار و یا دینی وجود دارند، و این امر به نوبه خود بر پیچیدگی مسائل فرهنگی جامعه بوسنی افزوده است.
عوامل خارجی منطقه ای، بین دو کشور صربستان در حاشیه شمال غربی و کرواسی در حاشیه جنوبی و شرقی و عوامل خارجی جهانی، یعنی رقابت های تمدنی سکولاریزم و معنویت با مرکزیت آمریکا و قدرت های اروپایی از یک سو، و دنیای اسلام از دیگر سو، مسائل داخلی این کشورکوچک را به تعاملات جهانی وسیع و کلان پیوند زده است.
چگونگی تاثیرگذاری عوامل بیرونی نیز تنها به رقابت های تمدنی محدود نمی شود، بلکه از رقابتهای درون تمدنی هم اثر می پذیرد.
رقابت های سیاسی اقتصادی آمریکا با اروپا و همچنین رقابت های درونی کشورهای اسلامی که به نوبه خود متاثر از عوامل مذهبی و غیرمذهبی است، در تعامل و نحوه حضور آنها، با بخش های مختلف جامعه بوسنی، اثرگذار است.
مجموعه عوامل یاد شده فرصت ها و تهدیدهای مختلف را برای مردم بوسنی پدید آورده است، و آینده جامعه بوسنی به مقدار زیادی در گروچگونگی استفاده مردم آن از فرصت های موجود است.
جامعه بوسنی از یک سو با آداب و عادات دنیای مدرن مانوس است و ازدیگر سو نوید جهانی معنویت و دیانت و حضور آن را که در متن فطرت انسانی و در گذشته تاریخی جامعه بوسنی ریشه دارد، احساس می کند واین شرایط مردم بوسنی را در موقعیت مرزی نسبت به فرهنگ سکولارمدرن، و تمدن معنوی و دینی قرار داده است.
۵) موقعیت های مرزی و هویتی
موقعیت های مرزی، موقعیت های وجودی و هویتی است. گزینش وعملکرد نخبگان و فرهیختگان در شرایطی از این قبیل تعیین کننده واثرگذار است.
تغییر هویت و عبور از مرزهای آن به معنای تخریب و نابودی گذشته وپیشینه وجودی نیست. بلکه به معنای تصرف در صورت پیشین واستفاده و بهره وری مجدد از داشته های قبلی است، و تصرف در وضعیت موجود بدون شک نیازمند به خلاقیت ناشی از تفکر و اراده است، عزم وآگاهی دو عنصر مقوم حیات انسانی است و مردم بوسنی تنها با حیات واراده خود از موقعیت مرزی موجود عبور کرده، و به دنبال آن موقعیت وجایگاه جهانی خود را مشخص می سازند.
جامعه جهانی با جریان های فرهنگی خود به رغم تهدیدهایی که برای دولت و مردم بوسنی پدید آورده است فرصت هایی نوینی نیز برای آن ایجاد کرده است.
به چالش کشده شدن عادات و آداب استقرار یافته در طی قرن بیستم،که ناشی از بحران هویتی مدرن می باشد، همان مقدار که نسبت به هویت موجود مخرب است، زمینه تفکر و تامل در باب هویت و امکان گشایش و فتح افق های نوین و جدید را فراهم آورده است.
موقعیت جغرافیایی و بستر تاریخی بوسنی، به رغم پیچیدگی ها ومشکلات خود، بر ابعاد و دامنه تاملات هویتی جامعه می افزاید.
نخبگان و متفکرین این منطقه بدون شک در عبور از موقعیت مرزی موجود که به معنای گذر از بنیان های گفتمانی مدرن است، نه به تخریب و نابودی آثار تمدنی و اجتماعی آن می پردازند. و نه به بازسازی صوراجتماعی، قبل از آن باز می گردند.
صورت های مختلف اجتماعی با آن که ریشه در هویت فرهنگی وتمدنی خود دارد. محصول دوره های تاریخی زندگی و زیست بشر بوده وقابلیت تصرف و تحول را دارند. تغییر فرهنگ مستلزم استفاده، ازتجربیات و محصولات گذشته و تسخیر و تصرف در میراث آن است.
تمدن مسیحی در قبل از دوران مدرن، صور اجتماعی مناسب با خود راتولید کرد، و دنیای مدرن، با استفاده از آن میراث، حرکت تمدنی خود رادنبال نمود، و اینک جامعه بشری، در بازگشت دینی و معنوی مجدد خودرفتاری مشابه، با ذخایر تمدنی پیشین خواهد داشت، و محصول این عمل، تمدنی نوین است که به رغم عبور از فرهنگ پیشین نه میراث گذشته را نادیده می گیرد و نه به یکی از صورت های پیشین باز می گردد.
حضور مذاهب و دین های توحیدی در منطقه بوسنی با توجه به ذخیره معرفتی دنیای مدرن ظرفیت ویژه ای را برای حوزه تفکر پدید آورده است. بوسنی با توجه به موقعیت جغرافیایی و تاریخی خود، توان تبدیل شدن به یکی از کانون های مهم گفت و گوهای فرهنگی به طور عام، ومطالعات و تاملات دینی و مذهبی، به طور خاص را داراست. نظام آموزشی موجود، میراث معرفتی مدرن را در خود به صورت زنده و فعال داراست، مراکز دینی ارتدوکس و کاتولیک و اسلامی، با آن که در شرایطفعلی فاقد نظام آموزشی، گسترده و عمیقی در سطح آموزش های مدرن هستند، ولکن ارتباطات معرفتی و پیوندهای مذهبی خود را با مراکز وکانون های آموزشی مربوط به خود دارا بوده، و می تواند دانش های مربوطبه این مراکز را تحصیل و تامین نمایند.
تجمیع مجموعه معرفتی فوق، در یک محیط واحد اگر به گونه ای شایسته تحقق پذیرد بخشی از ظرفیت علمی معنویت و صورتی ازمدارای دینی را به نمایش می گذارد. و به این ترتیب جامعه بوسنی به موازات فرصت تاریخی جدیدی که جامعه جهانی برای آن پدید آورده است می تواند با ارائه الگو و مدلی از زندگی و زیست دینی و معنوی درافق گشایی فرهنگی و تمدن معاصر بشری وظیفه خود را انجام دهد.
نویسنده: حمید - پارسانیا
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید