جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

بررسی مفهوم حلم و جهل در قرآن


بررسی مفهوم حلم و جهل در قرآن
وحی قرآنی دگرگونی های ژرفی را در مفاهیم جاهلی پدیدار ساخت. برای فهمیدن مفاهیم قرآنی و گریز از هر ابهامی بررسی مقایسه ای می تواند در هر چه روشن تر شدن مفاهیم قرآنی به ویژه اصطلاحات كلیدی آن كمك كند.
در دوره جاهلی، واژه حِلم و حلیم سخت متقابل و متضاد با جاهل و جهل بود. ولی باید به این مسأله توجه شود كه مفهوم جهل پیش از وحی دارای معنایی غیر از آن چیزی بود كه اكنون از آن فهمیده می شود. به این معنا كه جهل پیش از اسلام مخالف و متضاد با علم نبود، حتی در دوره های متأخر یعنی دوره اسلامی، جهل را مخالف عقل قرار می دادند. این جایگزینی مفهومی به شكل تدریجی و هم چون یك فرایند طبیعی صورت گرفت، بدون آن كه از این لحاظ هیچ گسیختگی شدیدی پدید آید.
در قرآن، جاهلیت یك اصطلاح دینی به معنای منفی آن است; چون خود شالوده ای است كه كفر و كفار بر روی آن بنا می شود. در واقع این روح تكبّرآمیز استقلال، و این شدیدترین احساس شرف كه از سر فرودآوردن در برابر هر قدرتی خواه انسانی و خواه الهی، امتناع می كرد، كفّار را بر آن می داشت تا قاطعانه ترین مخالفت را با دین اسلام نشان دهند. خلاصه آن كه جاهلیت ریشه و سرچشمه كفر بود.
در دوره جاهلی و پیش از وحی، واژه جهل اصلاً دلالت دینی نداشت. جهل تنها سیمایی انسانی و شخصی بود; ولی سیمایی بسیار مشخص به شمار می رفت. در حقیقت چیزی كاملاً مشخص و مختص به عرب های پیش از اسلام بود. بدان گونه كه چون اشعار جاهلی را می خوانیم، با واژه جهل و قرینه آن حلم تقریباً در هر گام كه بر می داریم رو به رو می شویم.
بدون دانستن معنای درست این دو واژه (جهل و حلم) نمی توانیم امید داشته باشیم تا ساختمان روان شناختی عرب های جاهلی را بفهمیم و در نتیجه در بیشتر موارد نمی توانیم از این امر آگاه شویم كه چرا كنش و واكنش ایشان بدان گونه بود، زیرا از انگیزه های مؤثر در شكل خاص رفتار و كردار ایشان آگاهی درستی نداریم.
از آن جایی كه مفهوم جهل به مقدار زیادی به روان شناسی عرب پیش از وحی اختصاص داشته، طبیعی است كه این واژه در شعر جاهلی فراوان به كار رفته باشد.
نخستین و آشكارترین سیمای طبیعت بشری كه واژه جهل دلالت بر آن دارد و ریشه جهل در حقیقت بر آن دلالت دارد، مربوط به الگوی خاصی از رفتار است.
جهل الگوی برجسته رفتار مرد تندخویِ بی پروایی است كه با اندك انگیختگی ممكن است قدرت تسلط بر نفس را از كف بدهد و در نتیجه بی باكانه به عمل برخیزد، و هوس كور غیر قابل مهار كردن محرك او باشد، بی آن كه هیچ در آن بیندیشد كه پیامد عمل مصیبت بار او چه خواهد بود. این رفتار الگوی رفتار ویژه مردی است با طبعی بسیار زود رنج و هوسناك كه مهار احساسات و عواطف را به دست ندارد و نمی تواند درست و نادرست را از یكدیگر بازشناسد.
در مقابل جنبه جهل تصور حلم قرار دارد. بردباری و حلم طبیعت انسانی است كه می تواند اشتعال و انفجار این جهل را فرو نشاند. حلیم و بردبار كسی است كه می داند چگونه بر احساسات و عواطف خود چیره گردد و بر هواها و هوس های كور خود پیروز شود و هر اندازه هم كه تحریك شده باشد آرام و مطمئن و خالی از پریشانی و آشفتگی باقی بماند.
اگر جهل آتش سوزنده خشم است، حلم آرامی و توازن عقلی و تسلط بر نفس و استقامت رأی است. این تضاد میان جهل و حلم كه به صورت مجازی در اشعار جاهلی دیده می شود در قرآن نیز به كار رفته است و مفهوم سخن حضرت یوسف(ع) را در این كه خود را جاهل ندانسته آشكار می سازد. در حقیقت برای توصیف وسوسه خطرناك و شعله های سوزنده آتش عشق و شهوت این واژه گویایی بسیاری دارد و بهترین و مناسب ترین واژه به شمار می آید: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ... وَ أَكُن مِّنَ الْجَـهِلِین; پروردگارا! زندان را از آن چه این زنان مرا بدان می خوانند بیشتر دوست دارم; و اگر مكر و فریب آنان را از من دور نسازی، با شهوت به جانب آنان كشیده خواهم شد و از جاهلان خواهم بود».
فعل أصبُ در این آیه ارزش و توجه خاص را دارد. در ادبیات پیش از وحی، یك اصطلاح فنّی بود كه در اشعار عاشقانه برای نشان دادن موجی از شهوت جوانی به كار می رفت. بدان معنا است كه در تحت تسلط شهوتی زمام گسیخته قرار گرفته اید كه در قلب شما موج می زند و غلیان می كند، و تعادل فكری و عقلی را دچار اختلال می سازد; و قدرت تشخیص خوب و بد، درست و نادرست را از شما می گیرد; و شما را به سوی دیوانگی می كشاند. بیت زیر از یك شاعر جاهلی از این لحاظ بسیار روشنگر است، چه ارتباط تصوری نزدیكی را میان صباوت كه به شكل اصب در قرآن به كار رفته است و حلم را نشان می دهد:
ذَكَر الرَّبابَ و ذِكْرُها سُقمٌ *** فَصَبا و لیس لِمَنْ صَبَا حِلمٌ
ناگهان یاد رباب بر خاطرش گذشت; و یاد كرد آن زن بیماری است; تسلیم موجی از شهوت عشق و صباوت شد و كسی كه صباوت دارد حلم و بردباری ندارد.
اكنون كه واژه جاهل و مقصود از آن دانسته و مفهوم واژه حلیم نیز معلوم شد.
باید این نكته مورد توجه قرار گیرد كه بردباری صفتی انفعالی نیست تا گفته شود حلیم كسی است كه در برابر دیگری رام و فروتن هم چون برده ای است; بلكه بردباری قدرت مثبت و فعالی از روح است با چندان نیرومندی كه می تواند تندی و بی پروایی شخص را مهار كند كه اگر چنان نمی بود كار آن شخص به دیوانگی می كشید پس بردباری است كه به فرد این امكان را می دهد تا خود را آرام سازد و با صبر و گذشت امور را رهبری كند و این نشانه ای از قدرت و برتری عقل بر شهوت و غضب و هوا و هوس هاست.
هر جا كه قدرت و توان نباشد، بردباری وجود ندارد. اساساً صفت مردی است كه دیگران را اداره می كند و بر آنان تسلط دارد، نه صفت كسانی كه در تحت اداره و سلطه دیگران هستند. انسانی كه طبیعتاً ضعیف و بدون قدرت و توان است. هرگز نمی تواند حلیم و بردبار باشد. هر چند چنان است كه چون در معرض اهانت و تحقیر قرار گیرد از خشم خویش جلوگیری می كند، او به سادگی ناتوان و ضعیف است. حلیم كسی است كه قدرت دارد و می تواند در صورت تحریك شدن به هر گونه شدت عمل دست بزند و با وجود توان خودداری میورزد و دست به شدت عمل نمی زند.
پس اگر كسی آگاهانه فروتنی كند حلیم و بردبار است; و در واقع بردباری كه بر پایه قدرت بنا شده باشد فضیلتی است كه از خصوصیات بزرگواری و عزت نفس است. حلیم كسی است كه دشمن خود را می بخشد و جوانمردی از بالا و قدرتمندی را نشان می دهد. از همین جاست كه مفهوم «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیم; به راستی كه خداوند با گذشت و بردبار است» را می فهمیم. خدا گناهانی را كه شخص مرتكب آن ها شده می بخشد و بردبار است; این بردباری خدا مبتنی بر قدرت و بخشندگی و گذشت متكی بر حكمت مطمئن است كه تنها از آن جهت امكان دارد كه همراه باقدرت بی پایان خداوندی است.
پس آشكار است كه حلم و بردباری الگوی رفتار خاصی است كه متكی بر خودآگاهی روشن از تفوق و برتری و قدرت شخص بوده باشد. نشانه ای از ضعف طبیعی یا ناتوانی نیست، نشانه ای از قدرت و توان طبیعی است. به همین جهت است كه مفهوم بردباری و حلم ارتباط نزدیكی با وقار به معنای «سنگینی، متانت و ادب در سلوك و رفتار» دارد; زیرا بردباری چنین گونه از آرامشی است كه در داخل خود، قدرت عظیمی را به صورت انرژی درونیِ سخت فشرده نهفته دارد، برای آن بسیار دشوار است كه خود را به صورتی فیزیكی و طبیعی در رفتار بیرونی و خارجی متجلّی نسازد. این تجلی بدنی بردباری و حلم همان است كه وقار نام دارد.
وقار واژه ای ارزشی است، بدین معنا كه نماینده رفتار خارجی بردباری و حلم است به عنوان چیزی با هیبت و قابل ستایش. به همین وقار از دیدگاه یك دشمن ممكن است با چشم بیزاری و نفرت نظر شود. در آن صورت چیزی جز تجلی بیرونی تكبر و خود بزرگ بینی محض نخواهد بود.
با این همه، برای كسانی كه نمی توانستند از امور پنهان شده در زیر ظواهر آگاه شوند تشخیص دادن بردباری واقعی یعنی كسی كه از آن جهت بردباری و فروتنی می نماید كه نیرومندی فراوان دارد، از مردی كه ناگزیر از آن است كه بردبار باشد و لبخند بزند كار آسانی نبود. بردباری واقعی غالباً با شخص ناتوان و بی قدرت، اشتباه می شد.
این ناتوانی در تشخیص میان بردباری واقعی و ضعف واقعی نه تنها در زمینه روابط بشری عرفی و انسانی محض آشكار می شد بلكه از لحاظی در تراز دینی نیز قابل مشاهده بود; یعنی در رفتار مشركان مكه نسبت به اسلام; همان گونه كه قرآن بیان می كند، كفّار مكه كه سخت مغرور و به خود متّكی بودند، در آن هنگام كه می دیدند عذاب الهی كه قرآن مكرر ایشان را به آن بیم می دهد فرا نمی رسد، بر آن اغوا و فریفته شدند كه برخورد مغرورانه و متكبرانه ای نسبت به اسلام اختیار كنند و پیوسته در ایشان این حالت افزایش می یافت. این كیفیت از دیدگاه مسلمانان، نمایان گر آن بود كه مكّیان بردباری و حلم خدا را با ضعف و ناتوانی و سستی و بی قدرتی اشتباه كرده بودند.اگر تجلّی خارجی حلم، وقار است، تجلّی ظاهری جهل نیز ظلم و ستم است. در اغلب موارد ظلم چیزی جز صورت خاصّی نیست كه جهل، در آن حالت كه به شكل انفجاری قابل رؤیت از لحاظ بدنی و ظاهری در رفتار می آید، به خود می گیرد. به گمان می رسد، این كیفیت بدون فاصله به ما نمی فهماند كه ظلم به معنای «خطاكاری» كه معمولاً آن را برای ما بدین معنا ترجمه كرده اند نیست. در عین حال، این حقیقت آشكار می شود كه معنای اساسی واژه ظلم بدان گونه كه در قرآن هنگام اشاره به برخورد كافران لجوج به كار رفته، باید در ارتباط با جهل فهمیده شود.
در آن سوی همه كارهای ظلم كه در حق پیامبر و پیروان او روا داشتند باید عمل روحیه جهل را به عنوان منبع حقیقی همه این كارها مشاهده كنیم. با نشان دادن مقاومتی شدید و لجوجانه نسبت به آموزه های خدا و پیامبر، آنان ظاهراً ظلم خود را به جانب خودِ خدا متوجه می كردند. ولی بنابر طرز تصور قرآن، هیچ كس در سراسر جهان نمی تواند در حق خدا ظلم كند. بنابراین، آنان در حقیقت به خدا ظلم نمی كردند، بلكه در حقّ خود ظلم می كردند. معنای عبارت قرآنی «ظلموُا أنفسهم» بر خود ستم كردند، همین است.
برای آن كه این نكته را بهتر بفهمیم، باید به خاطر بیاوریم كه مفهوم جهل بسیار گسترده و وسیع است و هر وقت كه شخصی عنانِ نفس از دست می دهد و بی اختیار می گردد، یك جاهل است; ولی در تراز عالی تری از حیات اخلاقی، این مفهوم در نتیجه همراه شدن با مفهوم «شرف شخصی» یا عِرض رنگ خاصّی پیدا می كند. در آن هنگام گونه خاصّی از رنجش و خشم اخلاقی است كه در نتیجه این احساس كه پای عِرض شخصی در میان آمده و شرف شخصی در معرض حمله قرار گرفته، به وجود می آید. این الگوی رفتار، از خصوصیات اعراب جاهلی بود.
در این زمینه خاص، جهل به معنای اعتراض سخت در برابر لگدمال شدن عِرض است. رد كردن قطعی توهین و تحقیر است. به گمان من، این درست همان چیزی است كه جمله قرآنی یاد شده پیش از این، یعنی حمیت جاهلی به آن اشاره می كند. از قرآن معلوم می شود كه بعضی از مشركان عرب چنان احساس می كردند كه سرفرود آوردن در برابر قدرت مطلق خدا برای ایشان توهینی غیر قابل تحمّل است. برای آنان تفاوت نمی كرد كه آن كسی كه در برابر او سر تعظیم فرود می آورند انسان یا خدا باشد. خود اندیشه تسلیم شدن به قدرتی برتر و فرمان چنین تسلیمی را پذیرفتن به نظر ایشان تحقیر و توهین بود. آنان به این معنای خاص جاهل بودند و همین جنبه اخلاقی خاص جهل است كه نقشی عمده در جهان بینی دینی قرآن دارد.
جنبه دیگر ارتباط میان جهل و حلم به تأثیر جهل بر روی شایستگی عقلانی شخص مربوط می شود. كاملاً طبیعی است كه این تأثیر بتواند تنها به طریق منفی، یعنی مخرّب آشكار شود. طبیعت جهل چنان است كه هر وقت فعالیت پیدا كند از قدرت تعقّل انسان می كاهد و آن را سست می كند. برای آن كه در هر حال و وضع، استواری و ثبات داوری خود را حفظ كنید باید حلیم باشید.
البته ممكن است كه كسی به این گفته اعتراض كند و بگوید هر چند دست ها به طریق جهل كار می كند ولی سرهای ما آرام و حلیم است; این اگر به صورت نظری امكان پذیر است; گفتن آن آسان است، ولی در عمل، كاری است كه به ندرت ممكن است صورت پذیر شود. هنگامی كه هوا و هوس چشم شخص را كور كرده است، چگونه می تواند چیزها را به صورت عینی و با آرامش غیر آشفته ذهن و عقل مشاهده كند. بنابر قاعده ای كلی، جهل اگر سبب از دست رفتن عقل نشود، دست كم مایه ضعف و سست شدن قدرت و توان انجام وظیفه آن خواهد شد; تنها زمانی كه عقل با حلم قرین باشد، می تواند به صورت عادی و هنجاری به كار برخیزد.
سپس به آسانی می توان دانست كه حلم در خود امكانی نهفته برای آن دارد كه تكامل و پروردگی فلسفی پیدا كند و به چیزی نزدیك به فضیلت یونانی مآبانه آرامش و طمأنینه بنا شده بر پرورش و رشد «حكومت بر خویشتن» تبدیل شود كه اعراب در این جهت پیش نرفته بودند.
ولی حلم هم چنین قابل آن است كه در جهتی دیگر، یعنی جهت مدیریت و هوشمندی و مهارت اداری و حكمت سیاسی تكامل و گستردش پیدا كند، كه عبارت است از نشان دادن و سیاستمداری، مبتنی بر مهار كردن كامل احساسات شخصی، در معامله با مردمان دیگر و بالخاصّه در فرمانروایی و حكومت كردن بر دیگران; و این كاری بود كه اعراب كردند.
در جاهلیت حلم را همگان می شناختند و به عنوان یكی از صفات لازم برای سیّد و رئیس قوم و قبیله می ستودند كه سیادت و ریاست قبیله را مخصوص او می دانستند. از همین رو بردباری و حلم قبیله قریش در جزیره حجاز بسیار شهرت داشت; و این بدان معنا نیست كه همه مردم مكه به معنای اصلی بدوی واژه حلیم بودند; در درجه اول بدان معنا است كه مردان زیرك و رندی بودند و می دانستند چگونه این فضیلت شناخته شده اعراب را به حكمت سیاسی مبدّل كنند. از این آگاه بودند كه چگونه با همسایگان خود كه بنابر طبیعت خویش تندخو و زود رنج بودند، با روشی زیركانه معامله كنند و برای این منظور نخست بر احساسات و عواطف خود مهار می زدند. بر این حلم، قریش توانسته بود باكمال موفقیت پایه كاردانی و مهارت بازرگانی خود را بنا نهد و این اساس و شالوده حكمت سیاسی و راه و رسم فرمانروایی ایشان بر جزیره بود; و اگر بگوییم كه سیاست حكیمانه ای كه حضرت رسول(ص) پس از مهاجرت به مدینه نشان داد، ریشه ای در این خصلت فطری قریش داشته است، از حقیقت چندان دور نشده ایم. شاید كاملاً چنین نباشد; ولی احادیثی كه دلالت بر سیره پیامبر دارد به وضوح نشان می دهد كه آن حضرت (ص) سیاستمداری از درجه اول و نیز مردی حلیم بوده است. باید میان این دو صفت روابط درونی مستحكم وجود داشته باشد. بر خلافِ مكّیانِ دیگری كه این هنرمندی سیاسی را در كسب و كار و سوداگری به كار می بردند، وی از آن تنها برای ساختن امت دینی خود بهره برداری می كرد.
جهل چنان چه دیدیم، در درجه نخست یك طبیعت ثابت و پایدار آدمی نیست; نماینده انفجار ناگهانی هوا و هوس است، و از لحاظ اثر آن بر عقل و شعور آدمی، مستلزم فقدان موقتی و نه بالضرورهٔ پایدار و دایمی توازن عقلی است.
ولی هرگاه چنان اتفاق بیفتد كه شخصی به صورت همیشگی چنین حالتی پیدا كند، اگر یك جاهل عادی باشد آن گاه حق داریم چنان فرض كنیم كه وی شایستگی آن را ندارد تا درباره هیچ موضوعی به حق و راستی داوری كند. چنین كسی از لحاظ عقلی كور است. درون چیزها را نمی تواند ببیند; نظر فهم و بینش او سطحی است، و در هر وضعی بنابر فهم سطحی خود به كار بر می خیزد.
به این ترتیب به معنای دوم از جهل می رسیم كه همان «ناتوانی عقل برای رسیدن به فهم عمیق امور است كه نتیجه آن همیشه داوری سطحی و ناسنجیده خواهد بود. چنان چه خداوند در سوره بقره به چنین كاربردی از جاهل توجه دارد، آن جا كه سخن از مردمان فقیری است كه در عین تنگدستی می دانند چگونه ظاهر خود را آراسته و پاكیزه دارند كه حقیقت و باطن ایشان جز بر ژرف بینان پوشیده خواهد ماند: «یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَـهُم; مردی كه تنها ظاهر را می بیند (جاهل) ممكن است از خویشتنداری و عفت ایشان، آنان را ثروتمند پندارد، و تو آنان را از روی سیمایشان ایشان خواهی شناخت».
البته قرآن در بیشتر كاربردهایش، این واژه را به معنای بینش و داوری سطحی نسبت به موضوعاتی كه بیشتر جنبه دینی دارند به كار می برد. در این معنا، جهل عبارت از ناتوانی آدمی برای فهمیدن اراده خدا در آن سوی حجاب ها و حوادث مرئی و ناتوانی دیدن چیزهای طبیعی هم چون نشانه ها و آیات الهی است. برای چنین انسانی (جاهل) چیزهای طبیعی تنها چیزهایی طبیعی هستند و نماد و نشانه هایی برای چیز دیگر نیستند.
و از آن جایی كه در نگرش قرآنی، خدا آیات خود را به روشن ترین و آشكارترین راه فرو فرستاده و نشان داده است، جهل به معنای آن می شود كه آدمی نمی تواند حتی حقیقت دین را نیز بفهمد; چنان چه می فرماید: «وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَآ إِلَیْهِمُ الْمَلاَئكَهَٔ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَی...یَجْهَلُون; حتی اگر فرشتگان را به جانب ایشان فرو فرستیم و اگر مردگان با ایشان سخن گویند و همه چیز را در برابر ایشان جمع آوریم، باز هم ایمان نخواهند آورد، مگر این كه خدا بخواهد، ولی بیشتر ایشان جاهل هستند».
جهل منحصر در داشتن بینش سطحی نسبت به چیزهای پیرامون انسان نیست; بلكه مشتمل بر ناتوانی انسان از دیدن «خود» و تدبیر كردن درست شخص خویش نیز می باشد. آن كس كه خود را نشناسد و از حدود توانایی خویش بی خبر باشد و به سوی مرزهای بشری گام ننهد او نیز جاهل است. از دیدگاه قرآن، واژگان طغیان و بغی به معنای تجاوز از حدود بیشتر در قرآن برای توصیف موضع گیری كافران در برابر خدا به عنوان تجلی ملموس جهل آمده است. در حقیقت جهل به این معنا مترادف با كوری عقلی است. قرآن این جنبه جهل را به صورتی شایسته چنین بیان كرده است: «لاَ تَعْمَی الاَْبْصَـرُ وَ لَـكِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور; دیده ها كور نیست بلكه دل هایی كه در سینه هاست، كور است».
آنان از لحاظ عقلی كور هستند، پس چگونه می توانیم انتظار آن را داشته باشیم تا حقایق دینی را فهم كنند؟ این حكم نهایی درباره كسانی است كه جهل به این معنا از مشخصات و ویژگی های ایشان است.
این جنبه ساخت معناشناختی جهل به آسانی بر ما معلوم می دارد كه چگونه متضاد آن یعنی حلم معنای عقل پیدا می كند، عقل هنگامی می تواند به شكل درست عمل كند كه آدمی آرام باشد و توازن عقل خود را حفظ كند; عقل مفهومی كم دامنه تر از حلم است. حلم پایه حقیقی عقل است; حالت غیر آشفته ذهن است كه در آن فعالیت خاص عقل امكان پذیر می شود. و عقل شایستگی آن را پیدا می كند تا به صورت آرام و استوار چنان به كار خیزد كه نتیجه آن داوری درست و خوب باشد، ولی در عمل، البته این دو به یك چیز می رسد.
قرآن عقل را به همین معنا البته از طریق واژه مشابهی به كار برده است و می فرماید: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَـمُهُم بِهَـذَآ أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُون» این آیه در اشاره به موضع گیری غیر دوستانه مردم مكه نسبت به پیامبر(ص) است و می گوید: آیا عقل هایشان (احلام) به آنان چنین فرمان می دهد؟ یعنی آیا بر فرمان عقل های ناتوان و ضعیف خود چنین می كنند یا آن كه بنابر طبیعت خود مردمانی سركش و مغرور و گستاخ هستند؟!
در یك فرایند تاریخی واژه جهل به متضاد علم عبور می كند و از معنای متضاد عقل به متضاد علم تغییر ماهیت می دهد. در این جا جهل متضاد حلم نیست بلكه متضاد علم و دانش است. البته این معنا از جهل متداول ترین معنای جهل در ادبیات رسمی است; ولی این معنا كم اهمیت ترین معنای جهل در قدیمی ترین دوره آن بوده است.
این معنای نداشتن شناخت و علم و دانش برای جهل نقش مهمی در قرآن ندارد. واژه بیشتر یا در معنای نخست یا در معنای دوم به كار رفته است. شاید بتوان برای معنای سوم آیه زیر را ذكر كرد: «إِنَّمَا التَّوْبَهُٔ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَــلَهٔ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیب; خدا توبه كسانی را می پذیرد كه چون از روی نادانی و نداشتن دانش و علم كار بدی مرتكب شوند به سرعت توبه می كنند».
به هر حال همان گونه كه از خود كلمه جاهلیت بر می آید، جهل به معنای اول و دوم ـ نه سوم ـ یكی از مهم ترین اصطلاحات كلیدی در قرآن است. بدون داشتن فهم درستی از این تصور نمی توانیم تصور دقیقی از ایستار قرآن درباره بردباری و وقار به دست دهیم.
چنان چه دیدیم دو معنای اساسی جهل به صورتی حادّ متقابل و متضاد با تصور حلم بود. حال می خواهیم بدانیم در دستگاه قرآن حلم در كجا قرار دارد.
ظاهراً واژه حلم دیگر بر صحنه با نقشی مهم آشكار نمی شود جز در آن هنگام كه در اشاره به مباحث كلامی و درباره خدا به كار رفته باشد: «الله حلیم است». چنان می نماید كه این تنها صورتی است كه در زیر آن تصور حلم در قرآن به شكلی واقعاً مهم به كار رفته است. حلم كه در دوره جاهلی یكی از بارزترین سیماهای روحیه اخلاقی جاهل بوده و مورد ستایش شاعران در هر جا ظاهر می شد، دیگر اكنون نقشی قطعی به عنوان یكی از صفات آدمی ندارد. این گفته به چه معنا است؟ آیا بدان معنا است كه این مفهوم كه زمانی آن اندازه در حیات اخلاقی اعراب اهمیت داشت با ظهور دین جدید به كلی از میان رفت؟ پاسخ به این پرسش منفی است; چون توضیحی كه درباره جفت حلم یعنی جهل داده شد، این مطلب را آشكار ساخته است كه خود اندیشه حلم در طرز تصور قرآن از طبیعت بشری هنوز به حیات خود ادامه می دهد. هنوز به صورتی ملموس در آن جا وجود دارد، نه به صورت یك تصور معین بلكه منتشر شده در سراسر قرآن. از لحاظی قرآن به عنوان یك كل در زیر تسلط روح حلم است. پند همیشگی قرآن به مراعات نیكی و مهربانی (احسان) در روابط بشری و تأكید درباره عدل و حرام بودن ظلم و امر به پرهیزگاری و جلوگیری از شهوت ها و خرده گیری از تكبر و خودبزرگ بینی، همه از تجلیات این روح حلم است.
ولی در آن جا چیزی بسیار مهم تر از این وجود دارد. این الگوی خاص رفتار بشری به نام جهل اكنون متوجه به خود خداست. جهل در طرز تصور پیش از اسلامی، اصلاً كاری به خدا یا خدایان نداشت. تنها به موجودات بشری در ارتباطات آنان با یكدیگر مربوط می شد، بدین معنا كه جهل رفتار خاصی از یك انسان نسبت به انسان یا انسان های دیگر بود. خلاصه آن كه جهل خواه خوب و خواه بد، منحصراً امری وابسته به رابطه انسان با انسان بود.
ولی با ظهور اسلام در مكه شاهد پیدا شدن وضع مخالف و كاملاً تازه ای در میان اعراب هستیم. تصور و مفهوم جهل مركز شبكه مهمی از مفاهیم است كه پیوستگی صمیمانه با یكدیگر دارند، هم چون غرور و تكبر حاصل از قدرت آدمی و اعتماد به نفس بدون مرز و اندازه و خود بسندگی و سر فرود نیاوردن در برابر قدرت برتر و پایبند بودن شدید به شرف و عِرض و نگاه تحقیرآمیز و مسخره به زیر دست كردن و مانند آن ها. شبكه كامل این مفاهیم اكنون در قرآن متوجه به حضرت محمد(ص) و كتاب وحی شده بر او و آیات و در نتیجه متوجه به خود خداست.
به سخنی دیگر، قرآن موضع دشمنانه ای را كه اعراب بت پرست ن
خلیل منصوری
مركز فرهنگ و معارف قرآن


همچنین مشاهده کنید