شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به سه فیلم روز


نگاهی به سه فیلم روز
۱) عجیب تر از قصه Stranger than Fiction
▪ کارگردان؛ مارک فورستر- فیلمنامه نویس؛ زاک هلم - بازیگران؛ ویل فرل، اما تامسن، داستین هافمن، مگی جیلنهال، کویین لطیفه
«عجیب تر از قصه» یک بار دیگر اثبات می کند که پرداخت از سوژه مهمتر است و با پرداخت خوب می توان هر ماجرای عجیب و بی منطقی را هم به نحوی جذاب روایت کرد. فیلمنامه «عجیب تر از قصه» یک جزء منطقی و یک جزء بی منطق دارد که در هم تنیده شده و به همراه یکدیگر پیش می روند. پیرنگ اول، ماجرای تکراری و کلیشه یی مردی است با اخلاق و اعتقادات عجیب و غریب که دل به زنی با خصوصیات کاملاً متضاد می بندد و به این ترتیب در دیدگاه و روش زندگی اش تجدید نظر می کند. فیلمنامه در روایت این داستان هیچ خلاقیت و ایده جدیدی ندارد و همان داستان همیشگی را می گوید که - طبق سنت - به پایان خوش هم می رسد.
اما عامل اصلی موفقیت و جذابیت «عجیب تر از قصه»، پیرنگ دوم و غیرمنطقی فیلمنامه است؛ مردی در سرش صدای یک زن را می شنود که داستان زندگی او را روایت می کند. او بعداً می فهمد که شخصیت اصلی داستان یک نویسنده است و صدایی که می شنود هم صدای نویسنده است که دارد داستان او را می نویسد. اینجا است که فیلمنامه زاک هلم آن چیزی را ارائه می کند که جایزه بهترین فیلمنامه مجمع ملی نقد و نامزد شدن برای جایزه بهترین فیلمنامه مجمع نویسندگان امریکا را نصیبش کرده است.
زاک هلم در اولین فیلمنامه سینمایی اش با نگاهی که به رابطه نویسنده با اثرش و نویسنده با شخصیتش دارد، خواه ناخواه با چارلی کافمن و وودی آلن مقایسه می شود. هر چند دیدگاه او در «عجیب تر از داستان» تفاوت اساسی با شاهکارهای چارلی کافمن دارد، اما اساس تداخل نویسنده با داستان (خالق با مخلوق) یک بار دیگر به نحوی هوشمندانه به کار گرفته شده و جواب هم داده است.
هر چقدر که آشنایی یک ممیز مالیاتی وسواسی با یک آشپز آنارشیست و بعد تحول او در اثر این ارتباط، تکراری است و به جز چند ایده کوچک (مثل خرید گیتار) هیچ چیز جدیدی برای ارائه ندارد، اما ماجرای مواجهه یک نویسنده با اینکه شخصیت اصلی داستانش یک انسان واقعی و زنده است به فیلم سرزندگی می دهد.
در این میان دو ایده فرعی هم داریم که هر دو جذابیت قابل توجهی دارند؛ یک متخصص «رفع گیر نویسندگان» که از طرف ناشر فرستاده می شود (با بازی کویین لطیفه) و پروفسور خل وضعی که نقشش را داستین هافمن ایفا می کند. پروفسور هیلبرت علاوه بر شخصیت بامزه و غریبش، با رویکرد جالبی که در جست وجو برای نویسنده داستان دارد تبدیل به یکی از نقاط قوت فیلمنامه شده است.
مارک فورستر کارگردان هم یک بار دیگر توانسته در اجرا اثری قابل قبول ارائه کند و دوباره خودش را به عنوان یکی از کارگردان های همیشه عالی امروز اثبات کند. فیلم به خوبی بین کمدی و درام تاب می خورد و نمایش تصورات و شمارش های هرولد کریک (ویل فرل)، چه در ایده و چه در اجرا و چه در جلوه های ویژه بسیار خوب از آب درآمده است.
ویل فرل هم این بار در یک نقش جدی، بسیار بهتر از تمام نقش های کمدی قبلی اش است و کاملاً شایستگی جایزه گلدن گلوبی که نامزد دریافتش شد را دارد. اما باز هم درخشان ترین اجرایش را در صحنه های کمدی، مثل شنیدن خبر قریب الوقوع بودن مرگش، ارائه می کند.
«عجیب تر از قصه» نتوانست از نظر موفقیت هنری و جوایزی که گرفته، موفقیت آثار قبلی مارک فورستر مثل «پیدا کردن نورلند» و «مجلس هیولا» را تکرار کند، اما باز هم یکی از بهترین فیلم های سال اخیر و تداوم موفقیت های قبلی کارگردانش است.
۲) آخرین پادشاه اسکاتلند The Last King of Scotland
▪ کارگردان؛ کوین مک دانلد - فیلمنامه نویس؛ جرمی براک و پیتر مورگان بر اساس رمانی از جیلز فادن - بازیگران؛ فورست ویتاکر، جیمز مک اîووی، کری واشنگتن، جیلیان اندرسن
مبنای فیلمنامه «آخرین پادشاه اسکاتلند» رمانی به همین نام است که با یک روایت و یک شخصیت تخیلی، وقایع حقیقی دوران دیکتاتوری ایدی امین در اوگاندا را نقل می کند. این کتاب اولین اثر نویسنده اش، جیلز فادن، است و تحسین و جوایز فراوانی را نصیب خود کرده است. فادن در کتابش با تلفیق چند شخصیت واقعی، یک شخصیت خیالی به نام نیکلاس گاریگان ساخته که پزشک و مشاور ایدی امین می شود و جنایت های امین را از دید او روایت کرده است. فیلمنامه هم با وفاداری به کتاب ماجرای گاریگان را از ابتدای به قدرت رسیدن امین تا اوج دیکتاتوری، پارانویا و جنایت های او بیان می کند.
ایدی امین از ابتدای کودتایش نشان داده می شود که چطور مثل یک منجی مورد استقبال مردمش قرار می گیرد و با کاریزما و شخصیت قدرتمندش همه را - از جمله دکتر گاریگان را - مسحور می کند. زرنگی و شوخ طبعی او به خوبی نشان داده شده که چطور مثل یک سلاح در برابر دیپلمات ها، خبرنگاران و تلویزیون های خارجی مورد استفاده قرار می گیرد. نقطه ضعف ها، ابتلا به پارانویا و قسی القلب بودن فزاینده امین هم به خوبی در فیلمنامه آمده و به فیلم کوین مک دانلد منتقل شده است.
مک دانلد در سال ۱۹۹۹ به خاطر فیلم «یک روز در سپتامبر» جایزه اسکار و در سال ۲۰۰۳ به خاطر «لمس خلاء» جایزه بفتا را گرفته و کارگردان معتبر و شناخته شده یی است. اما این فیلم ها مستند بوده اند و «آخرین پادشاه اسکاتلند» اولین ساخته بلند داستانی او است. او سعی کرده با ترفندهایی مثل استفاده بسیار زیاد از دوربین روی دست، حرکت های زیاد دوربین و نماهای عجیب و غیرمتعارف، فضایی نیمه مستند به فیلمش بدهد. اما این ساختار تبدیل به نقطه ضعف «آخرین پادشاه اسکاتلند» شده و فیلم به رغم تاثیرگذار بودنش، در بسیاری از صحنه ها تصنعی و آزاردهنده است.
چیزی که این ضعف را جبران کرده و تبدیل به بزرگ ترین نقطه قوت فیلم شده است، بازی اسکاری فورست ویتاکر در تجسم کامل ایدی امین است. ویتاکر به خوبی طیف کامل شخصیتی امین را از لودگی تا قساوت و از جذابیت تا بدبینی مجسم کرده است.
حتی اگر از پیش تصاویر امین را ندیده باشیم، دیدن نماهای مستند او در تیتراژ پایانی به خوبی امکان مقایسه دیکتاتور واقعی با نقش آفرینی فورست ویتاکر را می دهد که حیرت آور است. او برای این نقش علاوه بر تحقیق و مطالعه فراوان، زبان سواحیلی و لهجه شرق آفریقا را به خوبی آموخته و در فیلم به کار برده است. ویتاکر لایق تمام جایزه های متعددی است که به خاطر این فیلم نصیبش شده است.
هر چند «آخرین پادشاه اسکاتلند» در نهایت موفق می شود در قالب یک فیلم جذاب، درس های تاریخی و پیام های سیاسی اش را بدهد و تاثیر عاطفی اش را هم بگذارد، اما شاید این فیلمنامه قوی و این بازی درخشان در قالب یک کارگردانی کلاسیک تر و کمتر متظاهرانه، حاصل بهتری می داد.
۳) شبان خوب The Good Shepherd
▪ کارگردان؛ رابرت دنیرو - فیلمنامه نویس؛ اریک راث- بازیگران؛ مت دیمن، آنجلینا جولی، ویلیام هرت، الک بالدوین، بیلی کراداپ، مایکل گمبون، رابرت دنیرو.
رابرت دنیرو ۱۳ سال بعد از کارگردانی اولین ساخته اش، «یک داستان برانکسی»، دوباره پشت دوربین رفته و این بار در «شبان خوب» داستان ایجاد و رشد سی آی ای را روایت می کند. عنوان فیلم اشاره به کلامی از انجیل دارد که مسیح (ع) می گوید «من شبان خوب هستم. شبان خوب، زندگی اش را برای گوسفندان می دهد.»
اریک راث فیلمنامه نویس که علاوه بر اعتبار فراوان به خاطر فیلمنامه هایی مثل «فورست گامپ»، «خودی»، «علی» و «مونیخ»، به خاطر مضامین ضدسیستم فیلمنامه هایش هم معروف است، یک بار دیگر فیلمنامه اش را دستمایه بیان پیام های سیاسی ضدامریکایی می کند که در تمام طول اثر به صورت آشکار و پنهان گنجانده شده اند. نگاه راث و دنیرو به این داستان جاسوسی، کاملاً متفاوت از فیلم های این چنینی است و در آن اثری از اکشن و تعقیب و گریز دیده نمی شود. در واقع «شبان خوب» بیشتر لایه زیرین اخلاقی و سیاسی جنگ سرد و ایجاد سی آی ای را بررسی می کند تا جنبه محبوب تر و هیجان انگیز یک سازمان جاسوسی را.
اما اطلاعات، وقایع و دوره زمانی بسیار طولانی که راث در فیلمنامه اش گنجانده باعث طولانی و کش دار شدن بیش از حد فیلم شده است.
دنیرو در ۵۰ دقیقه اول فیلم توانسته با ایجاد کشش و ریتم مناسب، بیننده را به خوبی به دنبال خود بکشاند. اما از اینجا به بعد فیلم افت می کند و دنبال کردنش دشوار می شود؛ مشکل اینجا است که در اینجا هنوز دو ساعت از زمان فیلم باقی است، ساختار غیرخطی و پس و پیش رفتن در زمان هم نتوانسته کمکی به حفظ جذابیت فیلم بکند.
«شبان خوب» داستانش را از دید یک مامور سی آی ای به نام ادوارد ویلسن (با بازی مت دیمن) روایت می کند که هر چند تخیلی است، اما بر مبنای اشخاص حقیقی نوشته شده است. یکی از موانع ارتباط برقرار کردن با ماجرای ۲۰ ساله این شخصیت، ظاهر و گریم مت دیمن در فیلم است. هر چند ادوارد ویلسن در طول فیلم ۲۰ سال پیر می شود، اما چهره دیمن، جوان باقی می ماند، همین مشکل ظاهری - هر چند به نوعی دیگر - در مورد آنجلینا جولی (در نقش همسر ویلسن) هم هست که حتی در صحنه های جوانی آنها، پیر به نظر می آید. دنیرو در دومین تجربه فیلمسازی اش نقشی کوتاه را برای خود برداشته و برای اکثر نقش های اصلی و فرعی فیلمش ستارگان نامدار و توانا را به کار گرفته است.
مت دیمن در نقش اصلی فیلم، شخصیتی بسیار تودار و کم حرف را ایفا می کند. او قرار است کسی باشد که به تناسب شغلش به عنوان مامور ضداطلاعات، هیچ چیز را بروز ندهد و در برابر تمام اطرافیانش - و بیننده فیلم - بی احساس و ساکت باقی بماند.
مشکل اینجاست که دیمن و دنیرو در این کار زیاده روی کرده اند و در نتیجه شخصیت اصلی فیلم بسیار کسل کننده شده و طبیعتاً این مشکل را به کلیت فیلم هم تعمیم داده است. «شبان خوب» قرار بوده داستان یک مرد گنگ و کسل کننده باشد، اما تبدیل به داستان گنگ و کسل کننده یک مرد شده است.
افشین ابراهیمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید