شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فراز و نشیب های کنتس سوهانک


فراز و نشیب های کنتس سوهانک
«من سرودی تازه می خواهم
جنبشی، شوری، نشانی، نغمه ای، فریادهای تازه ای می جویم
من به هر آیین و ملک، کو، کسی را از تلاشش بازدارد یاغی ام دیگر
من تو را در سینه امید دیرین سال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم
افتخاری آسامان گیر و بلندآوازه می خواهم
زندگی یعنی تکاپو،
زندگی یعنی هیاهو؛
زندگی یعنی شب نو، روز نو، اندیشه نو
زندگی یعنی غم نو، حسرت نو، پیشه نو
زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد
زندگی بایست، در پیچ و خم راهش، ز الوان حوادث رنگ بپذیرد ...
خسرو معتضد یکی ازدغدغه مندان نسبت به مسائل تاریخی در ایران است. در مقدمه ای بر کتاب اخیرش نوشته است؛ گل های شقایق من در گلدان پژمرده اند. باران های پاییزی روی شیشه پنجره اتاقم با آهنگ یکنواخت رخت آوری می لغزند. در آئینه بخار گرفته حمام چهره ام را در پرده ای از مه و ابر می بینم. صداهایی در مغزم می پیچد و ضرباهنگ رگ هایم را با خواب گرفتگی دست ها و پاهایم حس می کنم و خوب می شنوم.
روی تاقچه قرآنی بود که تاریخ تولد مرا، محض محکم کاری علاوه بر آن چه در شناسنامه ام آورده شده بود، در آن با خط خوش نستعلیق نوشته بودند.عقربه ساعت دیواری با قاب چوبی قدیمی روی ۱۲ که با اعداد لاتین قدیم نقش شده بود توقف ابدی یافته بود. سال ها بود عقربه رو به جلو نمی رفت، زنگ شماطه به صدا درنمی آمد و زمان دست کم در این اتاق مخصوص من متوقف شده بود.
من عقربه را درست روی ساعتی که او رفته بود متوقف کرده بودم. من دستی دستی ساعت را از کار انداخته بودم، همان طور که گل سرخ خشکیده ای که آن روز با خود آورده بود در گلدان درحال خشکیدن بود و گل اقاقیایی که سال ها پیش روی کتابی گذاشته بودم در همان جا مانده و خشکیده و پلاسیده شده بود.
گل های شقایق، گل سرخ، ارکیده، گلایل همه و همه عطر خود را و رنگ و حال و جلای خود را از دست داده اند اما هرکدام از این ها را یک روز و در یک زمان خاص او برایم آورده بود. من همه امیدها و آرزوهای خود را به خاک سپرده ام. دنیا برای من به نقطه صفر رسیده است. من احساس می کنم که دیگر دلیلی برای زنده ماندن ندارم.
عقربه زمان چگونه به عقب بازگردانده می شود. آیا می توان زمان را متوقف کرد و به گذشته بازپس برد. چرا نمی توانم به زمانی که در نور دیده شد بازگردم. آن روز اول را به خاطر می آورم که هنگام ورودم به راهرو طبقه اول آن خانه فقط دو ساق و پاشنه پای سپیدگون خوش تراش مانند دو ساغر مینا را دیدم که دوان دوان چابکانه از پلکان بالا می دویدند.
وقتی سر به بالا بردم و چشم دوختم، آبشار گیسوان سیاه شفاف پرچین و شکنی را دیدم که بالای شانه ای مرمرین افشانده شده بود و به دلیل شتاب صاحب آن دو ساق مرمرین موج و حرکتی افسونگرانه داشت.چند سال پیش بود، به یاد ندارم.
ده سال، بیست سال، سی سال، چهل سال، حافظه ام یاری نمی دهد.اما چهره اش آنچنان در ذهنم ماندگار شده بود که تا او را در کیش دیدم، همین اخیرا بازشناختمش.کتاب مشتمل بر ۵ فصل است؛ نگاه به نگاه، از گمنامی تا شوکت و توانگری، شرط بندی، نگار به مکتب نرفته و اشراف زاده و نخبگان آریتوگراسی.
خسرو معتضد
ناشر؛ قطره
چاپ اول؛ ۱۳۸۵
۱۱۰۰ نسخه
۴۷۲ صفحه
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید