جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


لبه تاریکی


لبه تاریکی
● درباره كتاب تاریخ جمهوری وایمار
در سپتامبر ۱۹۱۸ ژنرال لو دندروف فرمانده ارتش آلمان كه دریافته بود آلمان بازنده جنگ است دست به كار فراهم كردن مقدمات آتش بس میان آلمان و متفقین شد. اما از آنجا كه سران متفقین حاضر به مذاكره با قیصر و سران ارتش نبودند، تمهید مقدمات آتش بس به معنای ایجاد دولت مشروطه بود. به این ترتیب صدراعظم هرتلینگ از مقام خود استعفا كرد و پرنس ماكس فون بادن سیاستمدار لیبرال و مورد اعتماد رایشتاگ به جای او نشست.
پارلمان با تغییر موادی از قانون اساسی، اعضای دولت را در مقابل خود مسئول كرد، حق اعلام جنگ و صلح را از امپراتور سلب كرد و برعهده مجلس گذاشت و افزون بر آن حق عزل و نصب فرماندهان نظامی را هم كه تا آن زمان در حوزه اختیارات قیصر بود به وزیر جنگ كه در برابر مجلس مسئول بود واگذار كرد.آنچه یك شبه، بنا به نیاز خارجی و از بالا صورت گرفته بود «عملا» چیزی جز آنچه نیروهای لیبرال ۷۰ سال دست كم از سال ۱۸۴۸ برای آن تلاش می كردند نبود، اما از آنجا كه به شیوه متفاوت از یك انقلاب بورژوایی متحقق شده بود در میان مردم آلمان چندان انعكاسی نیافت. در واقع هسته نخبگان لیبرال آنقدر ضعیف بود كه نمی توانست رهبری یك انقلاب دموكراتیك را برعهده بگیرد. كتاب تاریخ جمهوری وایمار نوشته آرتور روزنبرگ و ترجمه فاروق خارابی . نقطه تمركز را رهبری سیاسی در عصر جمهوری وایمار قرار می دهد.كتاب روزنبرگ كه دوره ای تاریخی از نوامبر ۱۹۱۹تا پایان دهه ۲۰آلمان را در بر می گیرد ،چالش نیروهای سیاسی چپ و انقلابی با قدرت های محافظه كار را به تصویر می كشد.
انقلاب ۹ نوامبر كه نظام سلطنت مشروطه را به جمهوری تغییر داد نشان داد بازیگران جمهوری وایمار هم نه بورژوازی لیبرال كه كارگران انقلابی و تا حد محدودی سربازان شورشی و نیروهای محافظه كار به رهبری ارتش كه پیوند تنگاتنگی با زمینداران و صاحبان صنایع بزرگ داشت هستند. جریان از این قرار بود كه فرماندهان ارتش به رغم سیاست دولت مبنی بر مذاكره برای آتش بس به منظور حفظ نجابت و شرافت خود و افتخار آلمان در ۳۰ اكتبر تصمیم گرفتند در كانال مانش دست به تعرضی نظامی بزنند.
ملوانان گشتی های جنگی كه به آنان دستور حركت داده شده بود سرپیچی كردند. فرماندهی ارتش ۶۰۰ نفر از ملوانان را بازداشت و به دادگاه صحرایی تسلیم كرد اما ملوانان سایر كشتی ها كه از اعدام هم قطاران شان بیمناك بودند ۴ نوامبر سر به شورش برداشتند، شورای سربازان تشكیل دادند و كنترل شهر كیل را به دست گرفتند. كارگران شهر هم دست به اعتصاب زدند و شورای كارگران تشكیل دادند. در عرض سه روز تمامی نیروی دریایی آلمان به شورشیان پیوست و بعد از مدتی نیروی زمینی هم به شورش پیوست.
در ۷ نوامبر حزب سوسیال دموكرات باواریا كارگران مونیخ را به تشكیل گردهمایی برای ابراز مخالفت با كارشكنی سران ارتش فراخواند. كورت اسیز در این گردهمایی در میان ابراز احساسات شدید كارگران و دهقانان جمهوری اعلام كرد و فردای همان روز شورای كارگران، سربازان و دهقانان او را رئیس جمهور ایالت باواریا خواند.خبر سقوط نظام سلطنتی و اعلام جمهوری در باواریا، موجب اعتصاب كارگران كارخانجات برلین شد. در گردهمایی كارگران در مقابل رایشتاگ، شایرمان، یكی از رهبران حزب سوسیال دموكرات در برابر آنان به سخنرانی پرداخت و سخنان خود را با جمله «زنده باد جمهوری» به پایان برد. این پایان دوره امپراتوری و آغاز حكومت جمهوری در آلمان بود. صص ۱۵۱۴
شوراهای كارگری در تمام ایالات آلمان شكل گرفت. در حالی كه كارگران و نماینده سیاسی شان حزب سوسیال دموكرات اعم از اكثریت و مستقل فعالانه در تشكیل دولت شركت كردند و صاحبان صنایع، زمینداران و ارتش به مثابه نماد ضد انقلاب در محاق رفتند. طبقه متوسط و لیبرال ها تردید و نگرانی شدید داشتند. آنها خواهان تشكیل جمهوری دموكراتیك در كشور بودند، لیكن به سبب حاكمیت مطلق سوسیال دموكراسی كه احتمال داشت به ترور طبقاتی كارگران یا سركوب بورژوازی و انجام عملیات آزمایشی عجیب و غریب در عرصه اقتصادی منتهی شود، دستخوش نگرانی هایی بودند.
بورژوازی لیبرال آلمان فاقد نیرویی بود كه با استعانت آن بتواند با این تحول مقابله قهرآمیز كند. ص ۲۳ در واقع لیبرال ها در سیاست آلمان همیشه نقش درجه دوم داشتند. پس از انقلاب هم برای شهروند لیبرال راهی باقی نماند جز اینكه صبر كند و منتظر اقدامات سوسیال دموكرات ها باشد.با فروپاشی احزاب بورژوایی راست و عقب نشینی احزاب بورژوایی میانه، سوسیال دموكرات ها میاندار صحنه شدند. حال آنها می بایست با تكیه بر سربازان و كارگران سرخ، امر نوسازی آلمان را به انجام رسانند. اما سوسیال دموكراسی آلمان فاقد آمادگی لازم برای اجرای چنین وظیفه ای بود.سابقه سوسیال دموكراسی نشان می داد كه برای رهبری سیاسی آلمان نیروی مناسبی نیست. بخش اعظم كتاب روز نبرگ بر همین مسئله متمركز است.
روزنبرگ به عنوان یك ناظر چپ مشكل اصلی سوسیال دموكراسی آلمان را در فقدان اراده انقلابی می داند اما مطالعه كتاب او كه یكسر نیروهای لیبرال و محافظه كار را نادیده گرفته است نشان می دهد مشكل سوسیال دموكراسی نه انقلابی نبودن كه فقدان توانایی برای رهبری بود. سوسیال دموكراسی پیش از انقلاب هم در سیاست آلمان سهم داشت اگرچه این سهم به معنای تاثیرگذاری آن نبود. آنها تنها نمایندگانی در رایشتاگ داشتند كه با توجه به عدم مسئولیت دولت در برابر مجلس، سهم آنها را در حد تشریفات پائین می آورد.
سوسیال دموكرات ها به درستی استراتژی خود را بهبود شرایط زندگی كارگران در چارچوب نظام صنعتی و بورژوایی آلمان قرار داده بودند. اما به لحاظ تاكتیكی الزامات استراتژی خود را برآورده نمی كردند. تاكید آنان بر روی مبارزه پارلمانی بود تاكیدی موكد. این تمركز بیش از حد موجب غفلت آنان از تعامل با نیروهایی می شد كه خارج از میدان دموكراسی آلمان قرار داشتند. شاید اگر شرایط سیاسی آلمان آن زمان را در نظر بگیریم سوسیال دموكرات ها چندان مقصر نباشند. آنان معتقد به این ایدئولوژی كمونیستی بودند و در چارچوب این ایدئولوژی نمی توانستند با نیروهای «ضد انقلابی» مذاكره كنند.
از سوی دیگر محافظه كاری آلمان هم چندان بالغ نشده بود تا تن به اصلاحات لازم دهد.سوسیال دموكرات ها برنامه های مترقیانه ای در زمینه اصلاحات اجتماعی داشتند اما اكثر این سیاست ها در وضعیت استثنایی اقتصاد آلمان بی معنی و ناكام بود. نگاه آنان به موزه رفاه اجتماعی محدود بود و نمی خواستند قبول كنند پذیرش مسئولیت در حوزه های دیگر لازمه به دست گرفتن قدرت و رهبری است.سردرگمی سوسیال دموكرات ها در تدوین سیاست های مناسب اقتصادی و نظامی باعث تقویت ضدانقلاب آلمان شد. ارتش به سرعت خود را بازسازی كرد و بازوی محافظه كاران در سركوب ناآرامی های كارگری شد.
از آنجا كه طبق معاهده صلح ارتش آلمان بیش از صد هزار نفر نمی توانست باشد گروهی از افسران ارتش سابق با برخورداری از امكانات و اعتبار دولت جمهوری به گردآوری داوطلبان دست زدند. در واحد نظامی داوطلبی یگان های آزاد كه افسران تشكیل دادند اطاعت بی قید و شرط از فرماندهان حكمفرما بود. داوطلبان عبارت بودند از بیكاران یا به طور كلی جوانان مبارزه جو و ماجراجو. افسران یگان های آزاد و سرشار از نفرت شدید انقلابی بودند كه به گمان آنها باعث نابودی ارتش و امپراتوری سابق شده بود. ص ۹۹ این گروه ها با اشتیاق، در سركوب قیام ژانویه ۱۹۱۹ قیام اسپارتاكیست ها و قیام مارس در شهر برلین شركت كردند و بعدها هم نقش مهمی در ترور لیبرال ها و سوسیالیست ها داشتند.
زمینداران و صاحبان صنایع هم كه از خطر اصلاحات ارضی و سوسیالیزه كردن صنایع جان به در برده بودند از ارتش حمایت كردند. این قدرت یابی بی شك تا حد زیادی ناشی از سردرگمی سوسیال دموكرات ها می شد. این بی تدبیری خود را در بحران تورم سرسام آور ۱۹۲۳ نشان داد. سرمایه داری آلمان در قبال این بحران نه تنها هیچ مسئولیتی قبول نكرد كه بیشترین بهره برداری را هم از آن كرد. «دوران وحشتناكی در آلمان فرا رسید كه برای خریداری یك قرص نام باید اسكناس هایی خرج می شد كه روی آنها ارقام میلیاردی یا میلیونی چاپ شده بود. پول آلمان به معنای واقعی كلمه فاقد ارزش شده بود. این دوره برای كسانی كه از تورم سود می بردند، یعنی سفته بازان، صاحبان صنایع بزرگ و بزرگ مالكان، به منزله عصر طلایی بود. از آنجا كه كارفرمایان قادر بودند با هزینه های بسیار ناچیز كالا تولید كنند، بهای فرآورده های آلمان در بازار جهانی پایین تر از قیمت عرضه شده سایر رقبای اقتصادی بود. از این رو در سال ۱۹۲۳ به میزان نسبتا زیادی كالا تولید و با قیمت هایی نازل به خارج صادر شد. قربانیان تورم قشرهای متوسط آلمان، حقوق بگیران و دستمزد بگیران بودند.» ص ۱۹۶
در این زمان دست چپ كاملا بسته بود دولت در آن زمان در دست سرمایه داری بزرگ آلمان بود.اما ضلع سوم اتحاد ضد انقلاب كه سوسیال دموكراسی از اصلاح آن غفلت كرده بود بوروكراسی آلمانی به خصوص دادگستری بود.
در نیمه دوم دهه ۲۰ كه بحران سیاسی در آلمان به نقطه حادی رسید و ترورهای سیاسی توسط شبه نظامیان اوج گرفت، احكام سبك و تا حدی مسخره قضات آلمان نشان قدرت روزافزون مثلث ضدانقلاب و افول نیروهای دموكرات در سیاست آلمان بود. این تغییر موازنه، سوسیال دموكراسی را به نیروی دست پائینی در سیاست تبدیل كرد.جایگاهی كه مسئله ماندن در حاكمیت را برای چپ تبدیل به بحران و علتی برای انشقاق های پی درپی كرد. سوسیال دموكراسی حتی پیش از انقلاب ۹ نوامبر هم دارای جناح بندی بود اما نه در زمانی كه سوسیال دموكرات ها در موضع قدرت بودند توانستند با ایجاد مواضع واحد رهبری سیاسی را در دست گیرند و نه در زمانی كه دیگر جایی مهم در حاكمیت داشتند توانستند در نقش اپوزیسیون قدرتمند ظاهر شوند و از موج نارضایتی استفاده كنند. موقعیت آنان در حاكمیت به نحوی بود كه توامان موجب ریزش هوادارانشان و تقویت محافظه كاران می شد، چه سوسیال دموكرات ها پست هایی را در دست داشتند كه در حالی كه نفوذ مهمی در تصمیم گیری نداشتند در سیبل اعتراضات مردم قرار می گرفتند.
نتیجه این وضعیت آن بود كه در پایان دهه ۲۰، سوسیال دموكرات ها مدافعان وضع موجود و ناسیونال سوسیالیست ها ناقدان وضع موجود بودند. مشكلات سوسیالیست ها در ایالت پروس نمونه ای از این مسئله بود: «یك حزب سوسیالیست هنگامی كه ناچار است بخشی از مسئولیت نظام اجتماعی سرمایه داری را در دوره بحرانی عهده دار شود، در بن بست خطرناكی گرفتار می آید. تا زمانی كه در آلمان اوضاع عادی بود.
رای دهندگان به طرح حزب سوسیال دموكرات رای می دادند. ولی آیا در صورت بروز بحرانی جدید حزب قادر بود با چرخشی سریع مبارزه علیه نظام سرمایه داری را دوباره آغاز كند در چنین شرایطی تسلط حزب سوسیال دموكرات بر دستگاه اداری و پلیس پروس فقط می توانست از لحاظ روانشناختی تاثیری منفی روی توده ها داشته باشد... در نظر یك شهروند معمولی فاقد اطلاعات در زمینه حقوق اداری آنچه مهم جلوه می نماید قوه اجرایی است. ادارات دارایی كه از دهقانان مالیات اخذ می كردند، ارگان های حكومت مركزی بودند نه دولت پروس. لیكن هنگامی كه دهقانان یا بیكاران دست به تظاهرات می زدند پلیس پروس كه تحت فرمان مقامات اداری پروس بود به مقابله با آنها برمی خاست. ص ۲۶۳ در نتیجه سردرگمی سوسیال دموكرات ها در ماندن در حاكمیت این تصور پدید آمد كه از ۹ نوامبر ۱۹۱۸ به طور لاینقطع «ماركسیسم» در آلمان حاكم بود و كاری به جز سركوب مردم بی چاره نمی كند و فقط پوششی است برای سرمایه داری چپاولگر.» ص ۲۶۶
كتاب روزنبرگ مشخصا به سیاست ها و تاریخ حزب سوسیال دموكرات می پردازد. اشاره روزنبرگ به نیروهای بورژوا لیبرال و حتی محافظه كار تا به آنجا است كه شرایط عمل سوسیال دموكرات ها فهمیده شود. به همین خاطر فصل های پایانی كتاب بیشتر از آنكه شرح ظهور نازیسم باشد وصف افول سوسیال دموكراسی است.اما سئوالی كه می ماند آن است كه چرا بورژوازی و نیروهای محافظه كار جمهوری را تحمل نكردند، آیا اشرافیت و سرمایه داران آلمانی نمی توانستند از رده دموكراسی به آنچه می خواهند برسند روزنبرگ معتقد است بحران های جمهوری وایمار اجازه نداد كه طبقه متوسط و روشنفكران آلمانی به جمهوری خو كنند.
تقویت تفكرات جمهوریخواهی در دوران تثبیت اقتصادی ۱۹۲۸۱۹۲۴ به نحو سلبی نشان می دهد كه فقر اقتصادی عنصر پایدار عصر وایمار در گرایش به توتالیتریانیسم موثر است: «طی سال های ۱۹۲۸۱۹۲۴ طبقات متوسط آلمان و همچنین كارمندان بخش خصوصی و دولتی كه در احزاب بورژوایی عضویت داشتند، عموما جمهوری را پذیرفتند. آنها با جمهوری تا زمانی كه تحت چنین حكومتی در آلمان آرامش و صلح حكمفرما و تا حدی كسب معیشت امكان پذیر بود مخالفتی نداشتند. لیكن با این همه قشرهای متوسط آلمان مانند سرمایه داران به هواداران راسخ دموكراسی و جمهوری تبدیل نشده بودند و در صورت بروز هر بحران جدی حاضر بودند از جمهوری دموكراتیك روی برگردانند.
اكثریت عظیم تحصیلكرده های دانشگاهی آلمان حتی حاضر نبودند همان صلح ظاهری را بپذیرند كه طی سال های ۱۹۲۸۱۹۲۴ میان سرمایه داران، مالكان ارضی و طبقات متوسط و جمهوری برقرار شده بود. یك تحصیلكرده دانشگاهی همچنان ملی گرا و ضدیهود، دشمن جمهوری و مخالف مشاركت در دولت دموكراتیك و هر نوع سیاست مصالحه با خارج باقی ماند.» صص ۵۲۵۴اما ترس طبقات فرادست آلمان از جمهوری به ارزیابی آنان از عرصه سیاسی برمی گشت. به رغم آنكه آنان نیروهای انقلابی را عملا بی اثر كرده بودند اما خواستار سیاست بدون مزاحمت تمام نیروهای سوسیال دموكرات و جمهوریخواه بودند.
امر نوسازی در آلمان ناگزیر بود و نیروهای مدرن اعم از لیبرال سوسیالیست خواهان این اصلاحات ناگزیر بودند. اصلاحاتی كه منافع دیرپای طبقات قدیمی آلمان را به خطر می انداخت. مسئله این بود كه محافظه كاری قدیم توانایی برخورد قهر آمیز با جمهوریخواهان را نداشت. به مرور نسلی از محافظه كاران انقلابی در حاشیه محافظه كاران سنتی پدید آمدند كه خواستار برخورد قاطعانه با لیبرال ها و كمونیست ها بودند. در دهه ۳۰ راست رادیكال بزرگترین و آخرین امید محافظه كاران برای جلوگیری از خطر لیبرالیسم بود. به قول یك نماینده محافظه كار انگلیسی: پیراهن سیاه ها چیزی را در اختیار داشتند كه محافظه كاران بدان نیازمند بودند. سیاست بعدی هیتلر مطلوب محافظه كاران بود: جنگ طلبی در خارج از كشور به مثابه عامل توازن در برابر نیاز به اصلاحات در داخل.
اما آیا محافظه كاری و بوژوازی آلمانی راهی جز درآویختن به دامن فاشیسم نداشت تجربه اشترزمان چنین سرنوشت محتومی را نفی می كند. اشترزمان رهبری از جناح میانه صاحبان صنایع بود كه توانست با ابتكار عمل مسئله خارجی آلمان را حل كند و به تبع آن دوران ثبات اقتصادی را فراهم سازد. او می توانست رهبر گذار به یك جمهوری بورژوایی معتقد به قانون اساسی باشد. شاید اگر مرگ ناگهانی اش نبود چنین امری مسیر می شد. اما در همان زمان كه اشترزمان در اوج موفقیت قرار داشت محافظه كاری آلمان از این در هراس بود كه فرد «غرب گرایی» چون او مردم آلمان را با جمهوری وایمار سازگار كند و او را به جرم اینكه از اقتدارگرایی در داخل و نظامی گری در خارج حمایت نمی كرد خیانتكار می خواندند. محافظه كاری آلمان مزد ترس خود از اصلاحات را با سركوب شدید از سوی محافظه كاری انقلابی كه در آستین پرورانده بود گرفت.
برینگتن مور در كتاب «ریشه های اجتماعی دیكتاتوری و دموكراسی» سه راه نوسازی در جهان مدرن را باز می شمارد: اول انقلاب بورژوایی و نوسازی دموكراتیك، دوم انقلاب دهقانی و نوسازی كمونیستی و سوم انقلاب از بالا و راه نوسازی فاشیستی.چارچوب های نظری علوم اجتماعی منجمله آنچه مور در كتابش مطرح می كند گستره وسیعی را ایجاد می كنند و در آن می توان طیفی از تجربیات تاریخی گذشته را كنار هم گذاشت و تصویری واقعی تر از اكنون به دست آورد. از بركت همین چارچوب نظری است كه می توان در ایران پس از هشت سال اصلاح طلبی كتابی درباره دوره جمهوری وایمار را در دست گرفت و خواند و تجربه زیسته و خوانده را با هم مقایسه كرد. گویی بازیگران عصر ما پیش از این هم با نام مستعار همین نقش ها را بازی كرده اند.اشتباه است اگر فكر كنیم تاریخ عینا تكرار می شود.
اگر چنین بود دیگر نیازی به نظریه اجتماعی نبود. در ایران امروز نه خبری از طبقه كارگر پرجمعیت انقلابی است و نه از طبقه زمیندار قدرتمند محافظه كار. شرایط اجتماعی و سیاسی دو كشور چندان متفاوت است كه در نظر اول چنین مقایسه ای عجیب به نظر می آید اما جادوی مفاهیم علوم اجتماعی اینجا است كه آشكار می شود. مفهوم «نوسازی از بالا» تجربه تاریخی طیفی از كشورها را در ذیل خود قرار می دهد و امكان تبیین آنها را فراهم می آورد. این چارچوب نظری البته هیچ حقیقت قطعی ای را افشا نمی كند. بلكه تنها بصیرت زا است. بصیرتی مبهم از آنچه مدرنیزاسیون خوانده می شود و از قواعد و سمت و سوی اش.
متین غفاریان
آرتور روزنبرگ
ترجمه: فاروق خارابی
ناشر: طرح نو ۱۳۸۵
۳۴۴ صفحه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید