جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

شکوه نام معلم


شکوه نام معلم
● به مناسبت تجلیل از خدمات علمی و فرهنگی دكتر غلامحسین شكوهی
«۵۷ سال معلم بودم، هیچگاه آرزو نكردم كه ای كاش شغل دیگری داشته باشم. جهان درست نخواهد شد جز با تعلیم و تربیت.» دكتر غلامحسین شكوهی اشاره ای به كتاب روی میز می كند و ادامه می دهد: «كتابی می خوانم درباره فلسفه تربیتی كانت. او هم همین را می گوید: تحقق انسانیت در گرو تعلیم و تربیت است. اما این كار آسانی نیست. كلید این كار تربیت معلم است. تا تربیت معلم درست نشود آموزش و پرورش درست نمی شود و تا آموزش و پرورش درست نشود، كشور درست نمی شود. ما امكانات این كار را داریم. معلمان فراوان و زحمت كشی داریم. شاگردان دنیا، هیچ جا به اندازه بچه های ما درس نمی خوانند، ولی چه فایده روش غلط است. در بیرجند شاگردی داشتم كه الان یكی از اطبای خوب است....» پشت بند هر جمله اش خاطره ای است. خاطراتی كه زنجیروار دنبال هم می آیند و قهرمان همه این خاطرات معلمان و دانش آموزان شهری و روستایی و مكان وقوع آنها مدرسه است. به اتفاق چند نفر از همكاران به دیدارش می رویم. خانه ای قدیمی در یكی از كوچه های باریك خیابان شریعتی. با تنی رنجور در حالی كه دو دستش را روی میله افقی واكر ستون كرده است به زحمت جلوی پای مهمانان می ایستد. فضای خانه ساده و صمیمی است و چند قفسه كتاب كه معلوم است برای تزئین چیده نشده اند. شكوهی كه به راستی شكوه نام معلمی در ایران است، اولین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب در كابینه موقت مهندس بازرگان بود. روی صندلی وزارت كه نشست، فهمید كه اشتباهی آمده است و خیلی زود به مدرسه و دانشگاه بازگشت. شكوهی یك معلم كلاسیك است. متعلق به دوره ای كه معلمی شغلی باشكوه بود. از آن معلمانی كه نسلشان در حال انقراض است. مهمان ها نگران سلامتی میزبان هستند. به هم تذكر می دهیم كه استاد را خسته نكنیم. اما صحبت ها كه گل می اندازد هم او و هم ما بیماری دكتر شكوهی را از یاد می بریم. تنها لرزش دست ها و صدا و برخی كلمات كه نامفهوم ادا می شوند به یادمان می آورد كه بعد از سكته مغزی سال ،۸۰ افتخار جامعه معلمی ایران چه روزهای سختی را گذرانده است. می گوید: «حالم خیلی بهتر شده. آن اوایل نمی توانستم تلفن ها را جواب بدهم.» «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» در آخرین روز ماه اردیبهشت به پاس خدمات علمی و فرهنگی دكتر غلامحسین شكوهی مراسم بزرگداشتی با حضور این معلم گران قدر برگزار می كند. در طول گفت وگو دلم نمی آید كه با ارائه تصاویری از معلم و شاگرد و مدرسه امروز دنیای زیبای استاد را به هم بریزم. چه در سال های دهه شصت كه دكتر شكوهی شب ها خواب های آشفته می دید و چه امروز كه مشغول نبرد با بیماری ای جانكاه است. تنها با عشق به این دنیای قشنگ و كلاسیك، با ناملایمات زمانه مبارزه كرده و مانده است. در پایان این دیدار همگی برای سلامت فخر و شكوه معلمی در ایران دعا می كنیم.
•••
•آقای دكتر شكوهی، می خواهیم بیشتر شما را بشناسیم. شنیده ام كه شاگرد دكتر پیاژه معروف بوده اید؟
من در سال ۱۳۰۵ شمسی متولد شدم در روستای خوسف. از بیرجند كه ۳۵ كیلومتر به طرف كویر لوت بروی به روستای خوسف می رسی. تا دو ماه دیگر ۸۰ ساله می شوم. در همان روستا مدرسه رفتم. دوره دانشسرای مقدماتی را در بیرجند گذراندم و معلم شدم. تحصیلات دانشسرای مقدماتی معادل كلاس ۱۱ بود. آن موقع قانونی بود كه آموزگارانی كه دیپلم دانشسرای مقدماتی دارند اگر در امتحانات نهایی كلاس ۱۲ شركت كنند و دیپلم كامل متوسطه بگیرند می توانند بدون كنكور وارد دانشگاه شوند. من هم بعد از هفت سال آموزگاری در روستاهای بیرجند به مشهد رفتم، امتحان دادم و دیپلم گرفتم. بعد هم برای ادامه تحصیل وارد دانشسرای عالی تهران شدم.
•در چه رشته ای؟
دوره لیسانس رشته آموزش و پرورش ابتدایی. فارغ التحصیلان این رشته كارشان این بود كه آموزگاران را برای تدریس در دبستان ها آماده كنند. به بیرجند كه برگشتم چون دبیر كم داشتند، مرا فرستادند دبیرستان.
•در چه سالی فارغ التحصیل شدید؟
سال ۱۳۳۵ از دانشسرای عالی فارغ التحصیل شدم. یك سال در بیرجند دبیر بودم. سال بعد من را به عنوان شاگرد اول دانشسرای عالی با بورس دولتی فرستادند اروپا، شهر ژنو در كشور سوییس. آنجا بود كه پیاژه را دیدم. او استاد ما بود. پیاژه كه دیگر جهانی بود و هست.
•ارتباط ویژه ای هم با پیاژه داشتید؟
نه، گمان نمی كنم كه پیاژه مرا می شناخت. پیاژه نمی رسید به اینكه تك تك اشخاص را بشناسد.
•در كلاس های درس او كه شركت می كردید؟
بله، با او درس داشتم. یادم می آید كه دفترچه های ثبت نام را می ریختند آنجا كه پیاژه امضا كند. او ضمن درس دادن دفترها را باز و امضا می كرد. من هیچ وقت چنین كاری را جای دیگر ندیدم.
•چه سالی فارغ التحصیل شدید؟
در ژنو، سال ۱۳۴۱ دكترا گرفتم.
•در چه رشته ای؟
رشته تعلیم و تربیت. وقتی برگشتم تهران، رفتم اداره فرهنگ، بخش شهرستان ها. گفتند باید برگردی بیرجند، ردیف حقوقی نداریم. گفتم: من بیرجند بودم، دبیر خوبی هم بودم. این همه برای من خرج كردید كه برگردم بیرجند در دبیرستان درس بدهم. نپذیرفتند. رفتم پیش دكتر صدیق اعلم. آن موقع سناتور بود. پرسید كجا تحصیل كردی، گفتم ژنو. تعجب كرد. مثل اینكه خودش هم لیسانسش را از آنجا گرفته بود. بعد پرسید، چه خوانده ای، گفتم [دكتر شكوهی پاسخ را به زبان فرانسه می گوید.] دكتر صدیق كمی سرد شد و گفت: چقدر كوچك گرفتی. منظورش این بود كه رشته تعلیم و تربیت كوچك است. یاد ژنو افتادم. یكی از دانشجویان كه از كشور یونان آمده بود، چهار عمل اصلی [جمع و تفریق و ضرب و تقسیم] را به عنوان تز دكترا مطالعه كرده بود. در جلسه ای كه دفاع می كرد من هم بودم. دكتر دپارتمان گفت: تو خیلی زحمت كشیده ای، ولی خیلی بزرگ گرفته ای، چه كسی می تواند، چهار عمل اصلی را در چهار سال ابتدایی یكجا مطالعه كند. او می گفت چهار عمل اصلی در ابتدایی زیاد است و ایشان می گفت اینكه تو گرفته ای [دكترای تعلیم و تربیت] كوچك است. این فرق ما و آنهاست.
•جریان ردیف حقوقی چه شد؟
دكتر صدیق سفارش كرد به دكتر طوسی كه مشغول تهیه مقدمات تشكیل دفتر مطالعات آموزش و پرورش بود. من تهران ماندگار شدم. دفتر مطالعات در میدان بهارستان بود. این دفتر چهار اداره داشت. اداره های برنامه ها، آمار، تشكیلات و تحقیق و ارزشیابی. من رئیس اداره تحقیق و ارزشیابی شدم. آقایان بهشتی و باهنر در اداره برنامه ها بودند. در دانشسرای عالی تهران هم درس گرفتم. ریاضی تدریس می كردم.
•سال ۵۷ چه كسی شما را به مهدی بازرگان معرفی كرد؟
یك روز دكتر هادی شریفی آمد و گفت: دنبال یك وزیر آموزش و پرورش می گردند، شما چه كسی را معرفی می كنی. من فوراً گفتم: دكتر سحابی، گفت: سحابی پست دیگری دارد. وزیر مشاور است. شخص دیگری را نام بردم، از نظر اعتقادی اشكال داشت.
•اسم او را به خاطر دارید؟
بلی، خاطرم هست، ولی نمی خواهم بگویم. آن روز آقای دكتر شریفی رفت. من هم قضیه را تقریباً فراموش كرده بودم كه چند روز بعد دوباره آمد و گفت: خود تو وزیر می شوی گفتم: نه من وزیر دولت موقت نمی شوم [دكتر چند بار كلمه موقت را تكرار می كند و می خندد.] دكتر شریفی هم رفت و قرار شد برود مهندس بازرگان را ببیند.
•شما از قبل با آقای بازرگان آشنایی داشتید؟
نه! آشنایی حضوری نداشتم ولی ایشان را می شناختم. اولین بار در دبستان خوسف بود كه اسم ایشان را شنیدم. معلمی داشتیم كه یك روز گفت: یكی از تحصیلكردگان فرانسه برگشته به ایران و دارد تفسیری می نویسد و نام او مهندس بازرگان است.
•لابد منظور معلم شما تفسیر دینی بود.
بلی، منظورش كتاب های دینی آقای بازرگان بود. چند روز بعد رفتیم خدمت آقای مهندس بازرگان. گفت: برنامه شما برای آموزش و پرورش چیست؟ گفتم: تا یك ماه پیش نه من امیدوار بودم كه كسی مرا دعوت به وزارت كند و نه كسی مرا واقعاً وزیر می كرد. این است كه فعلاً برنامه ای ندارم ولی از وزیرانی كه تا حالا بوده اند، از هیچ كدام كمتر نیستم. آقای دكتر سحابی، خدا رحمت كند، حرف مرا تائید كرد و گفت: خوب جوابی به آقای نخست وزیر دادی، به این ترتیب من شدم وزیر آموزش و پرورش دولت موقت. خوب تجربه ای بود ولی پوست آدم كنده می شد.
•اختیار اداره وزارتخانه با شما بود؟
اشخاصی تعیین شده بودند كه به وزیر كمك كنند. یكی از آنها آقای كاظم موسوی بود. آقای اسدی لاری هم بود. آقای باهنر معاون آموزش و پرورش بودند ولی كمتر می آمدند. آقای رجایی هم بود. در حقیقت وزارتخانه را آنها می گرداندند. آنها معتمدین بودند. من لباس و كراوات داشتم. فضای آن موقع خیلی تند بود. همه ادعا می كردند كه شاه را بیرون كرده اند. عده ای از دانش آموزان از ساری آمده بودند. در اعتراض به سختی سئوال امتحانی، در امتحان تك ماده نمره نیاورده بودند. شعار می دادند:«طراح این سئوالات اعدام باید گردد.» یك عده از مهندسین و كارمندان اداره نوسازی كه آقای كتیرایی اداره شان را بسته بود در یكی از اتاق های وزارتخانه تحصن كرده بودند. یكی از آنها با مشت به در اتاق من می كوبید و می گفت: « شاه را بیرون كردیم، شما را هم بیرون می كنیم.»
•شما اجازه دادید، امور تربیتی تشكیل شود و امور آموزشی از امور پرورشی جدا گردد؟
نه خیر، من اجازه ندادم. كسی از من اجازه نگرفت. به حرف وزیر خیلی گوش نمی دادند. برای این جور كارها شورا می گذاشتند و تصمیم می گرفتند، این شیوه جا افتاده بود.
•اخراج فرهنگیان در دوره شما شروع شد؟
یك روز لیستی را آوردند در چندین صفحه كه این را امضا كن تا بازنشسته شوند، من هم تنها یك نكته را اضافه كردم، نوشتم دوره خدمت نظام را جزء سنوات خدمتی محاسبه نكنید، هركس كه سی سال تمام سابق خدمت دارد را بازنشسته كنید و تعدادی از افراد آن لیست كه ۲۸ سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش داشتند، ماندند.
•غیر از اینها، ظاهراً افراد دیگری هم بازنشسته، بازخرید و یا اخراج شدند.
نه، آنها را من اصلاً خبر ندارم. اصلاً مربوط به دولت نبود. دستگاه های دیگری دست اندركار بودند.
● اوایل انقلاب ۳۶ هزار نیروی جوان به عنوان مربی پرورشی وارد آموزش و پرورش شدند و كار تربیتی از آموزشی منفك شد.
گفتم وزیر و دولت اختیار چندانی نداشتند، بیشتر كارها دست كسان دیگری بود. من با این جدایی مخالف بوده و هستم. معلم و مربی از هم جدا نیستند. كسی كه بتواند مربی باشد، معلم هم می تواند باشد. تمام معلمان بایستی مربی تربیتی باشند. من تفكیك این دو را قبول ندارم.● آن سال های اول آموزگاری از حقوق معلمی راضی بودید؟
سال ۱۳۲۴ كه معلم شدم حقوق من ۹۶ تومان بود. ۹۶ یك تومانی. آن موقع حقوق معلمان بیشتر از كارمندان بود. كارمندان دیپلم ۶۴ تومان می گرفتند. مدتی بعد كه سازمان برنامه تشكیل شد كم كم آمدند سمت هایی را درست كردند كه معلمی در برابر آن ارزش نداشت. یكی از ضربه هایی كه شغل معلمی خورد از همین جا بود. ضربه بعدی موقعی بود كه معلم و مربی را از هم جدا كردند. كسی را كه مثلاً ۲۵سال سابقه داشت گذاشتند زیر دست یك نفر تازه وارد و جوان. با یك گزارش می توانست كار آن معلم باسابقه را بسازد. با این كارها شخصیت معلم پایین آمد.
● نظر شما در مورد گزینش و استخدام معلمان چیست، آیا خاطره ای در این خصوص دارید؟
برای شغل معلمی باید بهترین ها را گزینش كنیم. افراد علاقه مند و باهوش. معلمی شغل بزرگی است. اگر معلم درست انتخاب شده باشد و درست تربیت شود بسیاری از مشكلات جامعه حل می شود. من فكر می كنم اگر كسی در امتحانات تربیت معلم شركت كرد و قبول شد دیگر نباید او را كنار بگذارند. با ظن و گمان نمی شود در مورد آدم ها قضاوت كرد. بسیاری از كسانی كه در گزینش ها رد می شوند چیزی در پرونده شان نیست. من یك خاطره شخصی بگویم. دو پسر من داوطلب تربیت معلم شدند، هر دو را رد كردند. پسر دكتر شكوهی كه نباید وارد آموزش و پرورش شود!
● اشاره ای هم به تالیفات خود در زمینه آموزش و پرورش بفرمایید.
من چند كتاب نوشته ام كه برخی از آنها به چاپ پنجم رسیده اند. روش آموختن حساب و هندسه، مربیان بزرگ، تعلیم و تربیت و مراحل آن و روانشناسی دوره دبیرستان. كتاب تعلیم و تربیت اثر امانوئل كانت را هم ترجمه كرده ام. بیش از ۶۰ مقاله علمی هم در مجلات معتبر تخصصی از جمله فصل نامه تعلیم و تربیت وزارت آموزش و پرورش نوشته ام.
● شما برای اولین بار تست سنجش آمادگی كودكان برای ورود به مدرسه را تهیه كردید. لطفاً كمی در این مورد توضیح دهید.
این كاری پژوهشی و علمی بود كه در دنیا كم نظیر است. این كار آبروی ما است و باید به زبان های دیگر ترجمه می شد. من شنیدم بعداً این تست را تغییر دادند و با چند سئوال از آقای دكتر افروز مخلوط كردند و چیز دیگری ساختند. برای تهیه این تست ما ابتدا ۲۴ هزار كودك را توسط خود معلمان در سراسر ایران مورد سنجش قرار دادیم. در مرحله آزمایشی، این تست ۴۵ سئوال داشت كه ۱۷تای آن را پس از سنجش كنار گذاشتیم. ۲۸ سئوال ماند. آن را روی ۳۰ هزار كودك اجرا كردیم. براساس این تست معلمین به جای اول مهر، ۲۰ شهریور در مدارس حاضر می شدند و بچه هایی را كه برای اولین بار وارد مدرسه می شدند، مورد سنجش قرار می دادند. اگر كودكی نمره لازم را كسب نمی كرد نباید وارد مدرسه می شد ولی اگر یك كودك مثلاً پنج ساله در این تست نمره كافی می آورد وارد مدرسه می شد.
● بحث من ورود یكی از بحث های داغ بین كارشناسان آموزش و پرورش است. عده ای معتقدند كه سن ورود را باید از شش سال به پنج سال كاهش داد.
نیاز به پژوهش دارد. ابتدا طرح را به صورت آزمایشی و محدود اجرا كنند، اگر دیدند كه كودكان پنج ساله در مدرسه پیشرفت می كنند آن وقت به صورت سراسری عمل كنند. این كار مهمی است و باید حتماً آزمایش شود. جدا از بحث های پژوهشی و علمی به نظر من عجله كردن در اینكه بچه ها زودتر به مدرسه بروند و حتی زودتر دیپلم بگیرند، كار خوبی نیست. می پرسی آقازاده كجا است، می گوید مدرسه می رود، كلاس دوم، سوم و... است. چند سال بعد می پرسی آقازاده كجا است، با شرمندگی می گوید بیكار است، دیپلمه بیكار. اول برای دیپلمه ها فكری بكنید كه بعد از اینكه خوب تحصیل كردند و تحصیلشان تمام شد به اینها كار بدهید. ما متاسفانه بچه هایمان را نفله می كنیم من موقعی كه در ده خودمان خوسف معلم بودم، بچه هایی می دیدم نابغه...
● آقای دكتر ببخشید، این خوسف كه شما با این علاقه از آن سخن می گویید چگونه جایی است؟
خوسف كه گفتم روستایی است از توابع بیرجند در حاشیه كویر. این منطقه در گذشته آباد بوده است. به نظر من نام آن واژه ای است از دوره اشكانی، شاید هم خوب اسب بوده كه به تدریج به این صورت درآمده. در كتاب حدود العالم من المغرب الی المشرق به نام خوسف اشاره شده است. درحالی كه نامی از بیرجند نیست. من به همه جای ایران علاقه مندم. اما خوسف و بیرجند زادگاه من است و بخش بزرگی از خاطرات من متعلق به این ناحیه است.
● كلام شما را قطع كردم، از بچه های نابغه خوسف می گفتید.
در ۱۲ كیلومتری خوسف روستایی بود كه مدرسه نداشت. بچه ها صبح ۱۲ كیلومتر پای پیاده به مدرسه می آمدند و عصر برمی گشتند، یكی از این بچه ها كلاس پنجم یا ششم ابتدایی بود. این دانش آموز مرا بیچاره كرده بود! هر سئوالی كه می پرسیدم جواب می داد و هر مسئله ای كه می دادم حل می كرد. یك روز به نظر خودم مسئله مشكل طرح كردم. گفتم بروید ارتفاع نهال سنجد وسط مدرسه را حساب كنید. روز بعد جواب مسئله روی میز من بود، این دانش آموز كه اسمش حقداد بود، یك چوب دومتری را گذاشته بود و سایه آن را اندازه گرفته بود، بعد سایه درخت را هم اندازه گرفته بود، بعد تناسب بسته بود، دو متر این قدر سایه دارد. این مقدار سایه چه ارتفاعی دارد و جواب درست داده بود.
● عاقبت این نابغه چه شد؟
از دبستان به راهنمایی رفت، اما وضع خانوادگی اش اجازه نداد كه بیش از راهنمایی درس بخواند. بیرجندی های مقیم تهران یك انجمن دارند كه ماهی یك بار دور هم جمع می شوند، سال ها بعد در این انجمن سه دانشجوی بیرجندی كه یكی در رشته طب، یكی الكترونیك و دیگری نمی دانم چه درس می خواندند. خودشان را معرفی كردند. معلوم شد اینها بچه های همان دانش آموز نابغه هستند كه برای آمدن به مدرسه روزی ۲۴ كیلومتر پیاده راه می رفت. همین بچه ها گفتند برادر بزرگ ما در یكی از دانشگاه های آمریكا استاد دانشگاه است.
● به نظر می رسد نگاه دانش آموزان قدیمی به معلم و مدرسه و سواد نگاه متفاوتی بوده است.
بله من خاطره ای كه مربوط به خودم است را می گویم. سال دوم دبیرستان بودم، دبیر جبر برای امتحان سه تا مسئله داده بود، من سریع همه را نوشتم، اما قسمتی از سئوال سوم را نمی توانستم حل كنم. دبیر جبر آمد بالای سر من، ورقه را نگاه كرد و پرسید تمام نشد، رفت و مقداری سر جلسه قدم زد، دوباره برگشت و دید كه هنوز من مانده ام. فهمید در كجا اشكال دارم. گفت: آخر دقت كن X مساوی است با... من فوری فهمیدم كه كجا حواس من پرت شده است. جواب صحیح را فهمیدم اما ننوشتم چند دقیقه بعد ورقه را دادم و رفتم. هفته بعد كه آمد و ورقه را داد، من كه شاگرد زرنگ كلاس بودم ۱۸ شدم، معلم جبر به شوخی گفت: من كه به این احمق شكوهی گفته بودم... من در دلم خندیدم و به خودم گفت: نمره ۱۸ كه خودم گرفته باشم، بهتر از نمره بیستی است كه با كمك معلم گرفته باشم.
● معلم واقعی را كجا می توان یافت؟
ببینید، معلمی شغل بزرگی است، گفتم اگر معلم درست گزینش شود و آموزش صحیح ببیند، بسیاری از مشكلات حل می شود. معلم واقعی بی نیاز است. ساختن شخصیت معلم و تربیت معلم یك طرف و حفظ شخصیت و حرمت او یك طرف ماجرا است. معلم باید شغل خودش را بالاتر از همه مشاغل بداند، ما باید بهترین ها را گزینش كنیم. بچه ها از اول ابتدایی تا سال آخر دبیرستان در اختیار ما هستند، می شود این را تشخیص داد كه كدام یك برای معلمی مناسب ترند. بعد از انتخاب افراد آنها را باید به نحو شایسته ای آماده كنیم برای شغل معلمی. اگر می بینیم كه امروز دانشجویان بااستعداد داوطلب شغل معلمی نیستند به این دلیل است كه معلمی چنگی به دل نمی زند. باید شأن معلم را رعایت كرد. معلم را باید خوب انتخاب كنیم و خوب به او برسیم و حرمت به او بگذاریم. متاسفانه ما به معلم كم حرمت می گذاریم.
● رفتار معلم تا چه اندازه در شكل گیری شخصیت دانش آموزان موثر است؟
از خودم مثال می زنم. وارد كلاس اول دبیرستان شده بودم، ساعت اولی كه درس زبان فرانسه داشتیم از خوشحالی روی پا بند نمی شدم. خیلی احساس غرور می كردم، معلم فرانسه وارد كلاس شد. در مشهد درس خوانده بود و می گفتند تمام لاوروس را حفظ است. روز اول درس داد و جلسه بعد یكی از دانش آموزان را صدا زد پای تخته. دانش آموزی بود قدبلند و سیه چرده كه سرش از تخته سیاه گذشته بود. معلم هم آن طرف ایستاده بود. جثه كوچكی داشت، گفت: الفبا را بگو. دانش آموز شروع كرد به گفتن حروف، به حرف «او» كه رسید، دهانش را غنچه كرد همه خندیدند. معلم شاید فكر كرد كه باید كاری بكند تا بتواند كلاس را بعد از این اداره كند. من از همه كوچكتر بودم و در ردیف جلو نشسته بودم. به من گفت: چرا خندیدی، گفتم: همه خندیدند، گوش مرا گرفت و از كلاس بیرون كرد. این اولین باری بود كه در مدرسه به من توهین می شد. برخورد معلم فرانسه باعث شد من كه همه درس هایم بسیار خوب بود، دیگر در تمام دوره دبیرستان فرانسه یاد نگرفتم. چند سال بعد كه وارد دانشسرای عالی شدم معلم فرانسه ما خانم نفیسی بود، من كه تا آن زمان معلم زن نداشتم خجالت كشیدم. پیش خود گفتم: الان خانم نفیسی هم می فهمد كه من بی سوادم و فرانسه بلد نیستم. چند جلسه گذشت، یك روز گفت: شما باید انشا هم بنویسید، تب كردم، من انشا بنویسم، آن هم به زبان فرانسه؟! رفتم خیابان بوذرجمهری، هر چه كتاب فرانسه پیدا كردم خریدم. ۱۶ آذر آمد. دانشگاه شلوغ شد و كلاس ها تعطیل شد، من تمام دو هفته را انشا می نوشتم كه آبروی خودم را پیش معلم فرانسه نجات بدهم. بالاخره، انشا را دادیم به خانم، گذاشت توی كیفش، من هم یك هفته به كیف خانم فكر می كردم. هفته بعد خانم معلم آمد، كیفش را روی میز گذاشت و ورقه ها را درآورد. گفت: شكوهی كیه؟ به خودم گفتم: ای وای خانم هم فهمید، اما خانم نفیسی گفت: شكوهی، خوب انشایی نوشتی. بار من سنگین شد، از آن به بعد من بهترین شاگرد كلاس فرانسه شدم، از خانم نفیسی هم در امتحان ۲ تا ۲۰ گرفتم. معلم تاثیر عجیبی روی شخصیت دانش آموز دارد.
شیرزاد عبداللهی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید