جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

درباره شناخت شناسی


درباره شناخت شناسی
شناخت شناسی، شاخه ای از فلسفه است كه به بحث در باب ماهیت، منشا و قلمرو شناخت آدمی پرداخته و درآنها مطالعه می كند. ریشه این واژه Epistemology به كلمات یونانی اپیستمه و لوگوس باز می گردد.
شناخت شناسی به لحاظ تاریخی یكی از بحث برانگیزترین موضوعات فلسفی بوده است. برخی از این مباحث متمركز بوده است بر تحلیل ماهیت شناخت و این كه این مفهوم چگونه با مفاهیم دیگری همچون حقیقت و باور، نسبت برقرار می كند. بخشی از این مباحث راجع بوده است به مسئله «توجیه» . به طوری كه فلاسفه در شناخت شناسی، معیارهای توجیه دعاوی شناخت را تحلیل می كنند، یعنی تحلیل بنیادهایی كه با ابتنای به آن، شخص مدعی داشتن شناختی از یك امر واقع جزئی است.
هنگامی كه ما به تاریخ شناخت شناسی نظر می افكنیم، به رغم مواضع كاملا متضاد و ابهامات موجود در آنها، می توانیم یك روال و مسیر را در آن تشخیص دهیم. در این روند، دسته ای از نظریات شناخت شناسی هستند كه بر خصیصه مطلق و همیشگی بودن خود تأكید می كنند در حالی كه نظریات مخالف آن ها بر جنبه نسبی بودن خود صحه گذاشته و قائل به بسط و تحول نظریه ها هستند.
در این جا اجمالا به بعضی از این نظریات اشاره می كنیم: در دیدگاه افلاطون، شناخت صرفا آگاهی از ایده های كلی و مطلق یا همان مُثُل است كه مستقل از تلاش فاعل شناسا برای درك و شناخت آن ها وجود دارد. ارسطو ضمن تأكید بر شیوه های منطقی و تجربی كسب معرفت بر اصل ضروری و كلی بودن شناخت نیز صحه می گذارد. به دنبال رنسانس، دو موضع مهم شناخت شناسی در فلسفه رواج یافت: «عقلگرایی» كه شناخت را محصول تأملی عقلانی می دانست و «تجربه گرایی» كه معرفت را برآمده از ادراك حسی تلقی می كرد. فلاسفه عقل گرا از قبیل دكارت، اسپینوزا، لایب نیتس و پاسكال ضمن اعتقاد به وجود تصورات عقلی و پیشینی، به ارزش داده های حسی كه از تجربه حاصل می شوند نیز توجه می كردند. از سوی دیگر و در برابر این موضع كسانی همچون جان لاك، بركلی، هیوم و ... طبق رویكرد تجربه گرایی خود منكر وجود مفاهیم پیشینی و نظری بودند.
اما كانت در فلسفه نقادی خود تلاش زیادی برای جمع این دو دیدگاه كرد، اما این شقاق و دوپارگی میان عقل و حس بعدا در دیدگاه های ایدئالیسم و ماتریالیسم تأثیر زیادی گذاشت.
در دوران معاصر كسانی همچون وایتهد بر نقش سیستم عصبی به مثابه واسطه ای میان ابژه و ادراك آن ابژه تأكید می كردند. همچنین تحقیق در باب شیوه های ادراك، دریافت و اعتبار بخشیدن به داده هایی كه از تجربه حسی اخذ می شود، محور دیدگاه پراگماتیسم است كه توسط كسانی همچون پیرس، جیمز و دیویی بسط داده شد. كارل پوپر نیز به بسط این دیدگاه پرداخت كه مفروضاتی كه شناخت علمی بر آن استوار است، قابل اثبات نبوده، بلكه تنها می توان آن را ابطال نمود. به طور كلی فلاسفه قرن بیستم به نقد و بازنگری در دیدگاه سنتی مربوط به شناخت كه بنابر آن شناخت یعنی باورهای درست و موجه، اهتمام ورزیدند.
سیدمجید كمالی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید