جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بیست شاهکار قلابی


بیست شاهکار قلابی
در همه این سال ها فیلم های زیادی بوده اند كه به خودمان گفته ایم بیش از حد جدی گرفته شده اند؛ منتقدان پریمیر بیست فیلم مهم این جریان را برگزیده اند.
تاكنون برایتان اتفاق افتاده كه در یك جمع نشسته باشید و شخصی شروع به تعریف و تمجید از فیلمی كند و شما پیش خودتان بگویید: دیگه این طوری ها هم نیست. این فیلم آن قدرها هم تعریفی نداره البته باید اذعان كرد كه همیشه دیدگاه های اشخاص با هم متفاوت است. ممكن است فیلمی از نظر شما بسیار قابل تعریف و انتظارات شما را برآورده كرده باشد اما از نظر دیگری فیلم دیگری این خصوصیات را داشته باشد. مدتی پیش در دفتر نشریه (پریمیر) با همكاران سر همین موضوع گفت وگو و بحث جالبی پیش آمد كه تصمیم گرفتیم از میان هزاران هزار فیلمی كه به تماشایش نشسته ایم ۲۰ فیلمی كه منتقدین و مخاطبان خاص به آنها نمره ۲۰ داده بودند برگزینیم و سعی كردیم تا حد امكان ضعف های این فیلم ها را برای شما برشمریم.
●۲۰۰۱: اودیسه فضایی (۱۹۶۸)
برای بار اول كه فیلم را می بینید هیجان زده می شوید. اما همین طور كه به پایان فیلم نزدیك می شویم بهت و شگفتی ما را در بر می گیرد كه تنها یك سفر فوری ادیسه فضایی را در زمره فیلم های كلاسیك جای داده است. آن هم از نوع خوب! به نظر می رسد این فیلم با آن موسیقی خشك والس در صحنه هایی كه كاراكترها مانند موشك كارها و اعمالشان را انجام می دهند، اصلاً شایستگی یك فیلم مطرح را ندارد. صحنه های دردناكی در فیلم به چشم می خوردند كه با كمی دقت می توان فهمید سردستی و سرهم بندی شده اند. اما بازی ها ... بازی ها فاقد حس و وجود خارجی هستند و سرزندگی در آنها به چشم نمی خورد. صحنه ای كه میمون های انسان نما، استخوان ران یك انسان را پیدا كرده اند، به یاد بیاورید. آیا آن استخوان ها شباهتی به استخوان واقعی دارد؟ اگرچه طراحی صحنه اودیسه فضایی بی نظیر است، اما از بیان داستان خود، به طور كلی عاجز است.
●جادوگر شهر از(۱۹۳۹)
جذابیت بازی جودی گارلند انكارناپذیر است. همچنین داستان طراحی صحنه و لوكیشن اصلی؛ اما بسیاری از لحظات فیلم بی حساب و كتاب ساخته شده است. كارگردانی در برخی موارد نسنجیده از كار درآمده است و نور صحنه در بسیاری جاها زیاد است. برای مثال صحنه ای كه ببری به شكلی خرس وار وارد صحنه می شود آیا زیاد درخشان نیست؟ همچنین خود چهره این جانور بسیار عروسكی از كار درآمده. شاید بگویید تكنولوژی آن زمان ... اما كینگ كونگ هم در همان دوران ساخته شده است. صدای جودی گارلند به جثه اش نمی خورد. او صدای بمی دارد در حالی كه دخترش نحیف است. آیا نمی شود سنجیده تر كار كرد؟
●یك آمریكایی در پاریس(۱۹۵۱)
چه طور ممكن است فیلمی به همان اندازه كه خوب است بد باشد؟
یك آمریكایی در پاریس مانند منوی متنوع یك رستوران دارای این ضرورت است. آواز، شماری از رقصندگان، صحنه های رنگارنگ و لوكس و زیباترین شهر دنیا به عنوان لوكیشن اصلی اما تمام این المان ها فیلم را تا حد یك اثر موزیكال غلو شده غیرقابل توجیه تنزل می دهد. هیچ یك از این مشخصه ها باعث نشده یك آمریكایی... فیلمی محسوب شود كه آن را خالی از ضعف های متعدد بدانیم.
●شیكاگو(۲۰۰۲)
حتماً سكانس هایی وجود داشته كه داوران را متقاعد كرده به شیكاگو ۶ جایزه اهدا كنند و حتماً آن سكانس ها صدای اكو شده جاز، داستان كسل كننده و رقصنده هایی كه از این طرف می پریده اند بوده است. یك جشن فریبكارانه كه مخاطب خود را احمق می پندارد در تمام فیلم شاهد سم كوبیدن های رنه زلوگر و ریچارد گیر هستیم كه ریچارد گیر علاوه بر این، خوانندگی هم می كند.
●Clerks ((۱۹۹۴
Clerks ساخته كوین اسمیت همان طور كه طنز را به خوبی در خود جای داده به همان نسبت كسل كننده نیز هست. این فیلم می خواهد روزهای بیهودگی افرادی را نشان دهد كه به دنبال منافع بیشتری هستند، اما در این امر ناتوان است. بازی های ضعیف و داستان بی روح clerks برای آدم های تنبلی ساخته شده كه از كنار همه چیز با خونسردی می گذرند. فیلمساز و عوامل سازنده این فیلم گویی برای بچه ها فیلم ساخته اند، زیرا غیرواقعی بودن همه چیز برای آدم های تنبلی ساخته شده كه از كنار همه چیز با خونسردی می گذرند. فیلمساز و عوامل سازنده این فیلم گویی برای بچه ها فیلم ساخته اند. زیرا غیرواقعی بودن همه چیز در clerks به شكلی واضح عیان است.
●زیبای آمریكایی(۱۹۹۹)
بازی كوین اسپیسی را در این فیلم می پسندم. فیلمبرداری كنرادهال و فیلمنامه بسیار محكم آلن بال بی نظیر است. علاوه بر بازی های چشمگیر و دچار تناقض كاراكترهای این فیلم (زن خشك و بی روح ویلی لومان از همه چیز ناراضی، لولیتای سرخوش، مارین وحشت زده و دختری كه انزوا را برگزیده است) زیبای آمریكایی چیزی فراتر از مجموعه های كمدی تلویزیونی نیست. آنتوان چخوف می گوید: اگر با خود تفنگی سر صحنه آوردید قبل از این كه فیلم تمام شود شلیكتان را بكنید. زیبای آمریكایی شلیك می كند، اما از طرف چه كسی؟ یك جهت گیری غلط و مبالغه آمیز صحنه های اصلی را به بیراهه برده و بر درام غیرضروری افزوده است.
●دلیجان آتش (۱۹۸۱)
دلیجان آتش كه برنده اسكار بهترین فیلم در سال ۱۹۸۱ شده است اثری ناموزون و خام دستانه است كه همیشه مرا آزار می دهد. اولاً صدای فیلم بسیار بد است؛ مانند فیلم هایی كه در هنگ كنگ دوبله می شود! سپس مسابقه ای است كه به تصویر كشیده می شود و بعد به طرز عجیب غریبی همان مسابقه از زاویه ای دیگر نشان داده می شود. در میانه های فیلم دیالوگ هایی رد و بدل می شود كه همان دیالوگ ها را مجدداً در یك فضای دیگر با همان شكل می شنویم. نكته ای هم درباره فیلمنامه قابل ذكر است و آن این كه شخصیت های فیلم به خوبی پردازش نشده و تفكیك پذیر نیستند و مشخص است در انتخاب آنها تعجیل صورت گرفته. تنها چیزی كه درباره دلیجان آتش مرا به وجد می آورد موسیقی مناسب و نجلیس است كه بسیار صادقانه روی اثر نشسته است.
●ایزی رایدر(۱۹۶۹)
چرا فیلم هایی كه به دفاع از نسل خود می پردازند برای همیشه ماندگار نیستند؟ جنبه های فرهنگی كه در ایزی رایدر به آنها پرداخته شده قابل ستایش است اما برای تمام كسانی كه در دهه ۱۹۶۰ وجود نداشته اند، این فیلم یك خودخواهی محض درباره آزادی های فرهنگی است. ایزی رایدر آمریكای محافظه كار و فاسد را به صلابه می كشد. جك نیكلسون در ایزی راید اجرای محكمی را به نمایش می گذارد. شاید او تنها بازیگر فیلم است كه روی سیگار كشیدن خود كنترل دارد اما بازی او هم به خاطر بازی های مضحك دنیس هاپر و پیتر فوندا به فیلم تحمیل شده است. صحنه ای را كه دنیس هاپر و پیتر فوندا پس از این كه یك رژه خیابانی را به هم می زنند و دستگیر می شوند به خاطر آورید. صحنه هایی كه می خواهد ضدقهرمان را به ما بشناساند و در این امر موفق نیست. داستان رفقای بدفرجامی كه به دنبال آزادی ناشیانه عمل می كنند و نمی دانند سر تفنگ خود را به سوی كدام هدف بچرخانند.●فانتزی(۱۹۴۰)
تمام كسانی كه فانتزی را دوست دارند، همان اثر والت دیسنی كه پیوند موزیكال و انیمیشن است، از این نكته غافلند كه تماشای این موزیكال، انیمیشن مانند خوردن اسید است. این انیمیشن فیلم شله قلمكار دارای یك روایت خشك و یك طنین عجیب و غریب است. رك و راست باید بگوییم بعضی از صحنه های این انیمیشن، فیلم اكنون و پس از گذشت سال ها حقیرانه به نظر می رسد. زمانی كه فانتزی در ۱۹۶۰ به نمایش درآمد بسیاری از این اثر والت دیسنی ستایش به عمل آوردند، اما كارهای دیگر والت دیسنی مهجور ماند، در صورتی كه آنها ارزش مطرح شدن بیشتر را داشتند. فانتزی در زمان خود نیز یك پدیده به حساب نمی آمد چرا كه همان دوره انیمیشن های زیبایی مثل سیندرلا ساخته شد كه به طرز بسیار عمیقی همه چیز را مورد توجه قرار داده و از همان تكنولوژی كم پیشرفته آن زمان بهره كافی برده بود.
●فارست گامپ(۱۹۹۴)
گامپ یك شوی تلویزیونی سرهم بندی شده است كه قهرمان كند ذهن خود را تا اوج می برد و انتظار دارد مخاطب با او همذات پنداری كند. عجیب است كه اصلاً با این فیلم نه همدردی كردم و نه حس همذات پنداری داشتم. این فیلم برای من مثل شكلات برای بچه ها بود. عاشق زرق و برق فیلم شدیم. اما آیا در عمق ماجرا چیزی جز یك نوستالژی حس كردیم؟
موفقیت فیلم مدیون بازی تام هنكس در نقش فارست گامپ، یك معلول ذهنی است كه بر اثر اراده آهنین خود تا مرز یك قهرمان پیش می رود. فكر می كنم نقش آفرینی موفق تام هنكس در فیلادلفیا باعث شد داوران چشم بسته به این فیلم نمره قبولی بدهند. اگر كسی جز او در این فیلم بازی می كرد آیا باز هم فارست گامپ امروز در این جایگاه بیش از حد غلو شده قرار می گرفت؟
●سرزمین رویاها(۱۹۸۹)
راجر ابرت منتقد قدیمی و سرشناس پس از تماشای سرزمین رویاها، چهار امتیاز (بالاترین امتیاز برای فیلم) به این فیلم اهدا كرد. او نقاط ضعف فیلم را نادیده گرفت. تمام المان های سرزمین رویاها در این امر خلاصه می شود كه بازی ری لیوتا و كوین كاستنر شیرین و با صداقتی كه در نگاه بچه هاست اجرا می شود. اما همین كافی است؟ سرزمین رویاها، سرزمین رویاهای بینندگان آن نبود. با بودجه ای كه برای فیلم صرف شد (بالغ بر ۸۰ میلیون دلار) این فیلم می توانست اثری بهتر و ماندگارتر باشد. دیالوگ های فیلم بسیار با مكث و فاصله دار از هم بیان می شوند. برای ساختن یك فیلم كلاسیك علاوه بر عشقی كه میان دو طرف به وجود می آید، نیازمند احساس نیز هست تا واقعی جلوه كند.
●برباد رفته (۱۹۳۹)
در این شاهكار ویكتور فلمینگ شكی نیست. باور كنید. این اثر حماسی، تاریخی ۴ ساعته كه هربار با دیدنش بیش از پیش لذت می برم، از بازی های درخشان ویوین لی و كلارك گیبل بهره فراوان برده است، اما صحنه های آتش سوزی آتلانتا سربازان مجروح و... امروز دیگر كهنه به نظر می رسد و روح خود را از دست داده است. توصیف نظام فئودالی و نژادپرستی از دید یك طبقه اشرافی قربانی شده بسیار ناراحت كننده است. حتی اگر بخواهیم از كارگردانی و فیلمبرداری آن تمجید كنیم، این نكته را نمی شود كتمان كرد كه بربادرفته بیش از این كه یك اثر كلاسیك باشد، یك كار بی محتواست كه فقط زرق و برق دارد.
●ویل هانتینگ خوب(۱۹۹۷)
این كه ویل سرایدار به اندازه یك نابغه ریاضی دارای هوش و ذكاوت است شرایط او را به سمت كارهای پست سوق داده نه تنها داستانی قابل تحسین نیست بلكه دیگر خنده دار می نماید. پس چرا بعضی ها ویل هانتینگ را آن قدر دوست دارند؟
حداقلش این است كه سیندرلا برای دختران همان قدر دوست داشتنی است كه ویل برای پسران. یك نكته دیگر این است كه بن افلك و مت دیمون علاوه بر بازی در این فیلم فیلمنامه را هم به نگارش درآورده اند و این مسئله برای مخاطب جالب و قابل توجه است، وگرنه هیچ نكته قابل توجهی در داستان نمی یابید كه بتوان درباره اش بحث نمود. همان طور كه خانم دابت فایر راربین ویلیامز را به اوج رساند. من دیمون هم با ویل هانتینگ خوب دارای تشخیص حرفه ای شد.
●ژول و جیم (۱۹۶۲)
ژول و جیم یكی از آثار موج نو است اما كسانی كه این فیلم را به عنوان یك اثر تحسین شده در بوق و كرنا كردند و هیجان زده شدند و برای عشق و آزادی بی مرزی كه در این فیلم دیدند فریاد زنده باد سر دادند، به درستی قضاوت نكردند. سرانجام ژول و جیم در این فیلم مشخص نیست و نمی توان فهمید آخر و عاقبت كارشان به كجا كشیده خواهد شد. فیلم نمی خواهد اشتباهات بشری را گوشزد كند، اما بسیار پیچیده است. نقطه دردناك پایان فیلم به نظر نمی رسد برای قهرمانان آن پایانی داشته باشد.
●ماه زده(۱۹۸۷)
اولین نكته كه جلب توجه می كند تقدیم جایزه اسكار به شر است. او و المپیا دوكاكیس به عنوان نماد زنانی فعال و شكست خورده در عشق هستند، اما مسئله ای كه این رمان یا این فیلم را برای مردان جذاب می كند، متعصب بودنش نسبت به حقوق مردان است. كاراكتر نیكلاس كیج كه در این فیلم بسیار ذلیل است، عشق خود را به شر ابراز می دارد. شر از این ابراز علاقه یكه می خورد حتی تام كروز و كتی هلمز هم دچار بهت و حیرت می شوند! این عشق هیچ گاه رنگ حقیقت به خود نمی گیرد و زمانی كه علاقه این دو به یك علاقه ایتالیایی آمریكایی بدل می شود بسیار سخت است كه آن را جدی بگیریم.
●رود میستیك(۲۰۰۳)
كلینت ایستوود كارگردان بزرگی است، اما بزرگان هم می توانند دچار اشتباه شوند. رود میستیك در جهت یك اپیزود اضافه تولید از كپی های تلویزیونی گام برمی دارد. دلیل این نازل بودن چیست؟ دیو (تیم رابینز) كسی كه ایجاد مزاحمت برای یك كودك می كند را می كشد. همان شب دختر جیمی (شان پن) به قتل می رسد. چرا باید این دو اتفاق همزمان بیافتد؟
رابطه شان (كوین بیكن) و همسرش كاملاً در رمانی كه از این فیلم ساخته شده به شرح و تفصیل بیان شده بود اما در فیلم اثری از این رابطه نمی بینیم؛ در حالی كه به پیشبرد داستان بسیار كمك می كند. رود میستیك جریان ندارد.
●رقص هیولاها (۲۰۰۱)
هر انسانی دوست دارد در فیلم هم كه شده ببیند انسان های درمانده مستأصل چگونه با مشكلات خود كنار می آیند اما این درام دیگر بیش از حد تراژیك است.مشكلات پتی لتیشیا از این قرار است: همسرش اعدام شده، پسرش كه دچار چاقی مفرط است در یك تصادف رانندگی كشته می شود، پتی به جایی پناه می برد كه پدر دائم الخمر نژادپرستش از آنها بی زار بوده و پسرش را متهم به خودكشی می كنند. تا همین جا كافی است! ممكن است با دلایل موجه داستان قابل قبول شود، اما این كه فقط مشكلات مطرح شود و هال بری خودش را به نمایش بگذارد كافی نیست. تا به عنوان بازیگر زن جایزه اسكار را به دست آورد.
●نشویل(۱۹۷۵)
رابرت آلتمن در جایی گفته است: نشویل را برای علایق شخصی خود ساخته است. پس چرا آن قدر درباره این فیلم بحث و گفت وگو می شود؟ داستان چندگانه آلتمن خلق یك اثر هنری نیست. دیالوگ ها بیش از حد آسان و نرم است. لوكیشن بسیار نامرتب است و موسیقی آن گوشخراش، زیرا آلتمن اجازه داده هر كس هر كاری دلش می خواهد انجام دهد و هر بازیگری ساز خود را بزند.آیا نشویل یك هجونامه است؟ یك اثر رئال یا به مخاطب خود باج می دهد؟ شاید هم معجونی از هر سه اینهاست.
●كفش های قرمز(۱۹۴۸)
اولین بار كه مارتین اسكورسیزی كفش های ماكیل پاول را دید، از جسارت بصری آن خوشش آمد. (من با این مسئله مشكلی ندارم اما كارگردانی و ملودرام آشكار آن را نمی پسندم.)
كفش های قرمز بیشتر یكنواخت است تا این كه اثری باشد كه بیننده را محسور خود كند. اگرچه این فیلم راه را برای فیلم هایی شبیه خودش مانند باند واگن (كه به مراتب در تركیب داستانی موسیقی حركات موزون و داستان موفق تر بود) هموار كرد. كفش های قرمز به ژانری كه ساخته شده تعلق ندارد.
●یك ذهن زیبا(۲۰۰۱)
یك ذهن زیبا در زمان نمایش خود سر و صدای فراوانی به پا كرد. داستان واقعی یك نابغه ریاضی كه دچار اسكیزوفرنی می شود، اما با تلاش و جدیتی كه از هر كس ساخته نیست، خود را تا جایی پیش می برد كه جایزه نوبل را از آن خود می سازد. قطعاً طرفداران و متعصبان زیادی را به خود جذب كرد؛ تا جایی كه اسكار بهترین كارگردانی را نصیب ران هاوارد ساخت. از فیلم یك ذهن زیبا چنان ستایشی به عمل آمد كه از آن به عنوان آبرویی در صنعت فیلمسازی نام برده می شد. نكته بسیار حائز اهمیتی كه در فیلم وجود دارد و ضعف فیلم محسوب می شود این كه در تصورات ناگوار جان نش قبل از غلبه بر بیماری اش به درستی به تصویر كشیده نشده و همچنین احساس او پس از پیروزی جایزه نوبل. در زندگی واقعی جان نش یك فرزند ناخواسته است. همچنین مستنداتی وجود دارد كه او دچار دوگانگی جنسی است و این ها در فیلم نشان داده نمی شود. نكته مهمتر از آن تمهیداتی است كه فیلمساز به كار برده است و درباره بیماری اسكیزوفرنی به شكل مضحكی از مخاطب خود سوءاستفاده كرده و آنها را دچار عوام فریبی می سازد.
ترجمه : بزرگمهر كیانی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید