جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

چگونه‌ در قلبش‌ آتش‌ زبانه‌ کشید؟


حوزه‌ نجف‌ به‌ مسائلی‌ که‌ در ایران‌ می‌گذشت‌، بی‌تفاوت‌ نبود و آنها را پیگیری‌ می‌کرد. انتشار کتاب‌های‌ کسروی‌ خصوصاص کتاب‌ «شیعه‌گری‌» که‌ سخت‌ ارزش‌های‌ شیعی‌ را به‌ چالش‌ کشیده‌ بود، موجی‌ از مباحث‌ را در حوزه‌ نجف‌ به‌ دنبال‌ آورده‌ بود؛ اما این‌ مباحث‌، بیشتر در پاسخگویی‌ به‌ شبهات‌ کسروی‌ و ارتداد وی‌ دور می‌زد. تا اینکه‌ کتاب‌ وی‌ به‌ دست‌ طلبه‌یی‌ جوان‌ و پرشور به‌ نام‌ سید مجتبی‌ نواب‌ صفوی‌ که‌ در یکی‌ از حجرات‌ مدرسه‌ آخوند خراسانی‌ مشغول‌ درس‌ بود، رسید که‌ به‌ گفته‌ سیدمحمد واحدی‌ فدایی‌ اسلام‌ «آتشی‌ به‌ قلبش‌ زد.» او با خود گفت‌:
«آیا یک‌ فرد مسلمان‌ زنده‌ باشد و به‌ ساحت‌ اولیای‌ دین‌ جسارت‌ شود؟» وی‌ با بزرگان‌ حوزه‌ به‌ مذاکره‌ نشست‌ و قرار شد او «به‌ نمایندگی‌ از طرف‌ حوزه‌ علمیه‌ به‌ ایران‌ آمده‌ و پس‌ از انجام‌ استقبال‌هایی‌ در مسیر راه‌ به‌ تهران‌ وارد شود و با تغییر افکار منحرف‌ شده‌ جوانان‌ بساط‌ کسروی‌ را جمع‌ کند.» علمای‌ نجف‌ با تمام‌ خلوص‌ هزینه‌ سفر نواب‌ را تهیه‌ کردند. سیزده‌ دینار را حاج‌ سیداسدالله‌ مدنی‌، دو دینار را آیت‌الله‌ سید ابوالقاسم‌ خویی‌ و ۵۰ تومان‌ هم‌ یکی‌ دیگر از علمای‌ عالی‌ مقدار نجف‌ برای‌ خرج‌ سفر ایشان‌ پرداختند.
نواب‌ صفوی‌ از راه‌ بصره‌ وارد آبادان‌ شد و دست‌ تقدیر، برنامه‌ او را دگرگون‌ کرد. کسروی‌ در آبادان‌ پیروانی‌ داشت‌ که‌ مشغول‌ فعالیت‌ بودند، لذا تصمیم‌ گرفت‌ چند روزی‌ در آبادان‌ به‌ تبلیغ‌ بپردازد. روز اول‌ ورود، در وسط‌ یکی‌ از خیابان‌های‌ آبادان‌ به‌ سخنرانی‌ پرداخت‌. مردم‌ زیادی‌ تحت‌ تاثیر سخنان‌ پرجاذبه‌ و قیافه‌ جذاب‌ او در خیابان‌ تجمع‌ کردند. او به‌ شبهات‌ کسروی‌ پاسخ‌ می‌داد و از آزادی‌ و تمدن‌ اسلامی‌ سخن‌ می‌گفت‌. با اتمام‌ سخنرانی‌ چند مامور شهربانی‌ وی‌ را به‌ شهربانی‌ هدایت‌ کردند، اما با عکس‌العمل‌ مردم‌ به‌ هیجان‌ درآمده‌ آبادان‌، مواجه‌ شدند. نواب‌ از مردم‌ خواست‌ بر احساسات‌ خود غلبه‌ کنند و مانع‌ انجام‌ وظیفه‌ مامورین‌ نگردند. نواب‌ پس‌ از چند ساعت‌ توقف‌ در شهربانی‌ آزاد شد و خیل‌ مشتاقان‌ از او دعوت‌ کردند تا در مساجد و حسینیه‌های‌ محل‌ آنها سخنرانی‌ کند. نواب‌ پنج‌ روز با چند سخنرانی‌ در آبادان‌ ماند و سپس‌ به‌ سوی‌ سرنوشتی‌ که‌ برای‌ او رقم‌ خورده‌ بود، به‌ طرف‌ تهران‌ حرکت‌ کرد. پس‌ از ورود به‌ تهران‌ به‌ مدرسه‌ مروی‌ رفته‌ و در حجره‌ آقای‌ شیخ‌ مهدی‌ حائری‌ تهرانی‌ میهمان‌ شد.
او مصم‌تر از آن‌ بود که‌ وقت‌ خود را به‌ استراحت‌ یا دید و بازدید بگذراند. فردای‌ همان‌ روز، ابتدا در چهار سوق‌ کوچک‌ بازار، در رد ادعاهای‌ کسروی‌ سخنرانی‌ کرد و سپس‌ آدرس‌ کسروی‌ را گرفت‌ و یکسره‌ به‌ سوی‌ محل‌ کار او، دفتر روزنامه‌ پرچم‌ رفت‌ و مباحثه‌ را با وی‌ شروع‌ کرد. کسروی‌ در همان‌ جلسه‌ اول‌ و در مقابل‌ استدلال‌ ساده‌، اما شیوا و منطقی‌ نواب‌ صفوی‌ در ماند و با ساختن‌ آیه‌یی‌ «لاتکرموا امواتکم‌» مردگان‌ خود را گرامی‌ ندارید، پاسخ‌ داد. نواب‌ به‌ او متذکر شد که‌ چنین‌ آیه‌یی‌ در قرآن‌ نیست‌ و کسروی‌ عذر آورد که‌ شوخی‌ کردم‌. چندین‌ روز، پی‌درپی‌، کار نواب‌ مباحثه‌ با کسروی‌ بود. نواب‌ دانست‌ که‌ مبارزه‌ انفرادی‌ با افکار کسروی‌، نتیجه‌یی‌ چندان‌ ندارد. لذا با پیشنهاد حاج‌ سراج‌ انصاری‌ که‌ در راه‌ دفاع‌ از تشیع‌ و اندیشه‌های‌ آن‌ سری‌ پرشور و احساسی‌ عمیق‌ داشت‌ و همکاری‌ آقایان‌ شیخ‌ قاسم‌ اسلامی‌ و شیخ‌ مهدی‌ شریعتمداری‌ و دیگر فضلا، انجمنی‌ به‌ نام‌ جمعیت‌ مبارزه‌ با بدبینی‌ را تشکیل‌ دادند. نواب‌ برای‌ اولین‌ بار کار تشکیلاتی‌ را تجربه‌ کرد. مباحثات‌ وی‌ با کسروی‌ در بعضی‌ از جراید مذهبی‌ به‌ چاپ‌ می‌رسید و اثری‌ فراتر از مباحث‌ شخصی‌ از خود به‌ جای‌ می‌گذاشت‌.
کسروی‌ که‌ در مقابل‌ سماجت‌ این‌ طلبه‌ جوان‌ و لطافت‌ کلامش‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ بود، او را به‌ گروه‌ رزمندگان‌ تهدید کرد. گروه‌ رزمندگان‌ گروهی‌ مسلح‌ به‌ سلاح‌ سرد بودند که‌ از کسروی‌ و عقاید او نگهبانی‌ می‌کردند. یک‌ بار آنان‌ مدیر روزنامه‌ آفتاب‌ که‌ نظریات‌ کسروی‌ را نقد کرده‌ بود، مورد حمله‌ قرارداده‌ و وی‌ را مجروح‌ کرده‌ بودند.
تهدید کسروی‌ نه‌ تنها موجب‌ عقب‌نشینی‌ نواب‌ نشد، بلکه‌ وی‌ را مصمم‌ ساخت‌ تا این‌ مرد خیره‌سر جسور را ادب‌ کند. نواب‌ استدلال‌ می‌کرد که‌ کسروی‌ برای‌ منافع‌ شخصی‌ و شهرت‌ در حال‌ سست‌ کردن‌ بنیاد اعتقادی‌ مردم‌ است‌ و این‌ شخا مفسد است‌ و جزای‌ مفسد مرگ‌ است‌. نواب‌ علاوه‌ بر استدلال‌ خود، پشتوانه‌ دیگری‌ هم‌ داشت‌ و آن‌ حکم‌ ارتداد کسروی‌ بود که‌ عده‌یی‌ از علمای‌ نجف‌ صادر کرده‌ بودند.
نواب‌، نقشه‌ خود را با آیت‌الله‌ حاج‌ سید محمد حسن‌ طالقانی‌، عالم‌ متقی‌ و مقبول‌ و محبوب‌ خیابان‌ شاه‌آباد سابق‌ در میان‌ گذاشت‌ و آیت‌الله‌ با تایید نظر نواب‌، مبلغ‌ چهارصد تومان‌ برای‌ خرید اسلحه‌ در اختیار نواب‌ گذاشت‌. نواب‌ ابتدا یک‌ شمشیر تهیه‌ کرد، ولی‌ آن‌ را کافی‌ ندانست‌، لذا کلتی‌ به‌ نام‌ نوقان‌ خریداری‌ کرد و آماده‌ اجرای‌ حکم‌ مفسدی‌ مرتد گشت‌.
نواب‌ صفوی‌ افرادی‌ را مسئول‌ کرده‌ بود تا به‌ محض‌ اینکه‌ کسروی‌ از منزل‌ خارج‌ می‌شود، او را مطلع‌ کنند. سرانجام‌، کسروی‌ در روز بیست‌وچهارم‌ اردیبهشت‌ماه‌ ۱۳۲۴ همراه‌ با چند محافظش‌ از منزل‌ خارج‌ شد.
در چهار راه‌ حشمت‌الدوله‌، نواب‌ به‌ او رسید. اسلحه‌ قدیمی‌اش‌ را از کمر بیرون‌ آورد و به‌ طرف‌ کسروی‌ نشانه‌ رفت‌، تیر اول‌ و دوم‌ که‌ شلیک‌ شد، محافظین‌ کسروی‌ پا به‌ فرار گذاشتند. تیر سوم‌ در لوله‌گیر کرد و نواب‌ با مشت‌ و لگد به‌ جان‌ کسروی‌ افتاد،ولی‌ نیروهای‌ شهربانی‌ سر رسیدند و کسروی‌ را به‌ بیمارستان‌ و نواب‌ صفوی‌ را به‌ زندان‌ منتقل‌ کرد. خبر مجروح‌ شدن‌ کسروی‌ و دستگیری‌ نواب‌ موجی‌ از خوشحالی‌ و تلاش‌ را در مومنان‌ برانگیخت‌. مومنان‌ از اینکه‌ یک‌ روحانی‌ جوان‌ دست‌ به‌ یک‌ عملیات‌ مسلحانه‌ زده‌ است‌، غرق‌ در شادی‌ شدند. رفت‌ و آمد به‌ خانه‌ علما شروع‌ شد و نگارش‌ تومارها، توفان‌ها برانگیخت‌. علمای‌ نجف‌، قم‌ و تهران‌ با نوشتن‌ نامه‌، حکومت‌ را تحت‌ فشار قرار دادند. دادگستری‌ مجبور شد پس‌ از یک‌ هفته‌ نواب‌ را با قرار وثیقه‌ دوازده‌ هزارتومانی‌ آزاد کند.
کسروی‌ که‌ از عکس‌العمل‌ مردم‌ سخت‌ به‌ وحشت‌ افتاده‌ بود، طی‌ اطلاعیه‌یی‌، قرآن‌سوزی‌ خود را انکار کرد و اضافه‌ کرد هرکس‌ بتواند ثابت‌ کند که‌ او قرآن‌ سوزانده‌، پنجاه‌هزار ریال‌ به‌ او جایزه‌ خواهد داد.
جمعیت‌ مبارز با بی‌دینی‌ طی‌ یک‌ اعلامیه‌ کیفرخواست‌ گونه‌، پاسخ‌ او را داد و پیشنهاد کرد برای‌ رسیدگی‌ به‌ این‌ موضوع‌ انجمنی‌ مرکب‌ از دو نفر نماینده‌ مسلمانان‌، دو نفر نماینده‌ از طرف‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ و دولت‌ و چندنفر از قضات‌ عالی‌ رتبه‌ تشکیل‌ شود و کسروی‌ به‌ مطالب‌ زیر پاسخ‌ دهد. اگر کسروی‌ محکوم‌ شد، دولت‌ تمام‌ منشورات‌ کسروی‌ را جمع‌آوری‌ و در حضور مردم‌ آتش‌ بزند.

منبع‌: کتاب‌ نقش‌ فداییان‌ اسلام‌ در تاریخ‌ معاصر ایران‌ نشر شاهد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید