جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


اوهام‌ یا واقعیت‌


اوهام‌ یا واقعیت‌
جهانیشدن‌ یا همان‌ « گلوبالیزیشن‌ » (globalization) از ریشه‌ی كلمه‌ انگلیسی global به‌ معنای عام‌ و كلی و جهان‌شمول‌، مقوله‌های مرتبط‌ یا شامل‌ در زمین‌ و كل‌ جهان‌ و حتی كروی همچون‌ كره‌ یا توپ‌ گرفته‌ شده‌ است‌. اگرچه‌ در مورد معادل‌ كلمه‌ی گلوبالیزیشن‌ یعنی جهانیشدن‌، در فارسی، اتفاق‌ نظری قطعی وجود ندارد اما علاوه‌ بر آن‌ به‌ هر حال‌، واژه‌های جهان‌گرایی، جهانیسازی و جهان‌گستری از جمله‌ واژه‌هایی هستند كه‌ تعداد بیشتری از صاحب‌نظران‌ آن‌ها را در مورد معنی آن‌ به‌كار میگیرند. جهانیشدن‌ یكی از جنجالیترین‌ واژه‌هایی بود كه‌ در عرصه‌ی مسائل‌ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در حوالی دهه‌ی ۱۹۸۰ در عرصه‌ی مسائل‌ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به‌ عنوان‌ یكی از كلیدهای گفتمان‌های جهانی به‌كار برده‌ شد. هر چند پیشتر "ماركس‌" با طرح‌ نظریه‌ حكومت‌ "پرولتاریا" و "دوركیم‌" در بحث‌ تمایزیافتگی به‌ نوعی به‌ این‌ مسئله‌ اشاره‌ كرده‌ بودند. مارشال‌ مك‌لوهان‌، متفكر كانادایی، یكی از شاخص‌ترین‌ افرادی است‌ كه‌ در كتاب‌ جنگ‌ و صلح‌ خود تلویحاً به‌ بهانه‌ «دهكده‌ی جهانی» مسئله‌ی جهانیشدن‌ را مطرح‌ میكند. مك‌لوهان‌ در این‌ كتاب‌ كه‌ به‌ سال‌ ۱۹۷۰ انتشار پیدا كرد برای تمدن‌ بشری سه‌ دوره‌ قائل‌ است‌: الف‌) دوره‌ی تمدن‌ شفاهی كه‌ از آغاز زندگی بشری تا اختراع‌ ماشین‌ چاپ‌ به‌ طول‌ میانجامد؛ ب‌) دوره‌ی تمدن‌ مكتوب‌ كه‌ از اختراع‌ ماشین‌ چاپ‌ تا اختراع‌ و تا ظهور رادیو است‌؛ و ج‌) دوره‌ی تمدن‌ الكترونیك‌ و تصویری كه‌ دوره‌ی غلبه‌ تلویزیون‌ و رسانه‌های تصویری است‌ و هنوز هم‌ ادامه‌ دارد. الهی در دل‌های ما جز تخم‌ محبت‌ خود مكار، و بر تن‌ و جان‌های ما جز الطاف‌ و مرحمت‌ مَنگار و بر كِشته‌های ما جز باران‌ رحمت‌ خود مبار. الهی! دانایی ده‌ تا از راه‌ نیفتیم‌، دست‌گیر كه‌ دستاویزی نداریم‌، بپذیر كه‌ پای گریزی نداریم‌. الهی! بیاموز تا سرّ دین‌ بدانیم‌، برفروز تا در تاریكی نمانیم‌، به‌ صلاح‌ آر كه‌ نیك‌ بیسامانیم‌، جمع‌ دار كه‌ بَد پریشانیم‌. الهی! دلی ده‌ كه‌ در كارِ تو جان‌ بازیم‌. جانی ده‌ كه‌ كار آن‌ جهان‌ سازیم‌ و بر راه‌ دار تا سرگردان‌ نشویم‌. اما از آن‌جا كه‌ به‌ هر حال‌ اندیشمندان‌ سیاسی ـ اجتماعی معاصر، جهانیشدن‌ را دلالت‌ بر یك‌ تحول‌ همه‌جانبه‌ در سطح‌ كره‌ی خاكی از بعد جغرافیایی، سیاسی و فرهنگی میدانند، تحولات‌ مختلف‌ دیگر را در ابعاد مادی و معنوی بشر مانند اعتقادات‌، فرهنگ‌ و سیاست‌ و حتی مؤلفه‌های اقتصادی اجتناب‌ناپذیر میانگارند. ضمن‌ این‌كه‌ تمدن‌ نوین‌ بشری بر آن‌ است‌ كه‌ این‌ دگرگونی چنان‌ صورت‌ گیرد كه‌ راه‌ برای هرگونه‌ پرسشی از ماهیت‌ این‌ اتفاق‌ بربندد. از آن‌جا كه‌ تغییر و تحول‌ ناشی از هر نوع‌ انقلاب‌ و دگرگونی ابتدا در اندیشه‌ی انسان‌ رخ‌ میدهد و سپس‌ به‌ فاصله‌ی چند نسل‌ در صورت‌ نظام‌ها و مناسبات‌ مختلف‌ تحقق‌ مدنی مییابد، معمولاً همه‌ی افراد بشر آنقدر عمر نمیكنند كه‌ دو تمدن‌ مختلف‌ و نحوه‌ی تبدیل‌ و تغییر آن‌ دو را به‌ یكدیگر كاملاً درك‌ كنند. مسئله‌ی جهان‌شدن‌ نیز این‌گونه‌ است‌؛ هیچ‌كس‌ به‌ درستی نمیداند كه‌ چه‌ بخشی و چه‌ میزان‌، از این‌ پروژه‌ی عظیم‌ جهانی انجام‌ شده‌ و حتی دقیقاً چه‌ زمانی این‌ تحول‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؟ ضمن‌ این‌ كه‌ بخش‌ مهمی از مسئله‌ كه‌ اصولاً جهانیشدن‌ به‌ نفع‌ چه‌ گروهی است‌ و چه‌ سیستم‌ پنهان‌ یا آشكاری آن‌ را حمایت‌ میكند، همواره‌ بیپاسخ‌ میماند و معمولاً طرح‌ آن‌ نیز عبث‌ جلوه‌ میكند!
آن‌چه‌ میتوان‌ به‌ روشنی پیرامون‌ مقوله‌ی جهانیشدن‌ مطرح‌ كرد این‌ است‌ كه‌ این‌ روند تغییر و تحول‌ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در عرصه‌های گوناگون‌، تجلیات‌ و تأثیرات‌ متفاوتی را خواهد داشت‌؛ ضمن‌ این‌ كه‌ نظریه‌پردازان‌ مختلف‌ میكوشند كه‌ این‌ «طرح‌» و «پروژه‌» را تئوریزه‌ كنند؛ چنانچه‌ كلمن‌ جهانیشدن‌ را با سنت‌زدایی از فرهنگ‌ و نفی بومیگرایی، بیاعتقادی به‌ ریشه‌های سنتی، فقدان‌ هویت‌ ملی و بومی "مترادف‌" میداند و رسانه‌ها را برای تثبیت‌، توجیه‌ و تشویق‌ مردم‌، حاكمان‌ بی چون‌ و چرای این‌ میدان‌ قلمداد میكند. «پل‌ گرومن‌» نیز معتقد است‌ كه‌ نه‌ تنها كشورهای جهان‌ گشودن‌ بازارهای خود را بر روی بازارهای بین‌المللی با رغبت‌ انجام‌ میدهند بلكه‌ در این‌ امر با یكدیگر رقابت‌ میكنند. لازم‌ به‌ یادآوری است‌ كه‌ بدون‌ تردید، از منظر اقتصادی، همكاری قطب‌های بزرگ‌ اقتصادی جهان‌ در عرصه‌ی بین‌المللی، فضا را برای گسترش‌ روزافزون‌ وابستگیهای متقابل‌ و بالتبع‌ حذف‌ مرزهای بازارهای ملی و منطقه‌ای فراهم‌ خواهد ساخت‌. آن‌چه‌ در تئوریزه‌كردن‌ پروژه‌ی جهانیشدن‌ قابل‌دریافت‌ است‌ كوشش‌ اكثر متفكران‌ غربی در سطحی گسترده‌ برای معقول‌ نشان‌دادن‌ و مثبت‌ قلمدادكردن‌ این‌ اتفاق‌ تاریخی است‌. اینان‌ جهانیشدن‌ را نوعی هماهنگی و همسونگری سیاسی ـ اجتماعی در فضایی دموكراتیك‌ دانسته‌ و حتی دستاورد جهانیشدن‌ را در محیطی وحدت‌بخش‌ كه‌ در آن‌ اتحاد بین‌المللی كشورها به‌ اوج‌ خود خواهد رسید، معرفی میكنند. اما واقعیت‌ آن‌ است‌ كه‌ این‌ كلینگری، تابع‌ فرهنگ‌ها و قوائد مختلف‌ و براساس‌ مقیاس‌های ملی، قومی و نژادی نیست‌ بلكه‌ تابع‌ یك‌ سلسله‌ قوانین‌ واحد جهانی است‌. شاید بتوان‌ گفت‌ اولین‌ محور این‌ قوانین‌، هماهنگ‌سازی هویت‌های انسانی در اندیشه‌، اراده‌، اخلاق‌ و رفتار است‌، زیرا تا ملت‌ها از نظر اندیشه‌ و اخلاق‌ و رفتار و باورهای انسانی هماهنگ‌ نباشند، جهانیسازی تصوری بیش‌ نخواهد بود. البته‌ باید افزود كه‌ هماهنگی غیر از همسان‌سازی است‌. بنابراین‌، رفتار جدید مدرنیته‌ در آغاز هزاره‌ی سوم‌، كوشش‌ برای تكمیل‌ برنامه‌ی یكسان‌سازی است‌ تا از نظر روانی، همه‌ی اقوام‌ و ملت‌ها، قبل‌ و بیش‌ از آن‌ كه‌ به‌ مكتب‌، جغرافیایی خاص‌، نژاد و قوم‌ و خاكی وابسته‌ باشند و احساس‌ تعلق‌ خاطر كنند، به‌ فرهنگ‌ مسلط‌ جهانی احساس‌ وابستگی كنند. به‌ فاصله‌ای قریب‌ یك‌ سال‌ بعد از فروپاشی كمونیسم‌ بزرگ‌ شرق‌، دو نظریه‌ به‌ عنوان‌ تئوری غالب‌ در جهان‌ مطرح‌ شد. یكی به‌ پایان‌ تاریخ‌ معتقد بود و با توجه‌ به‌ قدرت‌ و فرهنگ‌ مسلط‌، تعارضی را در جهان‌، میان‌ این‌ قدرت‌ و قدرت‌های دیگر تصور نمیكرد. مبتكر و مبدع‌ این‌ نظریه‌ "فوكویاما" بود كه‌ جهانی با نظام‌ لیبرالی را كه‌ هیچ‌ معارضی هم‌ در مقابل‌ آن‌ وجود ندارد نوید میداد. نظریه‌ی دوم‌، تئوری ساموئل‌ هانتینگتون‌ بود كه‌ درست‌ نقطه‌ی مقابل‌ نظریه‌ی فوكویاما است‌، و به‌ دلیل‌ واقع‌گرایی، بیشتر سیاستمداران‌ لیبرال‌ سرمایه‌داری غرب‌ به‌ آن‌ توجه‌ كردند؛ او معتقد بود كه‌ پس‌ از اضمحلال‌ كمونیسم‌ شوروی، هشت‌ تمدن‌ در حال‌ احیا شدند كه‌ مهم‌ترین‌ آن‌ها كه‌ در توازن‌ بین‌المللی غیرقابل‌انكار میباشد، اسلام‌ است‌. علیرغم‌ نظریه‌های فوق‌، لیبرال‌ دموكراسی مسلط‌ جهانی برای تحقق‌ «یكپارچگی»، بیش‌ از یك‌ قرن‌ است‌ كه‌ در حال‌ تلاش‌ و برنامه‌ریزی است‌. ابزاری هم‌ كه‌ اكنون‌ به‌ عنوان‌ اهرم‌های عمل‌كننده‌ از آن‌ها بهره‌ میبرد كاملاً از قبل‌ آماده‌ كرده‌ است‌: صندوق‌ بین‌المللی پول‌، بانك‌ جهانی، نهادها و سازمان‌های عریض‌ و طویل‌ بین‌المللی، شركت‌های چندملیتی، و در نوك‌ پیكان‌ آن‌ها شبكه‌های ماهواره‌ای، اینترنت‌ و دریایی از مجاری صدور یك‌طرفه‌ی اطلاعات‌. در برنامه‌های این‌ نظام‌ نیز تغییر ذائقه‌ی شنیداری، زیباییشناسی، علائق‌ و سلائق‌، باورهای مشترك‌، زدودن‌ اعتقادات‌، بیرغبت‌كردن‌ مردم‌ به‌ خانواده‌، قوم‌ و قبیله‌ و حتی كشور، بیتفاوتی نسبت‌ به‌ باورهای ایدئولوژیكِ فردی و حذف‌ و یا تغییر مرزهای جغرافیایی، پلورالیسم‌ (تكثرگرایی) و نسبیگرایی و موارد دیگر نهفته‌ است‌. «كاستلز» جهانیشدن‌ را یك‌ مثلت‌ میداند كه‌ یك‌ ضلع‌ آن‌ سرمایه‌ داری یك‌ ضلع‌ آن‌ اطلاعات‌ و ضلع‌ دیگر این‌ مثلث‌ فن‌آوری اطلاعات‌ است‌. شاید روی دیگر این‌ سكه‌ همان‌ نظریه‌ی "الوین‌ تافلر" باشد كه‌ در كتاب‌ " موج‌ سوم‌ " از آن‌ با عنوان‌ «تلفیق‌ گسترده‌ی الكترونیك‌، رایانه‌ و فن‌آوری اطلاعات‌» نام‌ برد. لیبرال‌ سرمایه‌داری جهانی كه‌ تبلور مدرنیته‌ است‌ با قدرت‌، تسلط‌ و منظری مشرف‌ میكوشد كه‌ فرهنگ‌های دیگر جهانی را، از قومی و ملی گرفته‌ یا منطقه‌ای، همگن‌ كند و آن‌چنان‌ كه‌ "دنیس‌ گولت‌" معتقد است‌ با كم‌رنگ‌ و بیرمق‌ جلوه‌دادن‌ و به‌ حاشیه‌راندن‌ آن‌ها، در حد نیم‌ نگاهی توریستی و تزئینی به‌ این‌ فرهنگ‌ها بنگرد. در چنین‌ شرایطی، فرد واحد در مقابل‌ سیل‌ عظیم‌ این‌ فرهنگ‌، با استفاده‌ از شبكه‌های الكترونیكی و عرضه‌ی خود به‌ بهانه‌ی حضور، در تلاش‌ است‌ تا او به‌ عنوان‌ عضوی از خانواده‌ی جهانی مجازی پذیرفته‌ و به‌ رسمیت‌ شناخته‌ شود. این‌ حالت‌ تلاش‌ و نوعی مسابقه‌ برای پذیرفته‌شدن‌ در اتمسفر جهانی آن‌چنان‌ غالب‌ است‌ كه‌ بدیهیات‌ روابط‌ سیاسی ـ اقتصادی جهانی همچون‌ «حق‌ وتو»، ریشه‌ی واقعی وجود سلاح‌های هسته‌ای، حضور شركت‌های عظیم‌ چندملیتی كه‌ مرزها را درنوردیده‌ و عملا" به‌ جای دولت‌ها نشسته‌اند؛ توافقات‌ و كنترل‌های محسوس‌ و نامحسوس‌ و روند تصمیم‌گیریهای بین‌المللی به‌ فراموشی سپرده‌ شده‌ است‌.نكته‌ی مهم‌ از منظر جامعه‌شناختی فردی و اجتماعی این‌ است‌ كه‌ علیرغم‌ وجود عوامل‌ مختلف‌ ارتباطی و روند همگن‌سازی اجتماعی، فرهنگی، سلائق‌، نیازها و... تسامح‌ در سنت‌ها و حذف‌ ظاهری انحصارات‌ فرهنگی و زدودن‌ قومیت‌گرایی و ضعیف‌شدن‌ ملیت‌ها و در كل‌ وحدت‌ مردم‌، انسان‌ها به‌ سرعت‌ از یكدیگردور میگردند و نسبت‌ به‌ هم‌ بیگانه‌ میشوند. در واقع‌، هویت‌ بزرگ‌ جهانی حداقل‌ تاكنون‌ نتوانسته‌ است‌ هویت‌ بزرگ‌ پیشین‌ را كه‌ در نهاد انسان‌ به‌ ودیعه‌ گذاشته‌ شده‌ به‌ وی بازگرداند. البته‌ باید اضافه‌ كرد كه‌ با توجه‌ به‌ مقاومتی نسبی كه‌ به‌ هرحال‌ در مقابل‌ این‌ حركت‌ در میان‌ توده‌های مردم‌ ملل‌ مختلف‌ وجود دارد، فرهنگ‌ غالب‌ میكوشد كه‌ به‌ قول‌ "سرژ لاتوشه‌"، یك‌ هویت‌ ملی بیمعنا و به‌ عنوان‌ یك‌ «شهروند جهانی»، عضویت‌ مغالطه‌آمیز در یك‌ اجتماع‌ جهانی را به‌ آن‌ها القا كند تا آنان‌ آرامش‌ نسبی بیابند. جهانی شدن‌ حاكی از پدیده‌های دیگری نیز هست‌: تلاش‌ قدرتهای بزرگ‌ اقتصادی ـ سیاسیِ متبلورشده‌ در آمریكا در جهت‌ شكستن‌ مرزهای ملی، فرهنگی و اقتصادی كشورها، تغییر اقتصادهای سنتی؛ پابرجابودن‌ بسیاری از شرایط‌ بحرانی و اسفناك‌ اقشار مختلف‌ مردم‌ جهان‌؛ عدم‌دسترسی بیش‌ از یك‌ میلیارد نفر به‌ آب‌ سالم‌، فقدان‌ امكانات‌ اولیه‌ی زندگی در مورد حداقل‌ یك‌ میلیارد نفر، فاصله‌ی كشورهای فقیر و غنی، گرسنگی مفرط‌ ومرگ‌ روزانه‌ ۴۰۰۰۰ كودك‌ در اثر فقر غذایی، این‌ در حالی است‌ كه‌ بخش‌ عظیمی از مردم‌ جهان‌ در چنان‌ فقری به‌ سر میبرند كه‌ به‌ قول‌ گاندی، خدا را فقط‌ میتوانند به‌ شكل‌ یك‌ قرص‌ نان‌ ببینند. بنابر اعلام‌ یونیسف‌، از سال‌ ۱۹۹۲ به‌ این‌ سو، هفت‌ كشور از ثروتمندترین‌ كشورهای جهان‌ ۳۰% از كمك‌های خود را به‌ این‌ سازمان‌ قطع‌ كرده‌اند! درحالی كه‌ همچنان‌ مسئله‌ی «وتو» در جهان‌ قوانین‌ سازمان‌های بین‌المللی را به‌ بازیچه‌ای بیش‌ مبدل‌ نساخته‌ است‌؛ حدود هشت‌ كشور جهان‌ به‌ سلاح‌ هسته‌ای مجهز هستند، بدون‌ آن‌ كه‌ مرجعی وجود داشته‌ باشد كه‌ از این‌ تناقص‌ سؤالی داشته‌ باشد. در چنین‌ شرایطی، سرمایه‌داری جهانی همواره‌ دوست‌ را شریك‌ تجاری و دشمن‌ را رقیب‌ اقتصادی خود تلقی میكند، بر همین‌ اساس‌ است‌ كه‌ هانتینگتون‌ رسما" توسط‌ دیكچنی اعلام‌ میكند: «آمریكا نباید خود را محدود به‌ پیمان‌ها و معاهدات‌ كند، بلكه‌ باید فقط‌ براساس‌ منافع‌ خود تصمیم‌گیری نماید... آمریكا هیچ‌ قدرت‌ یا توزیع‌ قدرت‌ و یا رهبری مشترك‌ را در جهان‌ نخواهد پذیرفت‌.» بااین‌ حال‌ نباید فراموش‌ كرد كه‌ اگر بشر لحظه‌ای به‌ خود بیاید و از روزمرگی كه‌ مدرنیته‌ی جهانی و پدیده‌های جهانیشدن‌ آن‌ را به‌ سرعت‌ گسترش‌ میدهد رهایی یابد، در خواهد یافت‌ كه‌ خسته‌ است‌ و نیازمند معنا. شاید از پی این‌ همه‌ نظریه‌های گوناگون‌ پیرامون‌ دهكده‌های جهانی و جهانیشدن‌ یك‌ مسئله‌ به‌راحتی قابل‌دریافت‌ باشد و آن‌ القای یك‌ نوع‌ مادیگرایی تاریخی است‌ كه‌ كوشش‌ میشود همه‌ آن‌ را بپذیرند. حتی "ویلفرد هافمن‌" خوشبینانه‌ معتقد است‌ كه‌ «جهانیشدن‌ یك‌ واقعیت‌، اجتناب‌پذیر، غیرقابل‌انكار، با سابقه‌ی دوسویه‌ است‌ و لازم‌ است‌ مسلمانان‌ به‌ جای مخالفت‌ با آن‌، از این‌ فرصت‌ استفاده‌ كرده‌ و غرب‌ را پلی برای جهانیشدن‌ اسلام‌ در شرق‌ و غرب‌ قرار دهند.» اما تعقل‌ از ابزار ذاتی روح‌ انسان‌ است‌. به‌ شرط‌ آنكه‌ بخواهد از آن‌ استفاده‌ كند. باید اندیشید كه‌ ارتباطات‌ اجتماعیِ انسان‌ها لزوما" «معرفتی جمعی» را نیز به‌ همراه‌ دارد یا نه‌؟ آیاتعالی و تكامل‌ فقط‌ منوط‌ به‌ ارتباطات‌ و تمدن‌ است‌؟ در جهان‌ معاصر، مفهوم‌ تمدن‌ در فرهنگ‌ عام‌، با مفهوم‌ «تكامل‌» یكی گرفته‌ شده‌ است‌ و معمولاً متمدن‌ را همان‌ متكامل‌ فرض‌ میكنند. در راستای چنین‌ فرضیه‌ای، تكامل‌، «تكمیل‌ ابزار و فن‌آوری» قلمداد میشود و این‌ چنین‌ القا میشود كه‌ هر چه‌ ابزار تولید و تكنیك‌ تكمیل‌تر و توسعه‌ یافته‌تر میگردد، انسان‌ نیز كامل‌تر میشود. بنابراین‌، انسانِ امروز از انسان‌های دیگر در طول‌ تاریخ‌ مترقیتر است‌. حجاب‌ اوهام‌ آكادمیك‌ نیز باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ اغلب‌ مردم‌ حوصله‌ی شنیدن‌ بحث‌ و سخن‌ جدی نداشته‌ باشند و نخواهند در مباحث‌ فرهنگی ـ سیاسی تأمل‌ كنند، چه‌ رسد به‌ هنری! البته‌ گاهی اراده‌ی به‌ غفلت‌ با نوعی عالِم‌ نمایی نیز همراه‌ است‌ كه‌ خود جای بحث‌ دارد. از طرفی در شرایط‌ كنونی كسانی كه‌ معمولاً اهل‌ علم‌ و فلسفه‌ی علم‌ و فرهنگ‌ نیز مینمایانند جز از محدوده‌ی تخصصی خودآگاهی ندارند و علیرغم‌ این‌كه‌ هگل‌شناسی و نیچه‌شناسی باب‌ شده‌ و عزیزان‌ متفكر، مختصات‌ فكری گادامر، دریدا، فوكو و كانت‌ را از خود آن‌ها بهتر میشناسند، از درك‌ و دریافت‌ ریشه‌های بدیهیترین‌ قوانین‌، آداب‌ و محاورات‌ بین‌المللی كه‌ مستقیماً بر جان‌ و مال‌ و اعتقادات‌ آن‌ها تأثیر گذارند عاجزند. باور كنیم‌ اگرچه‌ جامعه‌ی معاصر ـ به‌ویژه‌ در دهه‌های اخیر ـ مجموعه‌ای است‌ از جامعه‌های كوچك‌تر، پراكنده‌، با اصول‌ و قوانین‌ گوناگون‌ و گاه‌ ناهمگن‌ و حتی متضاد، اما به‌ هر حال‌ جامعه‌ی جهانی امروز، جهانی است‌ بیكتاب‌ و رها از هر نسخه‌ای از یك‌ روایت‌ بزرگ‌؛ جهانی است‌ كه‌ در آن‌ نظام‌ قدرتی نامحسوس‌، نه‌ تنها فلسفه‌ و مذهب‌ بَر نمیتابد بلكه‌ میرود كه‌ حتی علم‌ را نیز به‌ عنوان‌ آخرین‌ مرجع‌ برای مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ همه‌ی باورها و كنش‌های اقتصادی مختلف‌ معتبر نداند. جهان‌ معاصر جهانی است‌ كه‌ در آن‌ نه‌ در شعار بلكه‌ در عمل‌، رابطه‌ی میان‌ ضعیف‌ و قوی در اتمسفری اقتصادی توجیه‌پذیر میشود و حتی متفكرینی همچون‌ ژان‌فرانسوالیوتار، درمانیفست‌ پسامدرن‌ خود، این‌ رابطه‌ را ناعادلانه‌ نمیشمرد. از منظری این‌چنین‌، قضاوت‌ در مورد دو قطب‌ ضعیف‌ و قوی اجتماعی، فقط‌ میتواند به‌ بررسی وجود «تفاوت‌»های آن‌ها بینجامد. دنیای معاصر ارائه‌ی تصویری كلی از جهان‌ را نه‌ تنها ضروری نمیداند، بلكه‌ غیرممكن‌ میانگارد. در چنین‌ جهانی، توجیه‌ نهایی رفتار اخلاقی، برخلاف‌ دین‌ باوران‌، و البته‌ با كمی مسامحه‌، توسط‌ علم‌ انجام‌ میگیرد. بدون‌ تردید، رد تفسیر دینی از جهان‌ و پذیرش‌ تفسیر علمی، بیهدف‌ نشان‌دادن‌ هستی و توجیه‌ناپذیری ارزش‌هاست‌. با این‌ حال‌، از نظر بسیاری از متفكران‌ پسامدرن‌، دگرگونیهای مهم‌ جهان‌ معاصر، مانند فروریختن‌ سوسیالیسم‌ شرق‌، بحران‌ اندیشه‌ی لیبرالی در كشورهای سرمایه‌داری و پیشرفته‌، فاصله‌ی فزاینده‌ میان‌ جهان‌ پیشرفته‌ و جهان‌ عقب‌مانده‌ و خطر جدی تخریب‌ محیط‌ زیست‌ و بحران‌ غذا، همگی بیانگر بن‌بست‌ مدرنیسم‌ و توهمیبودن‌ چشم‌اندازها و آرمان‌های آن‌ است‌. آن‌چه‌ متفكرانی چون‌ ژان‌ بودریار، میشل‌ فوكو، "ژاك‌ دریدا" و "ریچارد رورتی" به‌ آن‌ اعتقاد دارند بیاعتباری واقعی رهایی و آزادی انسان‌ و پایان‌ آرمان‌شهرها است‌.

مرتضی گودرزی


همچنین مشاهده کنید