جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تحولی چند جانبه و همگام


تحولی چند جانبه و همگام
دكتر رشیدی‌ و همسرش‌، افسانه‌، مخالف‌ رفتن‌ پسرشان‌ به‌ سربازی‌ بوده‌اند. آنها با كلی‌ قرض‌، پولی‌ تهیه‌ كرده‌ و شادكام‌ را به‌ تركیه‌ فرستاده‌اند، تا از آنجا به‌ آمریكا برود. ولی‌ شادكام‌ در این‌ كار موفق‌ نشده‌ و پولها را از دست‌ داده‌ و مجبور شده‌ است‌ كه‌ برگردد و به‌ سربازی‌ برود. حالا چند هفته‌ای‌ است‌ كه‌ خانواده‌ از شادكام‌ بی‌خبرند. افسانه‌ دو ماهی‌ است‌ كه‌ هر روز صبح‌ زود به‌ برنامهٔ‌ «پیام‌ جبهه‌» رادیو گوش‌ می‌دهد، تا بلكه‌ صدای‌ پسرش‌ را بشنود و از زنده‌ بودن‌ او مطمئن‌ شود. حتی‌ این‌ برنامه‌ را ضبط‌ می‌كند كه‌ مبادا، لحظه‌ای‌ از آن‌ را از دست‌ بدهد.
به‌ این‌ ترتیب‌، رفتن‌ شادكام‌ به‌ سربازی‌، دو مشكل‌ برای‌ خانواده‌ درست‌ كرده‌ است‌: یكی‌ بی‌خبری‌ و نگرانی‌ از حال‌ و روز او، و دیگری‌ قرض‌ سنگینی‌ كه‌ در اثر گم‌ شدن‌ پولها، بر دوش‌ خانواده‌ گذاشته‌ شده‌ است‌. برای‌ حل‌ مشكل‌ اول‌، افسانه‌ برنامه‌ «پیام‌ جبهه‌» را گوش‌ می‌دهد؛ و دكتر رشیدی‌ هم‌ در صدد است‌ كه‌ با توسل‌ به‌ دوست‌ سرهنگش‌، برای‌ شادكام‌ معافیت‌ از رزم‌ بگیرد.
برای‌ حل‌ مشكل‌ دوم‌، یعنی‌ ادای‌ قرضها، آنان‌ راهی‌ جز فروش‌ خانهٔ‌ ویلایی‌ خود، كه‌ در منطقه‌ اعیان‌نشین‌ تهران‌ است‌، ندارند. اما تهران‌ زیر بمباران‌ هواپیماهای‌ عراقی‌ است‌، و خرید و فروش‌ خانه‌ راكد است‌. برای‌ همین‌ هم‌، دكتر رشیدی‌ مجبور می‌شود خانهٔ‌ ویلایی‌ خود را به‌ قیمت‌ خیلی‌ ارزانی‌ بفروشد، و یك‌ آپارتمان‌ كوچك‌ در منطقه‌ای‌ پایین‌ شهر بخرد.
شروع‌ داستان‌، زمانی‌ است‌ كه‌ تازه‌ به‌ این‌ آپارتمان‌ جدید، كوچ‌ اجباری‌ كرده‌اند. در اثر این‌ تغییر خانه‌، آنان‌ مجبور شده‌اند مدرسهٔ‌ الناز را هم‌ عوض‌ كنند. الناز كه‌ دختر درسخوانی‌ است‌، می‌خواهد كه‌ در مدرسه‌ جدید هم‌، هوش‌ و استعدادش‌ را هم‌ در درس‌ و هم‌ در كارهای‌ فوق‌ برنامه‌ نشان‌ دهد.
دكتر رشیدی‌ دوستی‌ دارد به‌ نام‌ دكتر افراسیابی‌. این‌ دو دوره‌ سربازی‌ و فوق‌ لیسانس‌ و دكتری‌ ادبیات‌ را با هم‌ گذرانده‌اند، و چندین‌ سال‌ است‌ كه‌ در یك‌ دانشكده‌ درس‌ می‌دهند. تخصص‌ دكتر رشیدی‌ متون‌ عرفانی‌ است‌ و تخصص‌ دكتر افراسیابی‌ شاهنامه‌ و متون‌ حماسی‌. دكتر رشیدی‌ احساس‌ می‌كند كه‌ در فروش‌ خانه‌، آن‌قدر دچار ضرر و زیان‌ شده‌ است‌ كه‌ خجالت‌ می‌كشد این‌ موضوع‌ را به‌ دوستانش‌ بگوید؛ و تمام‌ تلاش‌ او در پنهان‌ كردن‌ آن‌ است‌. همه‌ این‌ مشكلات‌، باعث‌ شده‌ كه‌ دكتر رشیدی‌ و همسرش‌، افسانه‌، آن‌قدر زیر فشار عصبی‌ باشند، كه‌ به‌ خوردن‌ قرصهای‌ اعصاب‌ رو بیاورند.
با آمدن‌ به‌ محله‌ و خانهٔ‌ جدید، خانوادهٔ‌ دكتر رشیدی‌ احساس‌ غربت‌ می‌كنند. اما شرایط‌ جنگ‌، آژیر خطر و رفتن‌ مردم‌ به‌ پناهگاه‌ مشترك‌، در كنار خونگرمی‌ همسایه‌های‌ جدید، باعث‌ می‌شود كه‌ خانواده‌ و به‌خصوص‌ افسانه‌، وارد دنیای‌ جدیدی‌ بشوند.
افسانه‌ با یكی‌ از همسایه‌ها، كه‌ از قضا، پسر او هم‌ در جبهه‌ است‌، دوست‌ می‌شود. خانم‌ صابری‌، زنی‌ ساده‌ و خانه‌دار، اما باایمان‌ و نمازخوان‌ است‌. او هر ظهر و شب‌ به‌ مسجد نزدیك‌ خانه‌شان‌ می‌رود و در آنجا نماز می‌خواند. خانم‌ صابری‌، با اینكه‌ پسرش‌، سهراب‌، در جبهه‌ است‌، بیتابی‌ و نگرانی‌ افسانه‌ را ندارد. افسانه‌ او را با خود مقایسه‌ می‌كند و بیتابی‌خود را دلیل‌ ضعف‌ ایمان‌ می‌داند. به‌ گذشته‌های‌ خود برمی‌گردد، و می‌بیند كه‌ دوازده‌ سال‌ است‌ كه‌ سر بر مهر نگذاشته‌ و نماز نخوانده‌ است‌.از طرف‌ دیگر، الناز، دختر رشیدی‌، در مدرسه‌ جدیدش‌ می‌خواهد گروه‌ تئاتر تشكیل‌ دهد. پیشنهاد این‌ كار را به‌ خانم‌ میلانی‌، كه‌ معلم‌ تربیتی‌ است‌، می‌دهد. خانم‌ میلانی‌ خودِ الناز را مسئول‌ تشكیل‌ گروه‌ و نوشتن‌ متن‌ نمایشنامه‌ می‌كند. الناز دنبال‌ پیدا كردن‌ سوژه‌ای‌ است‌، كه‌ به‌ مادرش‌ دقیق‌ می‌شود؛ و آشنایی‌ او با خانم‌ صابری‌ و تأثیرپذیری‌ از زن‌ همسایه‌، سوژه‌ نمایشنامه‌اش‌ می‌شود.
افسانه‌ در مسیر این‌ تأثیرپذیری‌ و تحول‌، گاهی‌ دچار شك‌ و تردید می‌شود و به‌ بن‌بست‌ می‌رسد و نمی‌داند چگونه‌ از آن‌ تارهایی‌ كه‌ دور خودش‌ تنیده‌ است‌ بیرون‌ برود.
الناز كه‌ سوژهٔ‌ داستانش‌ را از زندگی‌ مادرش‌ گرفته‌، همپای‌ او پیش‌ می‌رود؛ و جاهایی‌ كه‌ مادر به‌ بن‌بست‌ می‌رسد، او هم‌ در داستان‌ دچار مشكل‌ می‌شود. الناز از خانم‌ میلانی‌ كمك‌ می‌گیرد. خانم‌ میلانی‌ پیشنهادهایی‌ سازنده‌ به‌ الناز می‌دهد تا شخصیت‌ نمایشنامه‌ از بن‌بست‌ خارج‌ شود.
شیوهٔ‌ كار الناز به‌ این‌ صورت‌ است‌ كه‌ نمایشنامه‌اش‌ را ضبط‌ می‌كند تا با اجرای‌ خودش‌، نمایشنامه‌ حالت‌ واقعی‌تری‌ به‌ خود بگیرد. افسانه‌ كه‌ به‌ كار دخترش‌ حساس‌ است‌، زمانی‌ كه‌ الناز در خانه‌ نیست‌، ضبط‌ را برمی‌دارد و نمایشنامه‌ او را گوش‌ می‌كند و متوجه‌ می‌شود كه‌ سوژه‌ داستان‌ الناز، خود اوست‌. این‌ مسئله‌ او را بیشتر حساس‌ می‌كند؛ طوری‌ كه‌ در هر فرصتی‌، نمایشنامهٔ‌ دخترش‌ را پنهانی‌ گوش‌ می‌كند؛ و با پیشرفت‌ داستان‌ و از بن‌بست‌ درآمدن‌ شخصیت‌ داستان‌، او هم‌ راه‌ حل‌ مشكلش‌ را پیدا می‌كند.
به‌ این‌ ترتیب‌، افسانه‌ همپای‌ تكمیل‌ شدن‌ متن‌ نمایشنامه‌، متحول‌ می‌شود. اما اتفاقی‌ ناگهانی‌، او را به‌ كلی‌ دگرگون‌ می‌سازد. این‌ اتفاق‌، شهادت‌ پسر جوان‌ خانم‌ صابری‌ است‌. سهراب‌ كه‌ در جبهه‌ است‌، شهید می‌شود، و خبر شهادت‌ او، به‌ خانواده‌اش‌ می‌رسد. صبر و استقامت‌ خانم‌ صابری‌ در شهادت‌ پسرش‌، برای‌ افسانه‌ بسیار سازنده‌ است‌؛ و به‌ اصطلاح‌ تیر خلاصی‌ بر شك‌ و تردیدهای‌ اوست‌. چنان‌كه‌ باعث‌ می‌شود، افسانه‌ یك‌ شبه‌، ره‌ صدساله‌ بپیماید.
در همان‌ زمان‌، از طریق‌ بسیج‌ دانشجویی‌ دانشكده‌ ادبیات‌، اعلام‌ می‌شود كه‌ از داوطلبین‌ برای‌ اعزام‌ به‌ جبهه‌ ثبت‌ نام‌ می‌شود. دكتر افراسیابی‌كه‌ تحت‌ تأثیر متون‌ حماسی‌ است‌، ثبت‌ نام‌ می‌كند. همه‌ اساتید تعجب‌ می‌كنند. دكتر رشیدی‌ كه‌ دوست‌ صمیمی‌ اوست‌، افراسیابی‌ را نصیحت‌ می‌كند. اما افراسیابی‌ تصمیم‌ خود را گرفته‌ است‌.
دكتر رشیدی‌ اگرچه‌ در ظاهر افراسیابی‌ را نصیحت‌ می‌كند، اما در خفا به‌ حال‌ او غبطه‌ می‌خورد. این‌ غبطه‌ خوردن‌ها، همزمان‌ با تغییر و تحول‌ افسانه‌، باعث‌ می‌شود كه‌ دكتر رشیدی‌ هم‌ تصمیم‌ خودش‌ را بگیرد. درست‌ در روزی‌ كه‌ كاروان‌ داوطلبین‌ به‌ جبهه‌ آمادهٔ‌ رفتن‌ است‌، دكتر رشیدی‌ با اینكه‌ یكی‌ از سخنرانهای‌ سمیناری‌ ادبی‌است‌، متن‌ سخنرانی‌ خود را به‌ افسانه‌ می‌دهد، تا به‌ جای‌ او آن‌ را قرائت‌ كند، و خود آماده‌ می‌شود تا همراه‌ دكتر افراسیابی‌ به‌ جبهه‌ برود.
موقع‌ خداحافظی‌ از افسانه‌ و الناز، تلفن‌ زنگ‌ می‌زند. شادكام‌ است‌ كه‌ خبر معاف‌ از رزم‌ شدن‌ خود را به‌ اطلاع‌ خانواده‌ می‌رساند.

همان‌طور كه‌ از خلاصهٔ‌ رمان‌ پیداست‌، پری‌رو، طرحی‌ ساده‌ دارد؛ طرحی‌ كه‌ در مدت‌ شش‌ روز رمان‌ را به‌ سرانجام‌ می‌رساند. طرح‌ داستان‌ به‌ ظاهر همهٔ‌ عناصر و عوامل‌ ضروری‌ یك‌ طرح‌ خوب‌ را دارد؛ عناصری‌ مثل‌ شخصیت‌ اصلی‌ و فرعی‌، گره‌ داستانی‌، نقاط‌ بحران‌ و اوج‌ و... اما نویسنده‌ به‌ گونهٔ‌ خاص‌ خودش‌ از این‌ عناصر استفاده‌ كرده‌ است‌. به‌طور مثال‌ در هر طرح‌، یك‌ شخصیت‌ اصلی‌ داریم‌ و بقیهٔ‌ شخصیتها فرعی‌ هستند. اما در رمان‌ «پری‌رو»، دكتر رشیدی‌ و افسانه‌، هردو شخصیت‌ اصلی‌ هستند. آن‌ دو در همه‌ جای‌ داستان‌ همپای‌ هم‌ مطرح‌ می‌شوند، همپای‌ هم‌ عمل‌ داستانی‌ انجام‌ می‌دهند، همپای‌ هم‌ برای‌ حل‌ مشكل‌ داستان‌ اقدام‌ می‌كنند و همپای‌ یكدیگر دچار تغییر و تحول‌ می‌شوند.
البته‌ این‌ مسئله‌ تأثیر منفی‌ بر داستان‌ نداشته‌ است‌ و این‌ دو شخصیت‌ اصلی‌، باعث‌ تضعیف‌ یكدیگر نشده‌، و یكدیگر را تحت‌الشعاع‌ هم‌ قرار نداده‌اند.
نكته‌ دیگر، گره‌ داستانی‌ است‌ كه‌ در ابتدای‌ طرح‌ مطرح‌ می‌شود. یعنی‌ مشكل‌ شادكام‌ و بی‌خبری‌ از او. اما هرچه‌ در داستان‌ جلوتر می‌رویم‌، به‌ جای‌ اینكه‌ گره‌ داستانی‌ پیچیده‌تر بشود و با رسیدن‌ به‌ نقاط‌ بحران‌، گره‌ محكم‌تر شود، مشكل‌ شادكام‌ در همین‌ سطح‌ اولیه‌ باقی‌ می‌ماند، و به‌ جای‌ آن‌، مشكل‌ بحرانهای‌ روحی‌ دكتر رشیدی‌ و افسانه‌ مطرح‌ می‌شود: دكتر رشیدی‌ در برابر دكتر افراسیابی‌، و افسانه‌ در برابر زن‌ خانه‌دار و عامی‌ای‌ مثل‌ خانم‌ صابری‌. كه‌ البته‌ بهتر بود گرهی‌ كه‌ در ابتدا مطرح‌ می‌شود، تا آخر داستان‌ ادامه‌ پیدا كند، و همان‌ گره‌ باشد كه‌ بسط‌ و گسترش‌ می‌یابد و محكم‌تر می‌شود.
ذكر این‌ نكته‌ ضروری‌ است‌ كه‌ با وجود این‌ دو نقطه‌ ضعف‌ در طراحی‌، پرداخت‌ داستان‌ و بخصوص‌ شخصیت‌پردازی‌ آن‌، به‌گونه‌ای‌ است‌ كه‌ داستان‌ دچار ركود و حركت‌ در سطح‌ نمی‌شود و جذابیت‌ لازم‌ برای‌ ادامه‌ مطالعهٔ‌ آن‌ وجود دارد.
شخصیت‌پردازی‌ داستان‌، برجسته‌ترین‌ خصیصه‌ آن‌ است‌. تلفیقی‌ كه‌ نویسنده‌ از كار و تحصیل‌ دكتر رشیدی‌ و افسانه‌ در روابط‌ زندگی‌ آنها به‌ وجود آورده‌، درخور تأمل‌ است‌. این‌ دو شخصیت‌ از طریق‌ گذشتهٔ‌ تحصیلی‌ و شغلی‌ كه‌ دارند، در حد بسیار خوبی‌پرداخت‌ شده‌اند. حتی‌ گفتگوهای‌ عادی‌ زندگی‌ (مثلاً نحوه‌ بیدار كردن‌)، گوشه‌ و كنایه‌ و گلایه‌های‌ عادی‌ در زندگی‌ روزمره‌ آنها، نشاندهندهٔ‌ شخصیت‌ ادبی‌ و شغلی‌شان‌ است‌؛ و از این‌ جهت‌ جا دارد كه‌ به‌ نویسنده‌ تبریك‌ بگوییم‌.
پرداخت‌ داستان‌، در حد قابل‌ قبولی‌ است‌. چیزی‌ كه‌ باعث‌ كندی‌ یا كسل‌كنندگی‌ یا عدم‌ جذابیت‌ باشد، در كار دیده‌ نمی‌شود. اما بعضی‌ مسائل‌، منطق‌ داستان‌ را دچار تزلزل‌ كرده‌ است‌. مثلاً در اواخر داستان‌ می‌فهمیم‌ كه‌ یكی‌ از مشكلات‌ شخصیتی‌ افسانه‌، بی‌توجهی‌ او به‌ نماز است‌؛ و نویسنده‌ با شگردهای‌ خاصی‌ توجه‌ او را به‌ نماز جلب‌ می‌كند، و با همین‌ توجه‌ است‌ كه‌ مشكل‌ روحی‌ افسانه‌ حل‌ می‌شود. اما در طول‌ داستان‌، دكتر رشیدی‌ و حتی‌ الناز هم‌ بی‌توجه‌ به‌ نماز دیده‌ می‌شوند. در هیچ‌ جای‌ داستان‌ نمی‌بینیم‌ كه‌ دكتر رشیدی‌ یا الناز نماز بخوانند، یا افسانه‌ را به‌ خواندن‌ نماز سفارش‌ كنند. چرا این‌ مسئله‌ برای‌ پدر و دختر توصیه‌ نشده‌ است‌؟ در عوض‌ می‌بینیم‌ كه‌ دكتر رشیدی‌ با رفتن‌ به‌ جبهه‌، مشكل‌ روحی‌اش‌ حل‌ می‌شود.
نكته‌ دیگر اینكه‌، دكتر رشیدی‌ آن‌قدر تحول‌ پیدا می‌كند و آن‌قدر نگاهش‌ مثبت‌ و ارزشی‌ می‌شود، كه‌ تصمیم‌ می‌گیرد برای‌ ادای‌ دین‌ خود به‌ جبهه‌ برود. اما در همان‌ زمان‌، با پارتی‌بازی‌ و توسل‌ به‌ دوست‌ سرهنگش‌، شادكام‌ را از حضور در جبهه‌ معاف‌ می‌كند و برای‌ او معافیت‌ از رزم‌ می‌گیرد.
نكتهٔ‌ غیرمنطقی‌ دیگر در پرداخت‌ داستان‌، برخورد خانم‌ میلانی‌ است‌. تصویری‌ كه‌ نویسنده‌ از خانم‌ میلانی‌ به‌ عنوان‌ معلم‌ تربیتی‌ ساخته‌ است‌، تصویری‌ بسیار زیبا از زنی‌ فرشته‌گونه‌ و متعهد است‌. زنی‌ كه‌ در عین‌ زیبایی‌ فرشته‌وارش‌، به‌ همسریِ جانبازی‌ از دو چشم‌ نابینا درآمده‌ است‌. این‌ زن‌ در مدت‌ چند روز، چنان‌ تأثیری‌ بر الناز و افسانه‌ می‌گذارد كه‌ آنها را شیفتهٔ‌ خود می‌سازد. افسانه‌ از آن‌ حالت‌ سردرگمی‌ و پریشانی‌ درمی‌ آید؛ و او كه‌ به‌ همین‌ دلیل‌ یك‌ سال‌ مرخصی‌ گرفته‌ است‌ به‌ سر كار و كلاس‌ درس‌ برمی‌گردد. اما همین‌ زن‌، وقتی‌ افسانه‌ و الناز، برای‌ تشكر و قدردانی‌، با دسته‌ گلی‌ به‌ خانه‌ او می‌روند، طوری‌ برخورد می‌كند كه‌ خواننده‌ احساس‌ می‌كند كه‌ گویا از داشتن‌ شوهری‌ جانباز خجالت‌ می‌كشد (اكراه‌ و عدم‌ تمایل‌ خانم‌ میلانی‌ در رفتن‌ افسانه‌ و الناز به‌ خانه‌ او، این‌ تردید را به‌ ذهن‌ خواننده‌ وارد می‌كند).
البته‌ همهٔ‌ اینها مسائل‌ ریز و جزئی‌ است‌. كلیت‌ رمان‌ خوب‌ و قابل‌ قبول‌ است‌، و جا دارد كه‌ به‌ نویسندهٔ‌ جوان‌ آن‌ «خسته‌ نباشید» بگوییم‌ و آرزوی‌ نوشتن‌ كارهای‌ بیشتر و بهتر را برای‌ او و مطالعهٔ‌ آنها را برای‌ خود داشته‌ باشیم‌.

فتاحی حسین
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر


همچنین مشاهده کنید