جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سیزده بدرنحس نیست


می گویم اش كه چندان به سر نكوبد، آنها دیگر سبز نمی شوند. سبزه های خانه مان را می گویم. مادرم همیشه می گفت سبزه می خواهیم برای لحظه تحویل و من روزها را به شب می رساندم تا صبح فردا اندكی به بلندی سبزه های گندم پشت بخاری اتاقم افزوده شده باشد. مادرم می خندید، من سگرمه هایم را در هم می كشیدم و باز خیره به دانه های جوانه زده در فكر آخرین روز عید می ماندم...
سالهاست كه مادرم دیگر با من حرفی از سبزه شب عید نمی زند، اما لحظه تحویل، من به تنها چیزی كه خیره می شوم، همچنان سبزه سفره هفت سین مادرم است. وقتی به دكتر جنیدی می گویم فلسفه سیزده بدر را برایم بگوید از تنها چیزی كه حرف نمی زند نحسی این روز است و وقتی در مورد نحسی سیزده از او می پرسم می گوید: «چگونه ممكن است روزی كه به نام تیش تر ایزد است، نحس شمرده شود؟ این سخنان بن و ریشه ندارد.» اما بن و ریشه تیش تر ایزد به آنجا بر می گردد كه ایرانیان چندی پیش از روز اول سال نو، هفت طبق یا سینی را با دانه های ۷ غله می پوشانند تا هم در ابتدای سال سبزی و سبزه در خانه و بر سر سفره هفت سین داشته باشند و هم در روز سیزدهم سال (تیش تر ایزد) پیش كشی برای آناهیتا داشته باشند: «گندم، جو، نخود، لوبیا، ارزن، عدس و ماش را در هفت طبق می كاشتند. این سبزی نشانه رویش و بالندگی گیاه در زمین و به فرمان سپندارمز زمین (خداوند) و تیش تر ( ستاره باران) بود.»
طبق باور ایرانیان ستاره باران، آب را از دریا ها بر می گرفته است و آن را در هیبت باران به هفت كشور كره خاكی می فرستاده است: « در روز سیزده فروردین كه روز تیش تر و زمان ستایش آب است، ایرانیان هفت سینی سبزه را به نشانه بزرگداشت تیش تر ایزد به بیابانها می بردند و به آناهیتا (آب پاك، روان و نیرومند)پیش كش می كردند.»
و آناهیتا از این پیش كشی خشنود شده و به گیاهان و مردمان بالندگی عطا می كند. بالندگی ای كه در شش گاه در طول سال برایش جشن شكر گزاری برپا می شود: « این گاهها به نام گه انبار شناخته می شوند. به گه انبار در زبان پهلوی گاسانبار گفته می شد كه در فارسی به گاه انبار تبدیل شده است و به معنی زمان انبار كردن محصولات كشاورزی است. گاه اول در نیمه بهار بود كه سبزی های زیادی می رویید و برای انسان و دام اهمیت زیادی داشت. گه انبار دوم در میانه تابستان و هنگام برداشت میوه ها برپا می شد. سومین گاه انبار در مهرماه و پس از درو كردن غلات بویژه گندم و جو برگزار می شد. اواسط پاییز هنگامه برداشت میوه های پاییزی گاه انبار چهارم جشن گرفته می شد. پنجمین گاه انبار هم در نیمه زمستان و پس از برداشت میوه های زمستانی همچون زردك (هویج)، چغندر، شلغم و ... بود.» آنچه از تاریخ مانده و آنچه تاریخ نیاكان به ما می گوید این است كه این گه انبار ها تأثیر شگرفی بر سالم و زیبا نگاه داشتن زندگی ایرانیان و ارتقای سطح جامعه آنان داشته است. طبق یك قانون نا نوشته اجتماعی، افراد هیچ جامعه ای با هم برابری مالی و درآمدی ندارند. همین قانون نانوشته دلیل به وجود آمدن پدیده گدا و گدایی می شود. اما ایرانیان باستان ، گدایی و گدا پروری را گناهی بزرگ می دانستند و برای جلوگیری از پدید آمدن فقر و در نتیجه تكدی گری گاه انبار ها را برپا می كردند و در این جشنها همه از محصولات یكدیگر بهره مند می شدند. حتی اگر افرادی به دلیلی همچون بیماری یا نقص عضو قادر به درآمدزایی نبودند به طوری از محصولات دیگران بهره می گرفتند كه تمام روزگار و زندگی شان می گذشت: «چون در ایران باستان گدایی و گداپروری گناه محسوب می شد، افراد ناتوان از داد و دهش دیگران بهره مند می شدند.» اما گه انبار ششم در پنج روز مانده به پایان سال برگزار می شد. در این هنگام ایرانیان خانه هاشان را سفید می كردند، جامه نو برتن داشتند، اجاقها و تنورها گرم نگاه داشته می شد و نوای رود و سرور به گوش می رسید. ایرانیان بر این باور بودند كه روان و فروهر نیكان و گذشتگان شان در پنج روز مانده به پایان سال برای سركشی به فرزندان و بازماندگان از جهان مینوی به جهان گیتی می آید و آنها باید نشان دهند از آسایش و فراوانی برخوردارند: « این عمل بجز خانه تكانی معمول ایرانیان بود. گرچه در ایران امروز سفید كردن خانه ها در پیش از عید چندان مرسوم نیست، اما هنوز در قسمتهایی از گیلان و مازندران مردم پیش از عید خانه هاشان را سفید می كنند. ایرانیان همه جوره اسباب شادی فراهم می كردند تا روان نیاكان و پدران و مادران از شادمانی فرزندان و فراخی زندگی آنان شادمان به جهان مینوی بازگردد.» در شب پایانی این مراسم كه در آیین ایران باستان به پنجه معروف است، مربدم بر بام خانه هاشان آتش می افروختند و تا سپیده صبح در كنار آتش بیدار می ماندند: «شبی كه فردای آن نوروز آغاز می شود، تا صبح بیدار بودند و با سپیده صبح نیایش صبحگاهی می خواندند. این آیین همچنان و به طور كامل در روستایی به نام مزرا كلانتر انجام می شود.»
***
مادرم ماهی قرمز می خواهد. درخیابان دنبال ماهی قرمز می گردم. كودكی پدرش را واداشته تا برایش پوشیدنی ای بخرد. یاد چهار پاره ای از اسماعیل امینی می افتم:

آخرین هفته زمستان است
همه چشم انتظار چهره عید
پرشده شهر از هوای بهار
عطر گلهای سرخ و سبز و سپید

در خیابان و كوچه و بازار
دست در دست مادر و پدرند
كودكان با نشاط آمده اند
تا لباس قشنگ و نو بخرند

مثل آیینه صاف و براق است
كفشها زیر نور ویترین ها
كودك اصرار می كند بابا
من از این كفش ها فقط این ها!

- چند؟ - ناقابل است؛ ده تومان
- ده هزار؟! این كه... چشم های پدر برزمین خیره می شود، اما منتظر مانده چشم های پسر

كودك و عید و خنده و چیزی
كودك و كفش نو، لباس قشنگ
كودك و سرزمین رؤیاها
عطرها، نورهای رنگارنگ

- می خری؟ هان؟ ببین چه براق است
ظاهرش مثل كفش مردانه است
- می خری؟ هان؟
مرد در فكر خرجی خانه است

راستی چند روز مانده به عید؟
عید آجیل و ماهی قرمز
عید این سفره های درو از نان
كه به سامان نمی رسد هرگز

- می خری؟ هان؟! _ بله بله حتماً!
می زند خنده شادمانه پسر
لبش از شادی و شعف باز است
مثل لبخند كفش های پدر!

در خیابان و كوچه و بازار
هیچ كس بغض مرد را نشنید
آی تقویم های رنگارنگ
راستی چند روز مانده به عید؟

در گفت و گو با دكتر جنیدی ایران شناس

احمد طبری
منبع : مرکز علمی و پژوهشی فرش ایران


همچنین مشاهده کنید