شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

خواهیم دید...


خواهیم دید...
کشاورز کم درآمدی بجای تراکتور از اسب پیری برای شخم زدن استفاده می کرد. یک روز بعدازظهر اسب در حین کار در مزرعه افتاد و مرد. همه روستاییان گفتند: «چه اتفاق وحشتناکی! اما کشاورز با آرامش گفت: «خواهیم دید.» خونسردی و آرامش او باعث شد که همه افراد روستا گردهم بیایند، با او هم عقیده شوند و اسب جدیدی را به او اهدا» کنند. حالا همه می گفتند: «چه مرد خوش شانسی»، کشاورز گفت: «خواهیم دید.» دو روز بعد اسب جدید از پرچین پرید و فرار کرد. همه گفتند: «چه مرد بدبختی.» کشاورز خندید و گفت: «خواهیم دید.» بالاخره، اسب راه خود را پیدا کرد و برگشت. همه گفتند: «چه مرد خوش شانسی.» کشاورز گفت: «خواهیم دید.» پس از مدتی پسر جوان مرد کشاورز در حین سواری با اسب به زمین افتاد و پایش شکست. همه گفتند: «چه بدشانس.» کشاورز گفت: «خواهیم دید.» دو روز بعد ارتش برای سربازگیری به روستا آمد، اما به دلیل شکستگی پای پسر، او را نپذیرفتند. همه گفتند: «چه پسر خوش شانسی.» کشاورز خندید و گفت: «خواهیم دید...»
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید