سالها پیش بود، یک شب در خانه نشسته بودیم. برادر بزرگترم، بهدنبال کاری از خانه خارج شد. درحالیکه خداحافظی میکرد و در را میبست، صدای قدمهای پایش را که شتابان از پلهها پایین میرفت شنیدم. یک دقیقه بعد، صدای درِ گاراژ را شنیدم که پس از بیرونبردن دوچرخهاش محکم بسته میشد. دقایقی بعد، صدای شدید