خاطرات ناصرالدینشاه: میرشکار بعینها دن کیشوت شده بود
رفتم در گودال شرقی مرجکنو بالای شکرآب. آفتابگردان [سایبان] زدند. چای، هندوانه خورده، نماز کردیم. فره کبکهای کوچک بود. مادرش هم نمیرفت، همانجا بود. بچهها را باز آوردند وِل کردیم، مادره آمد بچهها را برد.