همسر شهید روایت میکند: بچهها را از خواب بلند کردم. وحید را فرستادم در منزل همسایه تا دوربین عکاسی آنها را قرض بگیرد. وحید آمد و دوربین را آورد. صبحانه را با خنده و شوخی و نشاط، دور هم خوردیم. کلی عکس یادگاری گرفتیم. علیرضا بچهها را یکی یکی در آغوش گرفت و بوسید. باز هم به من سفارشهایی کرد...