وقتی از اسارت آزاد شدم با دست قطع شده به جبهه برگشتم
بار اول بعثیها دستم را از آرنج قطع کردند. وقتی از اتاق عمل بیرون آمدم. یک سرباز دشمن که خبر کشته شدن برادر یا پدرش را در جبهه شنیده بود، من را از روی برانکارد پایین انداخت و استخوان آرنجم شکست. دوباره به اتاق عمل رفتم و اینبار به خاطر یک شکستگی ساده، دستم را از بالای بازو قطع کردند