در ابتدا داستان در جایی اطراف خرمشهر و لابهلای گاومیشهای زخمی و بیماری که مرهمهای ربابه جانشان را میخرد آغاز میشود و در انتها نیز به تماشای صحنه پرواز دسته کبوترها به سمت مسجد جامع خرمشهر ختم میشود. زارع از کبوترها، گاومیشها، مرغ و خروسهای شهر میگوید که همچون آدمهای آن شهر جای دیگری برای رفتن ندارند و به ماندن و مردن در شهری که در آن زیستهاند و اهلش شدهاند تن میدهند