در شمارههای قبل خواندید: مرد جوان به نام مهران، زنی به مونا را به خانهاش کشاند و ناگهان او را خفه کرد و جسدش را قبل از اینکه همسرش سر برسد در میان ملحفهای پیچید و به هر سختی بود به پارکینگ برد و داخل صندوقعقب انداخت. قصد داشت جسد را در نزدیکی زندان شهر رها کند که ناگهان نور چراغگردان گشت پلیس را روی صورتش احساس کرد.