زندگی سراسر فراز و نشیب «کبری نارویی» هم نمونهای از خروارها آسیبی است که بیشناسنامگی بر روزگار مردمان این استان وارد آورده است. او از پذیرش نشدن در بیمارستان تا همراهی نکردن مهندس ناظر برای ساخت خانهای که خیرین کلنگ آن را بر زمین کوبیدهاند، میگوید: «آرزو داشتم در کپر کنار بقیه بچههای روستا بنشینم و الفبا یاد بگیرم. همیشه حسرت آن دفترچه مقوایی را خوردم که به آن شناسنامه میگفتند. کلی آرزو را در دلم کشتم تا حالا که ۳۸ ساله هستم بچههایم آرزو به دل نمانند. من قصد ناامید شدن ندارم و تا زنده هستم …