لابد باید مثل جوجه اردک زشت بود که از سیرچ با حسرت و آرزو خودت را برسانی به اودلاجان تهران. شاید هم تخیلات کودکانه بهانه این رسیدن بوده که آقا معلمی که بساط زندگی خانوادگی اش را در خانه نقلی ته بن بست رو به روی مدرسه بِدَر پهن کرده بود در شبانه ها بالاخره مجید را به دنیای قصه ها آورد.