آخرین خبر/ پرهام پسر 8 سالهای قصه ما به شیرینی خیلی علاقه داشت؛ طوریکه هر شب با فکر زندگی توی یه شهر شکلاتی بهخواب میرفت. یک شب وقتی چشماش رو بست، ناگهان خودش رو وسط خیابونهایی از آبنبات دید؛ خونهها از بیسکوییت و پنجرهها از ژله بودن! یک تابلو هم اونجا بود که نوشته بود: «به شهر شکلاتی خوش