یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

خود لطف بود چندان ای جان که تو داری


خود لطف بود چندان ای جان که تو داری    دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب    دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب    زرین شود آن گوی گریبان که تو داری
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی    ای من مگس آن شکرستان که تو داری
گفتی که برو گر مگسی برننشینی    هم مورچه‌ام بر سر آن خوان که تو داری
مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد    وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری
بگشای به دندان گره از رشته‌ی جانم    تا درد چنم زان سر دندان که تو داری
گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی    دارم سر پای تو به آن جان که تو داری
بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی    میدار به زنهارش از آن سان که تو داری


همچنین مشاهده کنید