یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

تأثیر زبان تازی در فارسی(۲)


و نيز لغت 'صعب' و 'هول ـ هايل(۱)' با آنکه معادل‌هائى مانند 'سخت' و 'زُفت' و 'دشخوار' يا 'ترساننده ـ بيم‌دهنده ـ بيم' داشته است ـ يا لغات 'غم' به‌جاى اندوه و تيمار و لفظ 'حال' عوض 'منش' و 'خبر' عوض 'گزارش' يا 'اَزْد' که با بودن اين معادل‌ها باز از لحاظ فصاحت و اختصار، ادبا و نويسندگان الفاظ تازى را ترجيح مى‌دهند.
(۱) . هول به دو معنى استعمال مى‌شود يکى به ‌معنى مصدرى که 'سم' فارسى آن است و مرادف خوف است و ديگر هول به‌ معنى وصفى که هايل و بيم دهنده معنى مى‌دهد.
چنانکه در لغت 'صعب' عنصرى گويد:
اگر چه صعب‌ترين آتش آتش سقر است سقر مر آتش خشم ترا کند شررى
و قطران گويد:
ز دوست دورم از ين زارتر چه باشد حال ز يار فردم ازين صعب‌تر چه باشد کار
و فرخى گويد در لغت صعب و هول به ‌معنى هايل:
چه صعب رودى دريانهاد و طوفان سيل چه منکر آبى پيل‌افکن و سوار او بار
چو کوه کوه در او موج‌هاى تند روش چو پيل پيل نهنگان هول مردم خوار
و له ايضاً در وصف کرگدن:
چگونه هول حيوانى چو بالا ور ژيان پيلى
کجا پيل ژيان زاو تا جهان باشد جهان باشد
و مسعود سعد در لغت هول به ‌معنى مصدرى گويد:
لرزان شده از ترس دم تيغ تو فغفور ترسان شده از هول سر گرز تو قيصر
و طبرى(۲) همه جا به‌جاى جنگ يا رزم يا پيکار 'حرب' آورده است مگر جائى که مراد او جنگ تن به تن در غير مورد محاربه باشد و آن نادر است، ولى در اشعار جز آن قسمت‌هائى که گويا در اصل 'حرب' بوده و قلم برده جنگ به‌جاى آن نوشته‌اند گاهى 'وغا' و گاه 'هيجا' و گاه 'مصاف' نيز مى‌آورند.
(۲) . مخفى نماناد که در کتب نظم و نثر قديم از طرف نسخه‌نويسان تصرف‌هاى بسيار به‌عمل آمده است خاصه در طبرى در نسخ‌هاى تازه يعنى آنهائى که از قرن هشتم به بعد استنساخ گرديده است غالباً لغت‌هاى عربى را فارسى کرده‌اند و فارسى‌هاى غريب را عربى يا فارسى ساده گردانيده‌اند مخصوصاً کلمهٔ 'حرب' را همه جا جنگ کرده‌اند و در نسخه‌اى به تصحيح ملک‌الشعراء بهار اين معنى به تفصيل شرح داده شده است و همچنين در کتب نظم چون شاهنامه و فرخى و عنصرى و ساير اساتيد تصرفات بسيارى شده است که محل ذکر آن 'کتاب شعر' است و به تفصيل اشاره شده است.
ولى از قرن پنجم به بعد دروازهٔ زبان براى لغات بيگانه خاصه تازى باز شد و بدون جواز و الزامى دسته‌دسته لغات بيگانه از روى تفنن و تقليد و اظهار فضل وارد زبان فارسى گرديد.
- مثال لغات مترادف(۳):
گذشته از اين دسته لغات که گفتيم، لغاتى نيز هستند که من‌باب زينت کلام و از براى موازنه و ترادف برگزيده شده است، و هر چند در قرن چهارم و نيمهٔ اول قرن پنجم موازنه و مترادفات موجود نبوده است ليکن به ‌کلى عبارات عارى از آن است، و در خطبه‌ها و آغاز فصل‌ها و موارد مدح يا اغراق محتاج بدان بوده‌اند، و اگر هم در نثر محتاج چنين لغات نبوده‌اند از شعرا که احتياج به موازنه و مترادفات داشته‌اند به ديگران سرايت کرده است.
(۳) . مترادف: به اصطلاح لغويون لفظى است که از حيث معنى به لفظ و جملهٔ قبل يکى باشد ـ علل ايجاد مترادفات تزاحم لهجه‌ها و تبلور مجازها است که به حقيقت بدل شده است، مثل 'گرديدن' که در اصل به‌ معنى حرکت دورى بوده است يا گردش از حالى به حالى و مجازاً به‌ معنى صيرورت استعمال شده و امروز حقيقة بدان معنى به‌کار مى‌رود کذا 'نمودن' که در اصل به ‌معنى ارائه دادن يا ارائه شدن چيزى است و بعد مجازاً معنى 'کردن' گرفت و امروز حقيقةً به اين معنى استعمال مى‌شود مى‌گويند: قاصد روانه گرديد ـ و رسالت خود را ادا نمود.
مثال: بلعمي، در مقدمهٔ کتاب تاريخ گويد: 'چون اندر وى (تاريخ پسر جرير) نگاه کردم بديدم اندر وى علم‌هاى بسيار و حجت‌ها و آيت‌هاى قرآن و شعرهاى نيکو و اندر وى فايد‌ت‌ها ديدم بسيار پس رنج بردم و جهد و ستم بر خويشتن بنهادم و اين را پارسى گردانيدم به نيروى ايزد عزوجل ...' که 'جهد' را براى ترادف 'رنج' و 'ستم' آورده است.
در فصل وفات پيغمبر گويد: 'پيغبر اُسامه را به زبان بنواخت و خوب گفت و دعا کرد..' باز گويد: 'ابن اسود از بنى مُذحَجْ بوذه بوذ، و مشعبد بوذ و سخنگوى و فصيح بوذ...' باز گويد : 'از آنجا به صنعاءِ يمن شد که شاهان يمن آنجا نشينند و آن دار مملکت يمن است ... ' که در جملهٔ اول لفظ 'دعا' و در جملهٔ دوم 'فصيح' و در سوم 'دار مملکت' را براى رعايت جمله و تکميل معنى مترادف آورده است.
و در مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصورى که قديمى‌ترين نثر درى است (تا جائى که به دست ما آمده است) هم با وجود تعمدى که گويا در نياوردن لغات عربى داشته است، باز به حکم ترادف، در يکى دو جاي، کلمهٔ عربى آورده چنانکه گويد:‌ 'و مأمون پسر هارون‌الرشيد منش پادشاهان و همت مهتران داشت.' که لفظ 'همت' را که در ضمن 'منش' مستتر مى‌باشد براى تأکيد و ترادف به ضميمهٔ 'مهتران' که آن هم مرادف 'پادشاهان' است علاوه ساخته.
و نيز هر چه از قرن چهارم پائين‌تر مى‌آئيم لغات مذکور را در اين فصل زيادتر مى‌شود، و مترادفات بيشتر مى‌گردد، و در مترادفات لغات عربى مخصوصاً زيادتر به‌کار مى‌رود، چنانکه در مجمل‌التواريخ که هر چند آغاز قرن ششم تأليف شده اما شيوه‌اش به سبک قرن پنچم است، در خطبهٔ کتاب گويد: 'سپاس خداى را جل جلاله که آسمان معلق و زمين مطبّق را بيافريد و آن را به انوار و مشاعل مزين کرد، و اين را به چنين نعم و قدرت معين، و از هر نوع جانور آفريد مختلف يکديگر، و هر کسى را روزى ظاهر و مرعى پيدا، و ذُرّيهٔ آدم (ع) را بر همه سالار کرد... و عقل و خرد ارزانى داشت و از جهل دور کرد، و هدايت داد و از شرک و ضلالت بيرون آورد و توحيد داد و از تضليل منزه کرد...' که 'مُعلّق و مُطبّق' را براى سجع و موازنه ذکر کرده و 'انوار و مشاعل' و 'نَعِم و قدرت' را موازنه و مترادف آورده و 'روزى ظاهر' و 'مَرعَى پيدا' را نيز من‌باب ترادف آورده و 'از جهل دور کرد و هدايت داد' را مرادف 'عقل و خرد ارزانى داشت' آورده و 'توحيد داد' الخ را مرادف 'از شرکت و ضلالت' الى آخر گرفته است.
هر چه از قرن ششم فروتر آئيم مترادفات و موازنات و سجع‌ها و لغات عربى زيادتر مى‌گردد.
بالجمله بر اين قاعده در قرن چهارم لغات دينى يا لغاتى که فارسى نداشته و يا فارسى آن فصيح نبوده است و يا از جريان و استعمال نثرى افتاده و مخصوص به شعر شده بود، و لغات تازى ادارى يا لغاتى که من‌باب ترادف استعمال مى‌شده، در نثر آن زمان رايج است، ولى مجموع آن لغات از صدى پنج زيادتر نيست، و آن هم به شرطى که عبارت ترجمهٔ عربى باشد و در هر عبارتى که مستقيماً از طرف مؤلف و مصنف انشاء مى‌شد و نقل از عربى نبود، و يا از منابع فارسى يا پهلوى نقل و ترجمه گرديده بود، صدى سه زيادتر عربى ندارد، شاهنامهٔ فردوسى در شعر و مقدمه شاهنامهٔ ابومنصورى در نثر، و يا داستان بهرام چوبينهٔ بلعمى و ساير قسمت‌هائى که بلعمى از منابع قديم فارسى گرفته است، يا فصولى که تاريخ سيستان مجمل‌التواريخ از گرشاسپنامهٔ ابولمؤيد نقل کرده‌اند، يا از منابع ديگر گرفته‌اند از اين قسمت است:
اما در قوافى شعرى که شعرا لغتى عربى را براى نشانيدن قافيه انتخاب کرده‌اند الفاظ تازى بسيار است و تحت هيچ قاعده‌اى نيست، و اگر چه شعر فارسى در قرن پنجم و ششم از نثر کمتر عربى داشته است، معذلک باز آزادتر و در استعمال لغات عربى لاقيد‌تر به‌نظر مى‌رسد زيرا احتياج به موازنه و مترادفات و رعايت فصاحت لفظ و کوتاهى لغت و قيد قافيه در شعر بوده و در نثر نبوده است.


همچنین مشاهده کنید