پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن


برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن    چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن
پی رضای تو آدم گریست سیصد سال    که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن
به قدر گریه بود خنده تو یقین می‌دان    جزای گریه ابر است خنده‌های چمن
اگر نه از نسب آدمی برو مگری    که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن
چو خود سپید ندیده‌ست روسیه شاد است    چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن
بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی    که تازی است نه پالانی است و نی کودن
خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی    نشسته‌ای شه هیجا و پهلوان زمن
چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر    که هست در صف هیجاش کر و فر وطن
چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد    که ای گزیده سرآخر تویی مخصص من
شوند آن همه تیرش چو چوب‌های نبات    همه حلاوت و لذت همه عطا و منن
خبر ندارد پالانیی از این لذت    سپر سلامت و محروم و بی‌بها و ثمن
ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا    به پیش پنجه‌ات ای ارسلان توبه شکن


همچنین مشاهده کنید