یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
گنجشک و پیرزن
يکى بود، يکى نبود، غير از خدا هيچکس نبود، هر که بندهٔ خدان بگه: 'يا خدا! (حاضرين دسته جمعي): 'يا خدا!' |
روزى بود، روزى نبود. گنجشکى تو صحرا دونه ورمىچيد، از قضا، خارى نشس تو پاش، دردش گرفت و پر و بال زنون خودش رسوند دم خونهٔ يى پيرزني. پيرزن نون تيرى مىپخت، گنجشک سلامى کرد و گفت: 'اى خاله پيرزن، محض رضاى خدا بيا و اى خار از تو پاى من درآر.' پيرزن گفت: 'مى (مگر) نمىبينى دسم گيره؟' گنجشک گفت: حالا که تو خار پاى من در نيمآري، منم اى بر تووَت (تابهات) ورمىجيکم، او بر توه ورمىجيکم، ئى دسهٔ نون ور مىدارم و در مىجيکم.' و همى کارم کرد. اى بر تو ورجيکد واو بر تو ورجيکيد و ئى دسهٔ نون وردوشت و پريد و رفت و رفت تا رسيد به بيابونى که چىپون حيبوناش مىچروند. به چىپون سلام کرد و گفت: 'اى چىپون، محض رضاى خدا بيا و اى خارى که رف ته تو پاى من درآر، منم عوضش ئى دسهٔ نونت ميدم.' چىپون که از قضا گشنه بود، خوشال شد و خار از پاى گنجشک در اوهورد. |
گنجشک گفت: 'اى چوپون، ئى خوردهى ازى نونا، تو شير، تىليت کن و تا تو تىليت مىکني، منم پى کارى مىرم و بر مىگردم و با هم مىخوريم.' چىپون قبول کرد و گنجيشک هم بال زد و رفت و ساعتى بعد واگشت، چىپون تىليت هِشت جلوش، گنجشک وختى خواس بخوره، ديد چن تا پشک افتيده تو کاسه. اوقاتش تلخ شد و به چىپون گفت: 'حالا که تو تىليت پشک انداختي، منم اى بر گلهت ورمىجيکم، او بر گله ورمىجيکم، ئى قوچى ور مىدارم و در مىجيکم.' و همى کارم کرد و قوچى وردوشت و رفت، برو برو، برو برو، رفت تا رسيد به شهري. ديد تو شهر عروسيه و مىخوان جلو دوماد سگ بکشن. رفت جلو و گفت: 'چرا دارين سگ مىکشين؟ من قوچم ميدم تا سرش ببرين، شمام آب و دونى به من بدين.' او نام قبول کردند و قوچ از گنجشک اِسّدِن (گرفتند). اما وختى چىبَرى گنجشک آوردن، فقط ته ديگ سوخته بود. گنجشک به اونا گفت: 'من اى ته ديگا نمىخوام.' اونا گفتن: 'هميه که مىبيني، مخِى بخور، مىخى نخور.' گنجشک هم گفت: 'حالا که ايطو شد، اى بر دوماد ورمىجيکم، او بر عروس ورمىجيکم، عروس و دوماد ورمىدارم و در مىجيکم.' هنو او نا نگفته بودن: 'چه غلطا!' که گنجشک، عروس و دوماد وردوشت و پريد، رفت و رفت و رفت تا رسيد به بيابونى که قناتاى زيادى داشت عروس انداخت توئى قنات و دوماد هم برد تو شهرى غريب و تنها رها کرد. |
قصهٔ ما خشى بود. |
پاى کِلَکِ تشى بود. |
- گنجشک و پيرزن |
- فرهنگ مردم سروستان ـ ص ۴۰۱ |
- تأليف: صادق همايونى |
- شرکت به نشر، چاپ اول ۱۳۷۱ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان حجاب دولت امیرعبداللهیان مجلس شورای اسلامی سازمان همکاری اسلامی انتخابات جنگ شورای نگهبان دولت سیزدهم مجلس انتخابات مجلس دوازدهم
هواشناسی شهرداری تهران زاهدان سیل فضای مجازی یسنا باران سازمان هواشناسی سامانه بارشی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار مسکن تورم قیمت طلا بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ارز ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما مسعود اسکویی پایتخت موسیقی مهران غفوریان دفاع مقدس صداوسیما سریال سینمای ایران کتاب
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه اوکراین انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال مهدی طارمی پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر بارسلونا جواد نکونام باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام گوگل اپل ناسا عکاسی تبلیغات کولر مایکروسافت
دیابت چای کودک توت فرنگی چاقی قهوه