دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد


چو لهراسپ بنشست بر تخت داد    به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
جهان آفرین را ستایش گرفت    نیایش ورا در فزایش گرفت
چنین گفت کز داور داد و پاک    پر امید باشید و با ترس و باک
نگارنده‌ی چرخ گردنده اوست    فراینده‌ی فره بنده اوست
چو دریا و کوه و زمین آفرید    بلند آسمان از برش برکشید
یکی تیز گردان و دیگر بجای    به جنبش ندادش نگارنده پای
چو موی از بر گوی و ما در میان    به رنج تن و آز و سود و زیان
تو شادان دل و مرگ چنگال تیز    نشسته چو شیر ژیان پرستیز
ز آز و فزونی به یکسو شویم    به نادانی خویش خستو شویم
ازین تاج شاهی و تخت بلند    نجوییم جز داد و آرام و پند
مگر بهره‌مان زین سرای سپنج    نیاید همی کین و نفرین و رنج
من از پند کیخسرو افزون کنم    ز دل کینه و آز بیرون کنم
بسازید و از داد باشید شاد    تن آسان و از کین مگیرید یاد
مهان جهان آفرین خواندند    ورا شهریار زمین خواندند
گرانمایه لهراسپ آرام یافت    خرد مایه و کام پدرام یافت
از آن پس فرستاد کسها به روم    به هند و به چین و به آباد بوم
ز هر مرز هرکس که دانا بدند    به پیمانش اندر توانا بدند
ز هر کشوری بر گرفتند راه    برفتند پویان به نزدیک شاه
ز دانش چشیدند هر شور و تلخ    ببودند با کام چندی به بلخ
یکی شارسانی برآورد شاه    پر از برزن و کوی و بازارگاه
به هر برزنی جشنگاهی سده    همه‌گرد بر گردش آتشکده
یکی آذری ساخت برزین به نام    که با فرخی بود و با برز و کام


همچنین مشاهده کنید