هر روز مرا عشق نگاری به سر آید |
|
در باز کند ناگه و گستاخ درآید |
ور در به دو سه قفل گرانسنگ ببندم |
|
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید |
ور شب کنم از خانه به جای دگر آیم |
|
او شب کند از خانه به جای دگر آید |
جورم ز دل خویشست از عشق چه نالم |
|
عشق ارچه درازست هم آخر به سرآید |
دل عاشق آنست که بی عشق نباشد |
|
ای وای دلی کو ز پی عشق برآید |
گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست |
|
آخر نه غم عشق مر او را به سر آید |
دل چون سپری گردد اندوه ندارم |
|
گر کوه احد برفتد و بر جگر آید |
نی نی غلطست این ز همه چیزی دل به |
|
گر دل به سر آید چه خلل در بصر آید |
دل خواهد و دل داند و دل شاد بپاید |
|
گر ز آمدن شاه بر ما خبر آید |
شاه ملکان میرمحمد که مر او را |
|
هر ساعتی از فضل درختی به بر آید |
نشگفت هنر زان گهر ویژه که او راست |
|
چونین هنر و فضل ز چونین گهر آید |
گر سایهی دستش به حجر برفتد از دور |
|
چون جانوران جنبش اندر حجر آید |
با طالع او دولت و فیروزی یارست |
|
از دولت و فیروزی فتح و ظفر آید |
بیداد نباشد سزد ار سر بفرازد |
|
هر شاه که او را چو محمد پسر آید |
این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن |
|
بر جان و دل دشمن او کارگر آید |
ناید ز شهان صد یک از آن کاید از آن شاه |
|
ناید ز سها صد یک از آن کز قمر آید |
ای وای سپاهی که به جنگ ملک آید |
|
ای وای درختی که به زیر تبر آید |
آن همت و آن دولت و آن رای که او راست |
|
او را که خلاف آرد و با او که برآید |
با یوز رود کس به طلب کردن آهو؟ |
|
آنجای که غریدن شیران نر آید |
گویی نشنیدهست و نداند که حذر چیست |
|
او را و پدر را همه ننگ از حذر آید |
جاوید زیند این ملکان تا بر ایشان |
|
هر روز به خدمت ملکی نامور آید |
جاه و خطرست ایدر و مرد خردومند |
|
صد حیله کند تا بر جاه و خطر آید |
درگاه ملک جای شهانست و شهان را |
|
زان در شرف افزاید و زان در بطر آید |
دولت چو بزرگان جهان از پی خدمت |
|
هر روزه به دو وقت مر او را به در آید |
دولت که بود کو به در شاه نیاید |
|
هرکس به دو پای آید، دولت به سر آید |
از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح |
|
هر روز بدان درگه چندین نفر آید |
مادح بر او پوید زیرا که ز مدحش |
|
الفاظ نکت گردد و معنی غرر آید |
من مدحت او چونکه همی مختصر آرم |
|
آری چو سخن نیک بود مختصر آید |
تا ماه شب عید گرامی بود و دوست |
|
چون رفته عزیزی که همی از سفر آید |
با تاج و کمر باد و چنان باد که هر شاه |
|
هر روز به خدمت بر او با کمر آید |
زین جشن خزان خرمی و شادی بیند |
|
چندانکه در ایام بهاری مطر آید |
|