دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

خاریدن روستایی در تاریکی شیر را بظن آنک گاو اوست


روستایی گاو در آخر ببست    شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
روستایی شد در آخر سوی گاو    گاو را می‌جست شب آن کنج‌کاو
دست می‌مالید بر اعضای شیر    پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر
گفت شیر از روشنی افزون شدی    زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی
این چنین گستاخ زان می‌خاردم    کو درین شب گاو می‌پنداردم
حق همی‌گوید که ای مغرور کور    نه ز نامم پاره پاره گشت طور
که لو انزلنا کتابا للجبل    لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل
از من ار کوه احد واقف بدی    پاره گشتی و دلش پر خون شدی
از پدر وز مادر این بشنیده‌ای    لاجرم غافل درین پیچیده‌ای
گر تو بی‌تقلید ازین واقف شوی    بی نشان از لطف چون هاتف شوی
بشنو این قصه پی تهدید را    تا بدانی آفت تقلید را


همچنین مشاهده کنید