یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا
نمونهای از نفثةالمصدور
| ||||||||||||||||||
'از آن روز باز که شغل منصب بر او (يعنى بر نويسنده) قرار يافته است قرار نايافته است، و از آن وقت باز که کار بدين جمله هشته است ننشسته است، چه عقيب اين حال رايات اعلى را بر صوب موغان حرکت ببايست فرمود، در خدمت روانه شد. | ||||||||||||||||||
خبر اجتماع تاتار تا در زنجان که از آنجا تا موغان پنج شش منزل راه است استماع کرده (يعنى جلالالدين) و مقصد و مقصود ايشان بىهيچ شک دانسته، قضاءِ بد ديدهٔ باريکبين را تاريک گردانيد و تقدير آسمانى پردهٔ غفلت و رآى رأى و بصيرت فروگذاشت تا جادهٔ مصلحت که کوران بدان راه برند، بر اهل بصيرت بپوشانيد و از شيوهٔ تحفظ که ستوران در ابقاء نوع، آن را واجب شمرند چندين هزار عاقل را غافل گردانيد، وَ اِذاَ اَرادَاللهُ بِقَوْمِ سوُء فَلاَ مَرَّدَّ لَهُ و مَالَهُ مُنْ دُونِالله مِنْ وال. | ||||||||||||||||||
دوازده روز مهلت به موغان که به استعراض جيوش و عساکر، و تثقيف دواهل (کذا؟) و تجديد نواير (نواير جمع نايره به معنى فتنه) مشغول بايستى بود از ابتداء صباح تا انتهاء رواح بصيد آهو و خربط بر مىنشست و به ضرب ناى و بريط غَبوق با صَبوح مىپيوست، به نغمات خسروانى از نقمات خسروانه متغاقل شده و اوتار ملاهى از او طار پادشاهى متشاغل گشته، سرود رود درود سلطنت او مىداد و او غافل، اَغانى مُغانى بر مثالث و مثاني، مرثيهٔ جهانبانى او مىخواند و او بىخبر. صراحى غرغره در گلو فکنده نوحهٔ کار او مىکرد و او قهقهه مىپنداشت، پياله به خون دل به حال مىگريست و او قهوه مىانگاشت، و چون نصيحت فضيحت بار مىآورد و ملامت به ندامت مىکشيد به ديدهٔ اعتبار در سر آمد کار مىنگريستم، و در باطن به زارى زار بر زوال ملک و جهاندارى مىگريست و مىگفت (يعنى مىگريستم و مىگفتم) کو آن پادشاه که از سربازى به گوىبازى نپرداختى و از اَبْکار و اَعْوان (بکرها و زنان جوان) اِبْکار و اِعْوان (ابکار مصدر به معنى شبگير کردن در جنگ. عوان - الحربالعوان، اشدالحروب) حرب را نشناختي، شهوات عشق بر صفوات عتاق (صفوات عتاق: کنيزان خاص آزاده کرده) برنگزيدى مُهَفْهَفاتِ ترک (زنان لاغرميان) را از مُرَهِفات (مرهفات به ضم اول و فتح ها، هوز شمشيرهاى باريک) هند خوشتر نديدي، خُدود بِيض (خدهاى سپيد) را بر حُدود بِيض (دم شمشيرها) ترجيح ننهادي. بر خويشتن خوانده و يقين دانسته. | ||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||
چنانکه دو سه بيت از قصيدهاى که بردر اَخلاط در مدح حضرت اعلى گفته بودم حال عبارت مىکند. | ||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||
بدين صفت همهروز يا يوز و باز و همه شب در نشاط و ناز مىگذرانيد و بخت بهزبان حال مىگفت: | ||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||
تا کار از دست برفت، صبحدمى بر سر دوانيد و عساکر و جموع در مراتع و مروج ولايات اَرَان و موغان متفرق، و چون روى مقام نبود پشت برگردانيدند، نهنگ جان شکر در آهنگ و ايشان در نوا و آهنگ، اَرْقَم آفت در قصد جان بىدرنگ و ايشان در زخمه و ترنگ، اى در غرقاب نار بهکار آب پرداخته و در گذر سيلاب مجلس شراب ساخته و در کام اچدهاى دمان دهان از پيش شيرينى عسل گشاده، و بر لوح شکستهٔ کشتى تمنى جاريهٔ بهشتى پخته، فردات کند خمار کامشب مستى ... | ||||||||||||||||||
چون سپيدهٔ سپيد کار چادر قيرى از روى جهان درکشيد ... (بهجاى اين نقطهها عبارات غيرضرورى حذف شد) خورشيد چون کلاه گوشهٔ نوشروان از کوه تند طلوع کرد مهر چون بوزرجمهر از مطلع شرقى برتافت، زاهد پنگاهخيز صبح، بر قسيس سياه گليم شب استيلا يافت، عروس شام، جهاز از طاقچههاى آسمان در هم چيد، گرداگرد خرگاه جهانگير (يعنى جلالالدين) احاطَةُ الدايِرةَ بنقْطَة المَرْکَز - چنان فرو گرفته بودند که نظر با همه حدت، از آن سوى حلقه گذر نيافتى و نفس با همهٔ لطافت مَصَفْ ايشان نشکافتي، سکندر در ميان ظلمات گرفتار و آب حيات تيره مردمک چشم اسلام در مُحجّر ظلام و ديدهٔ نجات خيره، خرمهره گرد دُرّ يتيم سلطنت حمايل گشته، گوش ماهى پيراهن گوهر شبافروز شاهى قلاده شده، ضباب حجاب آفتاب گشته و او نهفته؛ کلاب حوالى غاب احاطه گرفته و شر خفته ... (بهجاى اين نقطهها چند موازنه و قرينهٔ ديگر بود حذف شد. رجوع کنيد به: ۵۴-۵۵ نفثةالمصدور طبع طهران) نه دست ستيز و نه پاى گريز،دست از پاى باز داشتند و فراهم آوردهٔ عمر از خاص و خرجى و خون دل مسلمان و گرجي، کَرِمَاد اشْتدّت بِهِالرِيحِ فِى يَومَ عَاصِف، عقوُد منظوم و نُقود مختوم علىالعموم ... بگذاشتند، پريچهرگان ماهپيکر و بتان خرگاهنشين به ديوان سياهروى و عفاريت زشتمنظر رها کردند گو جان جهان مباش جانگير و جهان! ... احوال محشر و اهوال رستاخيز چنانکه زبان وحى فرمايد: يَوْمَ يَفِرُ المرْءُ مِن اَخِيهِ وَ اُمِهِ وَ اَبَيهِ وَ صاحِبِهِ وَ بَنَيهِ عيان ديده شد. آنکه تيغ در مغ نشاندى و به شمشير در روى شير برفتى و به خرچنگ، وقت جنگ بتاختى و دِرق تير هدف تير ساختي، و به نيزهگاه باسماک بر آويختى و بهرام را وقت اصطياد گور پنداشتي. | ||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||
(۱) . رمحالمثقف - نيزهٔ راست. مثقف نيز لقب نيزه است. | ||||||||||||||||||
(۲) . مغزل: آلت غزل و دوک |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
رئیس جمهور ایران سید ابراهیم رئیسی سیدابراهیم رئیسی رئیسی ابراهیم رئیسی مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم بالگرد مجلس دولت رسانه
سیل هواشناسی تهران مشهد هلال احمر سیلاب سیل مشهد سلامت آموزش و پرورش بارش باران خراسان رضوی سازمان هواشناسی
قیمت دلار خودرو یارانه دلار حقوق بازنشستگان بازار خودرو قیمت خودرو ایران خودرو قیمت طلا مالیات بورس مسکن
نمایشگاه کتاب سینما موسیقی سینمای ایران لیلا حاتمی جشنواره کن زری خوشکام علی حاتمی کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون فیلم
قرآن ایلان ماسک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا حماس چین اوکراین نوار غزه لبنان
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر فدراسیون فوتبال بازی تراکتور باشگاه پرسپولیس مهدی تاج بارسلونا اشکان دژاگه لیگ برتر انگلیس
هوش مصنوعی هواپیما گوگل آیفون سامسونگ ناسا موبایل اپل مغز انسان تبلیغات اینترنت اینستاگرام
سازمان غذا و دارو استرس تجهیزات پزشکی آلزایمر رژیم غذایی کاهش وزن پزشک سلامت روان ویتامین دیابت