دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

در مذمت اهل سوق


روزی پسری با پدر خویش چنین گفت    کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید
گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی    کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید
عاقل به چنان طایفه‌ی دون نگراید    مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید
بازار یکی مزرعه‌ی تخم فسادست    زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید
امید مکن راستی از پشت بنفشه    تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید
قولی نبود راست‌تر از قول شهادت    زان در همه بازار یکی راست نگوید
اگر انوری خواهد از روزگار    که یک لحظه بی‌زاء زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار    که تا بر سر راء رحمت رید


همچنین مشاهده کنید