دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران


بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران    کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد    داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم    تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت    گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد    از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت    اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل    بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت    باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران


همچنین مشاهده کنید