یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ای غم تو روغن چراغ ضمیرم


ای غم تو روغن چراغ ضمیرم    کم مکن ای دوست روغنم که بمیرم
کز مدد روغن تو نور فرستد    سوی فتیل زبان چراغ ضمیرم
چون به هوای تو عشق زنده دلم کرد    شمع مثال ار سرم برند نمیرم
یوسف عهدی به حسن و گرچه چو یعقوب    حزن فراق تو کرده بود ضریرم
چون ز پی مژده‌ی وصال روان شد    از در مصر عنایت تو بشیرم
از اثر بوی وصل چون دم عیسی    نفحه‌ی پیراهن تو کرد بصیرم
سوی تو رفتم چو مه دقیقه دقیقه    کرد شعاع رخ تو بدر منیرم
سلسله در من فگند حلقه‌ی زلفت    همچو نگین کرد پای بسته به قیرم
مست بدم گر سپاه حسن حشر کرد    تاختن آورد و عشق برد اسیرم
بر در شهر دلم نقاره زد و گفت    کز پی سلطان حسن ملک بگیرم
جان بدر دل برم چو اسب به نوبت    چون ز رخ دوست شاه یافت سریرم
خاتم دولت چو کرد عشق در انگشت    من ز نگینش چو موم نقش پذیرم
کس به جز از من نیافت عمر دوباره    ز آنکه جوان شد ز عشق دولت پیرم
از پی شاهان اگر چو زر بزنندم    من بجز از سکه‌ی تو نام نگیرم
من به سخن بانگ زاغ بودم و اکنون    خوشتر از آواز بلبل است صفیرم
وز اثر قطره ابر عشق، صدف وار    حامل درند ماهیان غدیرم
چون دلم از غش خود چو سیم صفا یافت    با زر خالص برابر است شعیرم
رقص کن اکنون که گرم گشت سماعم    بزم بیا را که خمر گشت عصیرم


همچنین مشاهده کنید