چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا


وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا    وندران کوی نهانی نظری بود مرا
جان بجایست ولی زنده نیم من زیرا    مایه‌ی عمر بجز جان دگری بود مرا
باری از دیده مریزید گلابی که به عمر    لذت از عشق همین درد سری بود مرا
هیچ یاد آمدت ای فتنه که وقتی زین پیش    عاشق سوخته‌ی دربدری بود مرا
خواستم دی که نمازی بکنم پیش خیال    لیکن آلوده به دامان جگری بود مرا
دی غمزه‌ی تو کرد اشارت به سوی لب    تا بوسه‌یی دهد ز شکر خوب تر مرا
رویت گل و لبت شکر و این عجب که نیست    جز دردسر به حاصل از آن گل شکر مرا
چون من ترا درون دل خویش داشتم    آخر چه دشنه داشته‌یی در جگر مرا


همچنین مشاهده کنید