سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

کَلّه شیر، رُوا، تازی (خروس، روباه، سگ تازی)


يک خروس با يک تازى دوست بودند. آنها تصميم گرفتند. به روستاى خرابه‌اى بروند و آنجا را آباد کنند. دوتائى راه افتادند و در يک خانه خرابه مشغول زندگى شدند. روزها تازى به شکار مى‌رفت و خروس کارهاى خانه را انجام مى‌داد. يک روز روباهى از آنجا مى‌گذشت، چشمش به خروس افتاد و خواست که با هر حيله‌اى شده خروس را شکار کند. آهسته خودش را به نزديک خروس رساند و سلام کرد و گفت: اين خانه مال من است و شما که چند سال است اينجا زندگى مى‌کنيد کرايه خانه را نداده‌ايد. حالا بايد کرايهٔ اين چند سال را بدهيد.
- خروس گفت: صبر کن تا برادرم بيايد کرايهٔ خانهٔ شما را بدهد.
روباه که فکر مى‌کرد بردار خروس هم مثل خودش يک خروش چاق و چله است خوشحال شد و گفت: خيلى خوب صبر مى‌کنم.
خروس روى پشت بام رفت و قوقولى قوقوئى کرد و تازى را صدا کرد. تازى دوان دوان خودش را به خانه رساند. روباه به محض اينکه چشمش به تازى افتاد دستپاچه شد و به التماس افتاد که آقا خروسه دستم به دامنت مرا پنهان بکن.
خروس به روباه گفت: برو در آخور آخرى پنهان شو.
تازى به خانه رسيد و از خروس پرسيد: برادر کارى داشتي؟
خروس به تازى گفت روباه آمده و کرايهٔ خانه‌اش را مى‌خواهد و حالا هم رفته در آخور آخرى خوابيده.
تازى خودش را به روباه رساند و دم او را کند و از آبادى او را بيرون کرد.
- کله شير، رُوا، تازى
- افسانه‌ها، نمايشنامه‌ها و بازى‌هاى کردى ـ ص ۱۶۰
- گردآورنده‌: على‌اشرف درويشيان
- نشر چشمه ـ خنيا، چاپ سوم ۱۳۷۵
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ على‌اشرف دوريشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱


همچنین مشاهده کنید