یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات (۳)


ای کوی تو قبله‌گاه ارباب قبول    بی‌سجده‌ی تو طاعت ما نا مقبول
محراب بلند کعبه‌ی ابرویت    کز دور مرا به سجده دارد مشغول
٭٭٭
ای درگه خاصت از شرف کعبه عام    وی چرخ به سده‌ی تو در سجده مدام
نام تو از آن زمانه محراب نهاد    تا خلق به سجده‌ی تو آیند تمام
٭٭٭
زان پیش که هجر تو برد آرامم    آمد به وداع تو دل خود کامم
فریاد که بیشتز ز هنگام فراق    دل سوخت ازین وداع بی‌هنگامم
٭٭٭
با آن که به مهر آزمونم کردی    در بارگه وفا ستونم کردی
با یان قدم دیر تحرک که مراست    از خاطر خود زود برونم کردی
٭٭٭
خسرومنشی که دور خواندش فرهاد    در واقعه دیدم که به من اسبی داد
این واقعه را معبران می‌گویند    تعبیر مراد است مرادست مراد
٭٭٭
فرهاد ز کوه کندن بی‌بنیاد    آوازه‌ی شهرتش در افاق افتاد
این نادره‌ی فرهاد اگر کوه نکند    صد کوه طلا به منعم و مفلس داد
٭٭٭
لی شیر فلک اسیر صیادی تو    در وادی دین شیر خدا هادی تو
ادراک به میزان خرد می‌سنجد    با خسروی ملوک فرهادی تو
٭٭٭
ای قصر بلند آسمان پیش تو پست    خلقت همه‌ی زیردست از روز الست
بر تافته روزگار دستم به جفا    دریاب و گرنه میرود کار ز دست
٭٭٭
هرچند که بهر پاس جمیعت تو    هستند هزار بنده در خدمت تو
یک بنده بی‌ریاست کز ادعیه است    مشغول به پاسبانی دولت تو
٭٭٭
ای نورده آیینه‌ی احساس مرا    لطف تو کلید قفل وسواس مرا
نام تو خدا کرده چو فرهاد تو نیز    بردار ز پیش کوه افلاس مرا
٭٭٭
در راه دگر اگرچه چست آمده‌ای    در راه وفا و مهر سست آمده‌ای
ای یار درست وعده دیر وفا    دیر آمده‌ای ولی درست آمده‌ای
٭٭٭
یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد    بر من ستم از طاقت من بیش نکرد
هرچند که انتظار بسیارم داد    آخر نه وفا به وعده خویش نکرد
٭٭٭
بی‌تحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد    پیغام رسان رقعه به ان بحر و داد
چشمی به سواد رقعه بنده نکرد    کاهی به بهای تحفه‌ی بنده نداد
٭٭٭
عید آمد و بانگ نوبت سلطانی    هرگوشه گذشت از فلک چوگانی
بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت    از غلغله‌ی کوس محمد خانی
٭٭٭
این عید حضور خان چو ملک افروزست    عید که و مه مبارک و فیروزست
کاشان به خود ار بنازد امروز بجاست    چون عید بزرگ کاشیان امروزست
٭٭٭
خانی که سپهرش به سجود آمده است    مه بر درش از چرخ کبود آمده است
در سایه‌ی آفتاب عیسی نسبی است    کز چرخ چهارمین فرود آمده است
٭٭٭
ای صید سگ شیر شکار تو پلنگ    وی چرخ شکاری تو با چرخ به چنگ
با آن که کند کلنگ بیخ همه چیز    شاهین تو کند از جهان بیخ کلنگ
٭٭٭
بر پیکر آن سرور خورشید علم    کز عارضه‌ای گشته مزاجش درهم
چندان به دمم دعا که برباد رود    از آینه‌ی وجود او گرد الم
٭٭٭
خورشید سپهر سر بلندی بهزاد    کز مادر دهر از همه عالم زیر سرت
گفتند که بر بستر ضعف است ملول    بهر شعفش به دلف بشین باد آن ضاد
٭٭٭
آن شوخ که تکیه‌گاه او چشم ترست    بازوی شهان چو بالشش زیر سرت
از بس که اساس بستر او عالیست    چادر شب بسترش سپهر گرست
٭٭٭
چادر شب بستر خود ای طرفه‌نگار    گر شب بسر افکنی و گردی سیار
از شمع و چراغ پر شود روی زمین    وز شعشعه‌ی پر ز مه سپهر سیار
٭٭٭
گوئی ز ته بستر آن حجله نشین    تا ناف پر است از نافه‌ی‌چین
چادر شب بسترش اگر افشانند    تا حشر هوا عبیر بارد به زمین
٭٭٭
آن ماه که در خوبی او نیست خلاف    ور مهر منیر خوانمش نیست گزاف
در خلوت خواب او فلک دانی چیست    چادر شب زرنگار بالای لحاف


همچنین مشاهده کنید